خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت28

سینا خنده ناخواسته‌اش را به سختی جمع کرد.
امیر با حرص دستش را روی صورتش کشید و به سقف خیره شد!
تیر به هرجایی جز آدمک برخورد کرده بود؛ مائده چشمانش را محکم روی هم فشار داد اما پیش از آن‌که بازگردد، صدای سینا مانعش شد:
-بازم هدف بگیر!
سینا می‌خواست فرصت دوباره‌ای به او بدهد.
باز هم صدای شلیک در فضای سالن پیچید، اما اینبار هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت29

-خیلی فشرده نیست؟
نگاه مغمومش را به چشم‌های سینا دوخت؛ سینا با همان لبخندِ ثابتش، ابروهایش را بالا انداخت و دست‌به‌سـ*ـینه به پشتیِ صندلی تکیه کرد.
-من برام فرقی نمیکنه...اما مطمئنی میخوای بعد از سه ماه بمیری؟
مائده به سرعت ایستاد و بالبخند دندان‌نمایی گفت:
-اوه نه این خیلی هم عالیه...از کی شروع کنیم؟
سینا با لبخند سرش را تکان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت30

-شاگرد...تو اولیشی!
مائده خندید و درحالی که کفِ دست‌هایش را به هم می‌کوبید با صدایی که هیجان‌زده بود گفت:
-واقعا؟...این خیلی خوبه...بعد میتونی از من به بعدیا بگی.
سینا دستانش را درون جیب‌هایش فرو برد و به دختری که با کنجکاوی به کمدها خیره شده بود، نگاه کرد؛ دختری که ساعتی قبل دستانش می‌لرزید و عصبی بود، حالا داشت به سادگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت31

یلدا سعی کرد تا سینا را از تصمیمش منصرف کند اما سینا از دردسر درست کردن‌های آن دو خسته بود، نگاه خصمانه آن دو به یکدیگر باعث عصبانی‌تر شدن سینا می‌شد؛ نگاه هر دوی آن‌ها به گونه‌ای بود که انگار طرفِ مقابلشان لایق مشت‌هایشان بوده است.
-سینا این‌بار...
سینا با همان چهره اخم آلودش رو به یلدا غرید:
-بکش کنار!
لحظه‌ای مکث کرد و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت32

هنگامی که مائده به خواب فرو رفته بود و همه سالن را ترک می‌کردند، در ساختمانِ اصلیِ ویلا، امیر روبه دیوار شیشه‌ای ایستاده بود و به حیاط خیره شده بود؛ دو پسر نفس‌نفس‌زنان در حالِ دویدن، از جلویش گذشتند.
-بازم روشای قدیمی؟
سرش را برگرداند و به سهیل که حالا کنارش ایستاده بود نگاه کرد و نیشخندی زد.
-هوم!
و دوباره نگاهش را به حیاط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Armita.M، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

Goli Pakseresht

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/10/20
ارسال ها
165
امتیاز واکنش
1,996
امتیاز
163
زمان حضور
13 روز 18 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت33

نورِ ناتوانِ خورشیدِ عصرگاهی که بر ویلا تابید، دو پسر، خسته و عرق‌ریزان بی‌آن‌که کلمه‌ای با هم صحبت کنند، با پاهایی که دیگر هیچ نایی نداشت خود را به سالن رساندند و از پله‌ها بالا رفتند.
این اولین باری نبود که تنبیه می‌شدند اما این‌بار امیر سفت و سخت‌تر مجازاتشان کرده بود!
مجبورشان کرده بود بی‌وقفه چندبار دورتادور آن باغ بزرگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان میرشکار | goli Pakseresht کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ryhwn، Armita.M و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا