خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

تا اینجا خوشتون اومد؟؟

  • آره عالی

  • نه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان : سرزمین پری ها
نام نویسنده: یاسمن.ر
ژانر: تخیلی،عاشقانه،کلاسیک
ناظر: ^~SARA~^
خلاصه:
به کسی که چهار عنصر باهم داشته باشه میگن اواتار... اما املیا پنج عنصر داره که خودشم نمیدونه،و وقتی خوناشاما میفهمن املیا زندست،واسه ابر خوناشام کردن خودشون به خونش نیاز دارن...ولی املیا تنها نیست ، باید ببینیم چطوری از پس خوناشاما بر میاد....

بخونین و نظر بدین چون نظراتتون خیلی برام مهمه امید وارم خوشتون بیاد و دوست داشته باشین تاکید میکنم نظر بدین و اگه دیدین جایی ایراد داره بگین چون با این کارتون بهم کمک کردین،خیلی ممون دوستون دارم زیاد اگر هم جایی غلط املایی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید سعی میکنم تمیز بنویسم


در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 43 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
- املیا، املیا دختر پاشو مدرست دیر شد اه املییا!
- مامان تورو خدا فقط ۵ دقیقه بخابم‌بلند میشم ۵ دقیقه
و دوباره چشامو رو هم‌گذاشتم فقط زیره لـ*ـب شنیدم ک مامانم گفت الان ۶ ساعته خوابیدی هنوزم خابت میاد بعد ۵ دقیقه بخابی خابت سیر میشه؟ و با حرص رفت بیرون...
چشامو رو هم گذاشتم که مامان باز اومد تو
- پاشو تموم شد پنج دقیقه الان سرویست میاد ای بابا.‌..
با اکراه بلند شدم و به سمته دستشویی رفتم بعد از کارایه اولیه و صبحونه خوردن روپوش مدرسه رو پوشیدم و کیفمو بستم
ساعت ۶:۳۰ بود که سرویسم اومد.
- مامان من رفتم فعلا.
از دره خونم بیرون زدم و بند کتونی هامو بستم.
مامان پشته سرم‌وایساده بود و ازش باز خدافظی کردم ‌و سوار سرویسم شدم...
مدرسم یکم دور بود به اسمون نگاه کردم‌ که گرگو میشه هوا رو نشون میداد،و خورشیدی کا داره کم کم از پشته کوهایه سر به فلک کشیده به بیرون میزنه؛ هوایه سرد به صورتم‌ میخور و حسه غم نشست تو دلم...
به همه چیز فکر کردم ک چی شد.
زندگیم هیچ هیجانی نداره اما خوبیش این بود که آرامش داره...
همش صبا میرم مدرسه ظهر میام خونه ناهارو خواب و درس شایدم‌یه بیرون رفتن ۱ یا ۲ ساعته با دوسته صمیمیم نفس...
با نفس از کلاس اول ابتدایی دوست بودم ولی اون رشتش تجربی بود و من هنر ۲ سالی بود که دیگه تو یه مدرسه نبودیم...
با نگه داشتن سرویس فهمیدم رسیدیم پیاده شدم و به سمته مدرسه رفتم...
- املیا راد
- بله خانم؟
- نقاشی رو بوم رو بیار ببینم.
آه از نهادم بلند شد به کل یادم رفته بود بیارمشش همش تقصیره مامانه که هول میکنه ادمو اه‌...
- یادم رفت.
- ینی چی دختر ۱۷ سالته ابتدایی نیستی ک وسایلت یادت بره.
- تکرار نمیشه دیگه.
و معلم یه چشم غره نصارم کرد و اسمه دیگه بچه هارو خوند...
فقط میخاستم مدرسه تعطیل شه؛ خودمم نمیدونم چرا یه همچین حسی داشتم.
- خسته نباشین؛ امروز فقط کار رو بوم بود ک یه عده نیاوردن جلسه بعد بیارن کاری تو کلاس ندارم دیگه شلوغ نکنین کارم داشتین تو دفترم...
با چشمم رفتن معلمو دنبال کردم.
برگشتم و از پنجره به بیرون نگاه کردم چون کلاسمون طبقه دوم بود کوچه مدرسه رو قشنگ میدیدم، با دیدن پسری ک رو به رویه مدرسه وایستاده بودو زل زده بود بهم احساس کردم خون تو رنگام یخ بست!
رنگه چشماش!


در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 40 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

خدایا این رنگ‌ چشم چرا واسم اینقدر آشناست؟؟
احساس میکنم یه جا دیدمشش؛همیجوری زل زده بودم بهش که دستی رو شونم نشت
- هووووییی املیااااا کجاییی توووو خوردی پسرَرو
با سرعت گردنمو به سمتش گردوندم و ابرو هامو بالا انداختم و گفتم
-ها؟!
-هیچی میگم خوردی پسررو
-نه نگاش نمیکردم‌ حواسم جایه دیگه بود
-برو خودتو سیا کن ۱۰ دقیقس زول زدی بهش بد میگی نگاش نمیکردی؟
و بعد خنده بلندی سر داد
اعصابم ب شدت خورد شد ؛ تازگیا عصابم زیادی خورد میشد حوصله ام کمتر شده بود خودمم نمیدونم چرا و دلیلش چی بود
و با حرص زیره دندونم قریدم
-وقتی میگم‌نگاه نمیکردم‌ ینی نگاه نمیکردم
با تعجب نگام‌کرد اول و گفت
-وا املیا؟ شوخی کردم خره؛تازگیا چرا اینجوری شدی بی حوصله شدی زود جوش میاری حواس پرت شدی
با انگشت شصتم و سبابم چشمامو نگاه داشتم و مالیدم بعده برداشتنشون گفتم
-خودمم نمیدونم
و به میز تکیه زدمو بیرونو نگاه کردم
اما انگار هیچ اثری از پسره چند دقیقه پیش نبود
هیچ اثری...
با خودم‌گفتم شاید خیال کردم اما نه ؛حتی مهسا هم‌اونو دیده بود پس خیال نکردم ...
شونه هامو بی تفاوت بالا انداختم و با خودم گفتم بیخیال زیاد مهم نیس واقعا هم مهم نبود...
-مهسا ببخشید
-نه عزیزم اشکال نداره این چه حرفیه؛وایییی املیا نمیدونی چی شدددد دیروز
با گفتن این حرف فهمیدم راجب دوس پسرش میخاد بگه واسم مهم نبود ولی خودمو کنجکاو نشون دادم و گفتم: وایییی بگو چی شددد؟؟
و مهسا با ولع واسم تعریف میکرد همه چیو و قهقهه میزم واقعا خنده دار بود
با صدای زنگ به خودمون اومدیم و کیفمو جم کردم و رو کولم انداختم از مهسا خداحافظی کردم و به سمته در حیاط مدرسه رفتم...
-مامان من اومدمممممم
- خوش اومدی؛لباساتو عوض کن بیا ناهار بخور
به سمته اتاقم رفتم و لباسامو عوض کردم گوشیمو چک کردم که دیدم نفس نوشته
نفس:امرور وقت کردی بیا خونمون پوسیدم از تنهایی
منم نوشتم: باشه ساعت ۴ اونجام
و بعد از اتاقم خارج شدم و به سمته اشپز خونه حرکت کردم...
ساعت ۳ بود امروز وقته خوابیدن نبود
فوری حاظر شدم و کرم پودر و ریملو خطه چشو رژه ملایم هم زدم و رفتم از اتاق بیرون
-مامان من رفتم پیشه نفس شب بعده شام میام...
- درس تعطیل دیگه؟
-مامان جان فردا پنجشنبس محظه اطلاعت...
و از خونه زدم بیرون...
پیاده تا خونه نفس اینا ۱۵ دقیقه راه بود ولی با ماشین ۵ دقیقه هم‌شاید نشه...
تو پیاده رو بودم ک یه اکیپ پسر دیدم داره میاد سمتم
اَی خِدااااا چه شانسی بدی دارم من اخه الان؟؟؟ الان که تنهام...
لعنتی...
خدا رو شکر ادم بودن و زیاد تیکه ننداختن اگه با مهسا بودم مثلما مهسا الان اونارو قورت داده بود اینقد ک زبون داره...
دیگه رسیده بودم دمه در خونه نفس اینا
زنگ‌خونه نفس اینارو فشار دادم و در با صدایه تیکی باز شد وارد شدم و اومدم درو ببندم ک باز دو جفت چشمه اشنا دیدم...


در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 38 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
همونی بود ک امروز کنار دره مدرسه دیدمش...
چه قدر خوشگل بود
تازه به قیافش دقت کرده بودم
چشمایه ابی موهایه بور و صورت لاغر و کشیده به نظرم جذاب بود کم سنو سال میزد انگار ۲۲ ۲۳ ساله میزد فقط...
دستام یخ کرد نمیدونم چرا هر موقه نگاش میکردم سردم میشد
نگام میکرد اونور خیابون بود...
سرشو تکون داد به معنی اینکه برم سمتش اما پاهام یخ کرده بود...
انگار به سمتش کشش داشتم اومدم از در خارج شم کنترلی رو پاهام نداشتم...
که با صدایه نفس به خودم اومدم
نفس:املی بیا تو دیگه
سرمو بر گردوندم سمته نفس و نگاش کردم ک سره پله ها یه خونشون وایساده بودو منو نگاه میکرد...
باز برگشتم سمته پسره اما دیگه نبود سرمو چپو راست تکون دادم که فکرش از سرم‌بپره...
-املیییی کجا رو‌نگاه میکنی؟ میگم بیا تو
لبخندی زدم و گفتم
-سلامممم چطوری دلم واست تنگ شده بود
و دویدم سمتش و بعد از بـ*ـغلو بـ*ـو*سو مـ*ـاچ رفتیم داخل خونشون
-مامانت کوش پس؟
-رفته پیشه همسایه بـ*ـغلی
-اها؛ پس خونه تنهایی؟؟
-اره بابا
خنده ای کردم از حرص خوردنش و رفتیم تو اتاقش؛ من رو میز توالتش نشستم اونم رو تـ*ـخت دراز کشید و به سقف اتاقش خیره شد
با خنده گفتم:
-منو نگفتی بیام اینجا نگات کنم که؟!
خنده ای کردو گفت:
-هیییییی درسا ریخته سرم؛ اها راستی شب میمونی دیگه
-ن ب مامانم گفتم بعده شام میرم
-ععهه اذیت نکن دیگه بمون؛اصلا میخای خودم زنگ بزنم صحبت کنم؟
-نه بابا نمیخاد بهش میگم البته موقه اومدن بهش گفتم بعده شام میام ؛بعده شام بهش زنگ میزنم میگم
-باشه
و چند ثانیه ای تو سکوت گذشت که گفتم
-نفس فیلم کره ای تازه نگرفتی بشینیم ببینیم؟
-اوه اوه خوب شد گفتی بیا دیروز از یکی از بچه های مدرسه گرفتم خودمم ندیدم هنوز لپ تابو روشن کن تا من برم یه پوفیلا درست کنم بیام...
و از اتاق خارج شد
لپ تابو روشن کردم و منتظر شدم تا بیاد
بعد از ۱۰ دقیقه اومد و اونم یکی از صندلی هایه تو یه آشپز خونه شونو اورد و نشست روش و فیلم پلی کرد

خیلی عاشقانه بود فیلمه ۱۶ قسمت داشت که هر قسمت ۱ ساعت بود
وسطایه قسمت ۳ بودیم و در حاله پوفیلا خوردن که زنگه دره خونشون بلند شد
نفس دکمه استپو زد و گفت
نفس:احتملا مامانمه من میرم درو باز کنم پلی نکن تا بیام و خنده ای کرد
منم لبخندی نثارش کردم و گفتم
من:خا
از اتاق خارج شد
رومو کردم سمته پنجره که سمته راستم بود و تو خیابونو نگاه کردم
انگار داشتم دنباله چیزی تو خیابون میگشتم...


در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 35 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

انگار داشتم دنباله چیزی تو خیابون میگشتم...
با صدایه دره اتاق نگاهمو از پنجره گرفتمو به نفس نگاه کردم
-مامانم بود بهش گفتم‌ اومدی و شب میمونی گفت میره خرید کنه
-عههههه چرا انداختیش تو زحمت اخه بیشور
-خره بخاطره تو نبود میخاست شب لازانیا درست کنه رفت موادشو بخره
و عاقل اندر سهیفانه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 33 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
رسیدیم دره خونشونو با کیلید باز کرد و وارد شدیم...
ک با دیدن ماشین پدر نفس ک تو پارکینگ بود فهمیدم پدرش اومده
-عه بابامم اومد که
-بریم بالا یه ذره به خاله کمک کنیم
کفشامونو رو پله در اوردیم و رفتیم تو
-سلام باباااااجووونم
-سلام عمو خسته نباشین
پدر نفس لبخند پدرانه ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 33 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
-املیا گریه نکن باشه؟ میدونم سخته خیلی سخته نمیتونم درکت کنم اما وقتی فکر میکنم ک مثلن دختره این خانواده نیستم نابود میشم واسه اولین باره ک‌ نمیخام جات باشم
با بغض گفت این حرفشو

-بیخیال نفس نزدیکه ۱۰ ساله ک میدونم و بهش عادت کردم فقط خیالم راحته ک مامان بابام از رو ترحم بهم خوبی نمیکنن
و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 31 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع

نفس چند لحظه خیره بهم شدو گفت
-هوف ؛ اخه مگ میشه یادت نیاد؟
ترجیح دادم سکوت کنم که ادامه داد
-تو خواب گریه میکردی با صدایه گریت بیدار شدم ساعت ۶ صبحه ؛بگیر بخواب
و رو تختش دراز کشید
حالا مگه من خوابم میگیره...
و هی به خوابی که دیدم فکر میکردم...
کلافه شده بودم ساعت ۹ بود ک تصمیم گرفتم نفسو بیدار کنم
-نفس هوی نفس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 34 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بامشتی که نفس زد به پهلوم؛ به خودم اومدم و سوالی نگاش کردم
که گفت
-میگم پسر چشم سبزه خوشگل بود؟
و جرعه ای از اب خورد
میخاستم همچین بزنم ک اون بتری اب کلن از این ور بره از اونور دراد
من به چی فک میکنم اون به چی فک میکنه
-میگم فقط ۲ جفت چشمه سبز یادمه اصن نمیدونم دختر بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 34 نفر دیگر

Yasaman_rf

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
2/9/18
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
698
امتیاز
148
سن
25
زمان حضور
18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع


یه امضایی بود و ک نشون از یه اسمی میداد اما هرچی فک کردم چی میتونه باشه نتونستم بفهمم...
فوری نامه رو تو جیبه کاپشنم گذاشتم و به سمته نفس حرکت کردم
به این فکر میکردم که فردا شب چیجوری بیام تو این پارک؟
خونه نفس اینا هم نمیتونم باشم ک چون فرداش مدرسس
ب نفس ک رسیدم دیگه فک نکردم و باهاش ب سمته خونشون حرکت کردیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سرزمین پری‌ها | یاسمن.ر کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿، faezeh.akbari و 31 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا