خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
"The earth is calling for rain, I am calling you"
I shout your name every hour.
Facing the sky facing the ocean. My cry is desperate, but it only wraps up in my writings!
It shakes the words! Sohrab is a stranger now!
That the echo of your voice wraps around your heart!
You are right, I am a thirsty land where the name of rain sometimes irrigates it.
I'm thirsty for that land! I literally shout his name to be watered!
***


«زمین، باران را صدا می‌زند
من تو را»
هرساعت
هرلحظه
نامت را فریاد می‌زنم.
رو به آسمان...
رو به اقیانوس...
فریادِ عاجزانه‌ام اما،
تنها در میانِ نوشته‌هایم می‌پیچد!
واژه‌ها را می‌لرزاند!
حالِ غریبی‌ست سهراب؛
این‌که پژواکِ صدایت،
در قلبِ خودت بپیچد!
تو راست گفتی؛
من آن زمین تشنه‌ام!
که نام باران هم،
گاهی سیرابش می‌کند.
من آن زمین تشنه‌ام!
که لفظ به لفظ
نامش را...
برای سیراب‌شدن
فریاد می‌زنم!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، Nargesabd و Amerətāt

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
Maybe I look like Farhad!
Just as crazy, just as passionate.
I do not have an ax. My ax is my pen!
Bistonam is paper! I spend the nights with my papers.
Words make poetry in my mind, they tell stories.
Really Sohrab! Do you know what Farhad was whispering with his ax?
With what whisper did he caress Biston? I guess
The whisper promised, "Dawn is near."
Maybe he sleeps Biston with that whisper.
***


شاید من...
شبیه فرهادم.
همان‌قدر مجنون،
همان‌قدر پرشور.
من تیشه ندارم؛
تیشه‌ام خودکار است!
بیستونم کاغذ!
من شب‌ها را
با کاغذهایم می‌گذرانم.
واژه‌ها در ذهنم
شعر می‌سازند،
قصه می‌گویند.
راستی سهراب
تو می‌دانی فرهاد، با تیشه‌اش چه نجوا می‌کرد؟
با چه نجوایی بیستون را نوازش می‌کرد؟
به گمانم،
آن نجوا، وعده می‌داد:
«که سحر نزدیک است.»
شاید بیستون را، با آن نجوا خواب می‌کرد!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، Nargesabd و Amerətāt

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
I was ignorant, I wanted to free myself from this absolute darkness and who is better than that?
It was warm and bright like the sun!
Alas, it was a mirage! How did I, the wanderer, know that he would take me to the land of sorrow? I took refuge in him to escape this confusion, but what did I get?
Nothing but loneliness!
It was a rotten string. He took me to the bottom of a dark dungeon in endless sorrow
And now I am wandering and mourning for the way of liberation
I'm spinning around!
***


نادان بودم...
می‌خواستم خودم را بِرَهانم؛
از این تاریکی مطلق!
و که بهتر از «او»؟
مثلِ خورشید بود.
گرم و نورانی...
افسوس اما سَراب بود!
منِ سرگردان از کجا می‌دانستم،
که مرا با خود به سرزمینِ اندوه خواهد برد؟
من پناه بردم به او
برای رهایی از این سرگردانی،
اما چه نصیبم شد؟
هیچ، جز تنهایی!
«او» ریسمانی پوسیده بود.
مرا به قعر یک سیاهچالِ تاریک
در میان اندوهی بی‌پایان برد
و حالا ...
منِ سرگردانِ مَغموم
در پی راهِ رهایی
دورِ خودم می‌چرخم!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، Amerətāt و Nargesabd

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
I'm addicted. I'm not addicted to morphine but to pain!
Isn't that weird? If there is no pain, I will hang myself, my bones will ache and my brain will ache, and I will struggle to taste sips of pain!
My addiction is to memories, to lost dreams,
To the sound of music in my mind.
Every night, before the dream takes me away, the past goes through my mind over and over again.
I can not control it. I'm addicted anymore!
***


من اعتیاد دارم...
نه به مورفین...
که به درد اعتیاد دارم!
عجیب است نه؟
درد که نباشد، خماری می‌کشم؛
استخوان‌هایم درد می‌کند
و مغزم تیر می‌کشد
و برای چشیدنِ جرعه‌ای درد تقلا می‌کنم!
اعتیاد من...
به خاطره‌هاست،
به رویاهای گم شده،
به صدای موسیقی ذهنم.
هرشب...
پیش از آن که خواب مرا با خود ببرد؛
گذشته‌ها
بارها و بارها مرور می‌شود در ذهنم.
دستِ خودم نیست
اعتیاد است دیگر!



!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: . faRiBa . و Amerətāt

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
my dear! These days, it's hard to be "myself."
I'm not a grudge, but I'm disappointed in you.
He is smiling, but when it comes to you, he cries and becomes as stubborn as a child!
I myself was not tired, it was not a hassle, but when you came and after you left, the excuse got stuck and tired. It escapes people these days. He also avoids me.
my dear! Myself is shedding his life bit by bit in words to escape from you. I think my own days will be over!
***


عزیزِ من...
این روزها، «خودم» بودن دشوار است.
خودِ من، کینه‌ای نیست؛
اما از تو دلگیر است.
خندان است؛
اما، پای تو که درمیان باشد
بغض می‌کند
و به اندازه یک کودک لجباز می‌شود!
خودِ من، خسته نبود،
کلافه هم نبود؛
اما با آمدنت و بعدها رفتنت
بهانه‌گیر و خسته شد!
این روزها از آدم‌ها گریزان است!
از من هم گریزان است!
عزیزِ من...
خودِ من دارد
ذره ذره جانش را
در واژه‌ها می‌ریزد
برای گریز از تو...
به گمانم
همین روزها
خودِ من، تمام خواهد شد!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa . و Amerətāt

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
How good the flight! Better to be with birds!
I think flying is like a painting, a painting full of blue! Think about it, Sohrab! Be a heron in the mangrove forests! Or maybe a pigeon, fly to the village! The old woman puts the seeds on the edge of the windows in your hope. What a good flight! When you are disappointed, you go to the horizon! Biprova dances in the wind. What a good flight!
***


پرواز، چه خوب است؛
با پرنده‌ها بودن خوب‌تر.
به گمانم
پرواز، مثل یک نقاشی‌ست؛
یک تابلو
پر از آبی!
فکرش را بکن سهراب
یک حواصیل باشی
در جنگل‌های حرا!
یا شاید هم، یک کبوتر
پرواز کنی تا خودِ آبادی!
پیرزنی،
دانه‌ها را به امیدِ تو
لبه پنجره‌ها بگذارد.
چه خوب است پرواز؛
دلگیر که شدی
می‌روی تا به افق!
بی‌پروا،
می‌رقصی در باد.
پرواز چه خوب است!



!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt و . faRiBa .

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
The waiter asked: Ma'am, what do you want?
I looked at him.
A cup of tea please! I do not want sugar. The honey in his eyes is enough!
he laughed.
What did he understand, Sohrab? Who understands a madman? Do you know? I'm not happy toda.I got crazy. I just put the words one after the other.
Today, I am alone with the memory of his gaze. Sohrab, you understand me. I wish you would invite me for a cup of tea today!
***


گارسون پرسید:
«خانم، چی میل دارید؟»
نگاهش کردم.
«یک لیوان چای لطفا!
قند نمی‌خواهم؛
عسلِ چشمانش کافیست!»
خندید.
او چه می‌فهمید سهراب؟
یک دیوانه را
چه کسی می‌فهمد؟
می‌دانی!؟
امروز حالم خوش نیست؛
دیوانه شده‌ام.
واژه‌ها را
تنها پشتِ هم می‌چینم.
امروز،
با یادِ نگاهش تنها شده‌ام.
سهراب، تو مرا می‌فهمی؛
کاش می‌شد امروز
تو، به یک لیوان چای
مهمانم کنی!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt و . faRiBa .

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
I am now immersed in sorrow, wandering in poetry.
The ground under my feet is shaking! The swamp of sorrow calls me!
I hear his whispers. So where are you Sohrab? The torch you gave me is going out.
Find me! Before the cold hands of the swamp drown me. Before his whisper drives me crazy. Find me!
****


اکنون...
غوطه‌ور در اندوهم؛
سرگردان در شعر‌ها.
زمینِ زیرِ‌پایم، می‌لرزد!
مردابِ اندوه
مرا می‌خواند!
زمزمه‌هایش را می‌شنوم.
پس تو کجایی سهراب؟
مَشعلی که به دستم دادی
رو به خاموشی‌ست.
مرا پیدا کن!
پیش‌از آن‌‌که،
دستانِ سردِ مرداب
مرا دربربگیرد.
پیش‌از آن‌که
نجوایش، دیوانه‌ام کند.
مرا پیدا کن!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt و . faRiBa .

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
"Where is the Friend's House?" If you say "his" house, Sohrab is nearby. From you to there
It is one step away. Take the chair, sit across from me and look at me. In, behind this wandering eye,
My heart is hidden. That cozy corner is his home.
It is ruined, but what is the fear of this destruction? You and I know that the role of this house has been ruined since the day of Azal!
***


«خانه دوست کجاست؟»
اگر خانهِ «او» را می‌گویی،
این حوالیست سهراب.
از تو به آن‌جا
یک قدم فاصله است!
صندلی را بردار.
روبرویم بنشین؛
نگاهم کن.
درپشتِ این مردمکِ سرگردان،
قلبم پنهان است!
آن گوشه دنج،
خانه اوست.
ویران است؛
اما،
چه باک از این ویرانی؟
من و تو که می‌دانیم
نقشِ این خانه،
از اَزَل ویران است!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt و . faRiBa .

Kameliaparsa

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/6/20
ارسال ها
2,811
امتیاز واکنش
8,659
امتیاز
358
سن
24
محل سکونت
~Dark World~
زمان حضور
57 روز 4 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
I have been immersed in music for days! you know why? Every note plunges me into a dream and envelops my soul. And I feel like I'm still alive without him! With the rhythm of music, my heart beats and I close my eyes and I find myself in a land
I see far from humans. There, I am and I am! A green plain, a blue sky and infinite peace.
Music shakes the words in my mind and makes my hands eager to write. Sohrab, do you see? I only want music to write from him!
***


روزهاست که در موسیقی غرق شده‌ام!
می‌دانی چرا؟
هر نُت،
مرا در رویا فرومی‌برد؛
و روحم را در برمیگیرد.
و من،
حس می‌کنم
با نبودنِ او
هنوز هم زنده‌ام!
با ریتمِ موسیقی،
قلبم می‌تپد؛
چشمانم بسته می‌شود
ومن
خودم را در سرزمینی
دور از آدم‌ها می‌بینم.
آن‌جا،
من هستم و من!
یک دشتِ سبز،
یک آسمانِ آبی،
و بی‌نهایت آرامش.
موسیقی،
واژه‌ها را در ذهنم، به تلاطم می‌اندازد!
و دستانم را برای نوشتن مشتاق می‌کند.
می‌بینی سهراب؟
من برای نوشتن از او،
تنها...
موسیقی می‌خواهم!


!Kamelia Parsa | I'm Lost, Sohrab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا