خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر گندم زار

گندم‌زار تو بسیار زیبایی
هر فصلی با رنگی می‌آیی
بی‌رنگی، پُررنگی، کم‌رنگی
با هر فصل همراهی، هم‌رنگی
گندم‌ زار، گندم‌ زار، گندم‌ زار
رنگ ابر، رنگ برف، رنگ آب
رنگ زرد، رنگ شب، رنگ خواب
گاهی خشک، گاهی سبز، گاهی زرد
گاهی خیس، گاهی گرم، گاهی سرد
پُررنگی، کم‌رنگی
با هر فصل هم‌رنگی
گندم‌ زار، گندم‌ زار، گندم‌ زار
رنگ برف، رنگ آب
رنگ شب، رنگ خواب
گاهی سبز، گاهی زرد
گاهی گرم، گاهی سرد
پُررنگی، کم‌رنگی
با هر فصل هم‌رنگی
گندم‌ زار، گندم‌ زار، گندم‌ زار



مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر کتاب خوب
من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
با آن که بی زبانم
پندت دهم فراوان
من یار پند دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم
از من مباش غافل
من یار مهربانم


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر مثل انگشتر


مثل یک انگشتره
نگین داره هزارتا
صبح که بشه، دوباره
گم می‌شه پشت ابرا
ماه سفید و زیبا
تو آسمون نشسته
به دور اون، یه عالم
ستاره حلقه بسته



مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر الو مامان

الو مامان کجایی؟
تو راهی یا اداره؟
زودتر بیا، زودتر بیا
چون موقع ناهاره
این جا کنار سفره
منتظرت نشستم
هنوز غذا نخوردم
با اینکه گشنه هستم
زود بیا تا خودم را
برای تو لوس کنم
می خوام که قبل از غذا
صورتتو بـ*ـو*س کنم


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان گلی
مادربزرگ مهربون

با پارچه های رنگارنگ

دوخته برام عروسکی

با نمک و خیلی قشنگ

یه روسری کرده سرش

پاچین گلدار به تنش

یه عالمه پنبه و پشم

گذاشته توی بدنش

با نخ آبی رو لـ*ـبش

یه خال آبی کاشته او

اسم عروسک منو

مامان گلی گذاشته او


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرپ گرپ
دیشب که توفان اومد

پنجره رو به هم زد

باز روی بام خونه

گُرپ گُرپ قدم زد

میون خونه پیچید

صدای خنده هایش

توی اتاق نشستم

ترسیدم از صدایش

صبح همه جای خونه

حسابی ریخت و پاش بود

توفان نبود و امّا

هر جایی، جای پاش بود


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر قاب عکس

دو میخ کوچک

روی یه میزه

تو دست نجّار

ارّه‌ای تیزه

یه قاب قشنگ

می‌سازه نجّار

آن را می‌زنه

به روی دیوار

توی قاب عکس

یه جوجه‌ی ناز

جیک و جیک و جیک

می‌خونه آواز


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر دوست

یه گربه دارم

دمش درازه

خیلی قشنگه

گربه ی نازه !

بازی می کنم

با اون، همیشه

هیچ وقت از بازی

خسته نمی شه

من براش می شم

یه موش کوچک

بهش نگفتم

که هست عروسک!


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
حکایت گربه و زال

این حکایت حکایتی است از باب قناعت کتاب بـ*ـو*ستان سعدی.

یکی گربه در خانهٔ زال بود

که برگشته ایام و بدحال بود

دوان شد به مهمان سرای امیر

غلامان سلطان زدندش به تیر

چکان خونش از استخوان، می‌دوید

همی گفت و از هول جان می‌دوید

اگر جستم از دست این تیر زن

من و موش و ویرانهٔ پیرزن

نیرزد عسل، جان من، زخم نیش

قناعت نکوتر به دوشاب خویش

خداوند از آن بنده خرسند نیست

که راضی به قسم خداوند نیست


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo* و SAEEDEH.T

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا آمد

تق تق تق بر در زد

بابا از بیرون آمد

رفتم در را وا کردم

شادی را پیدا کردم

وقتی بابا را دیدم

فوری او را بـ*ـو*سیدم

بابا آمد نان آورد

با لبخندش جان آورد

با او روشن شد خانه

او شمع و ما پروانه


مجموع اشعار کودکانه!

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا