خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
- قبلاً مشکل قلبی داشتن؟
تا اون‌جایی که من می‌دونستم آهو بیماری خاصی نداشت؛ برای همین گفتم:
- نه نداشت. چیزی شده؟
دکتر نگاهی بهم انداخت و سرش و تکون داد و گفت:
- امشب بهتره این‌جا باشن!
نذاشت حرف بزنم و رفت. داخل اتاق رفتم. بهش سرم وصل کرده بون. کنار تـ*ـخت نشستم.
ربع ساعتی بود که نشسته بودم. گوشیم زنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
حرف‌های آنی راست بودن؛ ولی با قلب و دل شکسته‌ام چی‌کار می‌کردم؟ دلم گذشته رو می‌خواست که دیگه نمی‌شد بهش برگشت!
چشم‌هام رو بستم و با فکر به‌خاطراتمون، نفهمیدم چی‌شد که خوابم برد.

«سردار»
بعد از انجام کارها، با آرش به بیمارستان رفتیم.
آنی و با آرش رو فرستادم تا برن.
آهو خواب بود. روی صندلی کنار تـ*ـخت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح روز بعد، آهو رو مرخص کردن.
دکترش تاکید داشت که استرس براش خوب نیست و قرص‌هاش رو باید سر ساعت بخوره.
سوار ماشین شدیم و به‌سمت خونه حرکت کردیم.
تا رسیدنمون حرف نزدیم. چشم‌هام از بی‌خوابی باز نمی‌شدن.
وقتی رسیدیم؛ پیاده شد و بی‌حرف داخل رفت و من‌ هم پیاده شدم.
داخل که رفتیم؛ جز خدمه، کس دیگه‌ایی نبود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای در اومد و نگاهم به در کشیده شد.
آرسین بود که پلاستیک‌های خرید دستش بود و نیکا بلند شد و به سمتش رفت.
یه‌چیزی بهش گفت که خریدها رو دست یه‌دختر که حدس می‌زدم؛ دخترخاله‌ی امیر باشه داد.
به سمتم اوند و کنارم نشست و گفت:
- حالت خوبه آهو؟ بهتری؟
با بغض سری تکون دادم.
آرسین باز پرسید:
- آهو از آرتا خبر داری؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
در اتاق رو قفل کرد.
از ترس می‌لرزیدم. با چشم‌های به خون نشسته نگاهم می‌کرد!
زبونم قفل کرده بود.
یه‌قدم به‌سمتم برداشت که یه‌ قدم به عقب رفتم.
این‌قدر جلو اومد و به عقب رفتم که کمرم به دیوار خورد!
فاصله‌امون به اندازه‌ی یه بند انگشت بود.
با بغض گفتم:
- آرتا توروخدا...برو عقب. بذار برم؛ من...من از چیزی خبری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
سردار از اتاق بیرون رفت.
چشم‌هام رو بستم که به صورت اتوماتیک‌وار به خواب رفتم.
نمی‌دونم چند ساعت خواب بودم و چقدر گذشته بود که با لمس دستی بیدار شدم.
بوی عطری رو استشمام کردم که چند وقتی بود ازش محروم بودم.
از در بر گرفتنش!
از نگاه کردنش!
چشم‌های باز من رو دید و لبخندی زد که اشک توی چشم‌هام پیچید!
روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامانم می‌خواست به خانواده‌ی امیر و ترمه سر بزنه که خاله گفت:
- منم همراهت میام هانیه.
رو به سردار کرد و گفت:
- توام کنار آهو بمون.
ولی من می‌خواستم همراهشون برم! زود گفتم:
- ولی خاله من می‌خوام بیام.
مامان به‌جای خاله جواب داد:
- کجا بیای؟ حالت خوب نیست! همین‌جا بمون.
این آهو رو دوست نداشتم؛ این حالم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامانم خیلی نگران شده بود که چرا تنها رفتم!
- آهو چرا تنها رفتی؟ چرا گوشیت جواب ندادی؟
حوصله‌ی چیزی رو نداشتم؛ فقط گفتم:
- ببخشید.
بالا رفتم و داخل اتاقم با لباس بیرونی که تنم بود؛ دراز کشیدم و به سقف زل زد.
نفهمیدم چقدر گذشت که به خواب رفتم.
***

چند روز بعد، مامانم عزم رفتن کرد.
- مامان کاشکی بیشتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی با اخم بهم انداخت و گفت:
- دیوونه‌ای توی این هوا بیرون می‌ری؟ نمی‌گی سرما بخوری؟
وقتی دید هیچی نمی‌گم؛ دستم رو کشید و به طرف پله‌ها برد.
در اتاقم رو باز کرد و من رو داخل اتاق برد.
سراغ کمد لباس‌هام رفت و کشوها رو یکی‌یکی بیرون می‌کشید که یه شلوار گرم با یه یقه اسکی بیرون کشید و به طرفم گرفت و گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,377
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
قاشق به قاشق دهنش گذاشتم؛ کل سوپ رو خورد.
خداوکیلی کارم به کجا رسیده که به یه دختر بچه‌ سوپ می‌دم؟
به حال و روز خودم پوزخندی زدم و از اتاق آهو بیرون اومدم.
ظرف رو پایین بردم و به دست خاتون دادم.
خودم باز برگشتم بالا و به اتاقم رفتم و دراز کشیدم که به سه نرسید؛ خوابم برد.

«آهو»
سرم درد می‌کرد و این سر درد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا