خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
‍ خیلی وقت ها
عجیب دلم میخواهد
ماهی کوچکی بودم
با چند ثانیه حافظه!
از این سر تنگ که میرفتم
یک وجب آنطرف تر یادم نبود از کجا آمده ام.
ماهی ها
خوشبختند شاید...
دلتنگ نمیشوند دیگر!!؟؟

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودم را دوست دارم!
خودم را بسیار دوست دارم!
چرا که هر گاه خود را تنها یافتم ، هنوز کنار ِ خودم بودم همراه و پابه پای دلم
هرگز دست خودم را رها نکردم...
چرا که بسیار شکستم و هرگز شکسته هایم را زیر پای ِ دیگری نریختم.
خودم را دوست دارم ،که در درون خویش ققنوسی دارم که مرا هر سحر از جادوی عشق می آفریند.
خودم را بسیار دوست دارم
و این نه از سر ِ خودخواهی ست که در دل قلبی دارم
به رنگهایی که هرگز ندیده ای، آرام ، و آیینه ای که هیچ چیز را در خود نگاه نمی دارد، می بیند و میگذرد...
خودم را بسیار دوست دارم
و می دانم
اینها همه از آن روست که من ،"توام"...
تمام قد تو...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
از درخت آویختمش!
کنار زردها ، نارنجی ها و سرخ ها
همین امروز از درخت آویختمش
غمی که گوشه ی دل داشتم.
پاییز آمد
پاییز ِ زیبا
آمد و رقصان ، آوازی بر زبان دارد:

بگذار بشوید باران
بگذار برقصد در باد
بگذار سبز هایت زرد و نارنجی و سرخ شوند
بیاویز به شاخه های درختان غمت را
که زندگی بی زردها و نارنجی ها و سرخ ها
و رویشی دوباره، بی فراموشی و گذشتن زیبا نیست!

از درخت آویختمش
همین امروز صبح
غمی که گوشه ی دل داشتم
کنار زرده ها و نارنجی هاو سرخ ها.
بشوی دل ِ مرا،باران
که می رقصم این پاییز را
دست در دست بادهای آوازه خوان...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو تا ستاره به گوش هایم می آویزم
شب را توی فنجان قهوه ام حل میکنم
آسمان را تا میکنم
و می نشینم
گوشه ی تاریک و روشن ِ قلبم

آفتاب را کاشته ام کنار شاخه ی نازک ِ توی گلدان.
فردا
صبح را از شاخه اش خواهم چید
و در فنجان قهوه ات حل خواهم کرد!
یک جرعه اش
هزار سال ستاره خواهد شد توی چشمهایت...

چراغ ها را خاموش کن!

اینجا
خیال ِ خوب ِ کسی روشنایِ من است.

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالم خوب است!
بخت یار من است و چشمانم
بار ِ دیگر سپیده دمان را به تماشا نشستند.
آه ای روشنایی محض
ای نور
ای نقطه ی نورانی چشمانم
چون پلک گشودم
دلم را روشن کن
چون سپیده دمانت...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
می خواهم با تو از خوشی های کوچکم بگویم
از غم های کوچکم
از قلب ِ کوچکم...
بنشین کنارم
می خواهم با تو از خوشی های بزرگم بگویم
از غم های بزرگم
از قلب ِ بزرگم.‌..

تنها نشسته ام میان جمعیت
در شهری که هیاهو بسیار است
مردمان در گذرند و دهان هاشان تکان می خورد و من چیزی نمی شنوم...

تو را باید داشته باشم!
شانه ات را برای تکه گاهی در غروب یک زمستان
لبخندت را برای نیمه شبان ِ بی ماه
و قلبت را برای هر روز ِ زندگی!
با این حال
تو را فریاد نمی زنم
که دوست داشتنِ من شکلی دیگرگونه دارد
که عشق ریشه ی درخشندگی های جان من است
برقِ چشم هایِ من است
که عشق دین من است.

می خواهم با تو از خوشی های کوچکم بگویم
از غم های کوچکم
و از قلب ِ کوچکم...

یکروز برای تو افسانه ای از حقیقتِ بزرگی را خواهم گفت
افسانه ای که در آن جهان از آینه ست
و یک روز ِ نزدیک
هر کس روبه روی خود خواهد نشست!
شاید حالا بدانی
چرا تو را باید داشته باشم...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من دلم
چون صدف در ساحلی آرام داشت
تا غمت بارید چون باران ِ بی چتر و پناه
قطره قطره در نگاهم خانه کرد
تا فرو بستم دهان و چشم را،
در دلم یک قطره باران جان گرفت...

من فرو بستم دهان و گفت"او" :
_ هر صدف گوهر ندارد در دلش
رسم گوهر ساختن خاموشی است...

در خودم آرام چون دریا شدم
هم خودم را ساختم هم عشق را
قلب خود را کرده ام آیین و کیش
از غمی ، یادی ، خیالی دوردست
: گوهری دارم درون ِ قلبِ خویش
گوهری دارم درون ِ قلب ِ خویش...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدم از به "یاد آوردن" است که پیر می شود‌، که میمیرد!
بعضی ها ذره ذره
بعضی ها یکهو!!

نه فقط از به یاد آوردن ِ غم ،
که گاهی به خاطر آوردن ِ شادی کشنده تر است
به خاطر آوردن ِ کسی حتی
و وای از دلتنگی ِ یادی...
مرور ِ روزهای رفته چین و چروکند، مرور ِ روزهای نیامده هم!

آدمیزاد اگر به خاطر نمی آورد
دیرتر از دنیا دل برمی داشت...خیلی دیرتر...


#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
غمت اینجاست
اما من نی ام غمگین
اگر یادت مرا برده ست از خاطر
و هر لحظه فراموشی
چنان دلتنگیِ یک یار
تو را بر شانه میگیرد...
غمت اینجاست
اما من نی ام غمگین...

تمام روزگار آیینه کاری ست!

ندارم لحظه ای تردید
که یک اَرزن محبت
در زمین پنهان نمی ماند..‌.

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
شبهای ِ بی تو هم میگذرد
صبح هایِ بدونِ من هم.

روزگار
سبک و دوان
بی آنکه دستهایمان را بگیرد
بی بارِ غمی بر شانه اش
می رود.
امروز که هستی می گویم "دوستت دارم"
امروز که هستم
"دوستت دارم" را بگو...

#معصومه_صابر


عاشقانه‌های معصومه صابر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، *KhatKhati* و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا