خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

قصه کودکانه

  1. YeGaNeH

    داستان کودکانه درباره امانت داری

    داستان کودکانه درباره امانت داری: یک روز پریا میخواست با بابا و مامانش به مسافرت بره و بابت این هم خیلی خوشحال بود. وقتی دید که مامان و بابا که میخواهند برند مسافرت وسایلی که خیلی براشون با ارزش هست را پیش دوستانی که امانت دار هستند می سپارند او هم تصمیم گرفت یکی از عروسک هایش را که خیلی براش...
  2. YeGaNeH

    3 مورد از قصه های قرآنی کودکانه

    قصه های آموزنده فراوانی در قرآن آمده است. این قصه های قرآنی برای همه ی سنین مناسب است. در بسیاری از کتاب ها آن ها را به زبان کودکانه آورده اند. 3 مورد از قصه های قرآنی را به صورت کوتاه و خلاصه آورده ایم. قصه های قرآنی کوتاه و خلاصه داستان قرآنی برای کودکان ( داستان هابیل و قابیل ) در زمان های...
  3. YeGaNeH

    داستان پسر شیرینی زنجبیلی

    یک روز، آشپز برای تهیه مقداری شیرینی زنجبیلی به آشپزخانه رفت. مقداری آرد و آب و شکر و زنجبیل برداشت و همه را خوب با هم مخلوط کرد و سپس از آن یک خمیر زیبا ، صاف و زرد تیره درآورد. سپس قالبهای مربعی را برداشت و چند شیرینی مربعی برای پسر کوچولوها و چند شیرینی گرد برای دختر کوجولوهای همسایه ها درست...
  4. YeGaNeH

    داستان پیتر خرگوشه (محبوب ترین داستان بئاتریکس پاتر )

    روزی روزگاری چهار خرگوش کوچک بودند که نام آنها فلاپسی، ماپسی ، کاتن تیل و پیتر بود. آنها با مادرشان در یک ساحل شن و ماسه ای ، در زیر ریشه یک درخت صنوبر بسیار بزرگ زندگی می کردند. یک روز صبح خانم خرگوش به بچه هاش گفت: "عزیزان من ، ممکن است به مزارع اطراف بروید و تمشک بچینید ، اما به باغ آقای مک...
  5. YeGaNeH

    قصه مداد سیاه و رنگین کمان

    قصه مداد سیاه و رنگین کمان یک داستان کودکانه آموزنده است که مفهوم تفاوت و تنوع را به کودکان توضیح می‌دهد. داستان به صورت زیر است: مداد سیاه و رنگین کمان پسر کوچولو دلش می خواست یک جعبه مداد رنگی داشته باشد. مداد سبز، آبی، بنفش، نارنجی… اما فقط یک مداد داشت. آن هم سیاه بود. پسر کوچولو با مداد...
  6. YeGaNeH

    قصه کودکانه ناخدا و ماهی کوچولو

    قصه شب برای کودکان یک کشتی زیبا و بزرگ که ناخدایی مهربان داشت، همیشه در دریاها و اقیانوس ها شناور بود. یک روز که برای تعمیرات کشتی در دریا، ناخدا دستور متوقف کردن کشتی را داده بود، و روی عرشه ایستاده بود دید که ماهی کوچک زیبایی روی سطح آب اومد و شروع کرد بازی کردن و بالاو پایین پریدن. ناخدا بعد...
  7. سیده کوثر موسوی

    قصه دختران انار_قسمت اول

    شهرزاد:روزی بود روزی نبود. زن پادشاهی بود که بچه‌دار نمی‌شد. یک روز نذر کرد اگر بچه‌دار شود یک من عسل و یک من روغن بخرد بدهد به بچه‌اش ببرد برای ماهی‌های دریا. از قضا زد و زن آبستن شد و پس از نه ماه و نه روز پسری زایید. پادشاه خیلی خوشحال شد. داد همه جا را چراغانی کردند و جشن بزرگی راه انداخت...
  8. MaRjAn

    قصه‌ی سنجاب کوچولو

    قصه‌ی سنجاب کوچولو یکی بود یکی نبود. در جنگل سرسبز همیشه بهار روی یک درخت بزرگ سنجاب کوچولو با پدر و مادرش با خوبی و خوشی زندگی می کردند. چند روز پیش مامان سنجابه یک نی نی کوچولو به دنیا آورده بود و حالا سنجاب کوچولو یک برادر ریزه میزه داشت. سنجاب کوچولو از این اتفاق خیلی خوشحال بود. می خواست...
  9. داستان اردک کوچولو

    یک روز از در باغ بیرون آمد و راه افتاد به سمت دریاچه‌ای که در آن نزدیکی بود و رفت داخل دریاچه و با خوشحالی مشغول شناکردن شد. مدتی شنا کرد تا این‌که توجه‌اش جلب یک مرغ دریایی پیر شد که در گوشه‌ای از آب، کنار برگ‌های نیلوفر آبی کز کرده و از فرط گرسنگی ضعیف شده بود. اردک کوچولو جلو رفت و به مرغ...
  10. niloofar.H

    قصه جوجه اردک زشت

    قصه کودکانه جوجه اردک زشت مامان اردکه توی یه مزرعه زندگی میکرد.اون توی لونه اش پنج تخم کوچک و یه تخم بزرگ داشت. یک روز، پنج تا تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق! و پنج تا جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند. بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق! و جوجه...
  11. سیده کوثر موسوی

    قصه کودکانه خونه قشنگ حلزون

    حلزون از خیلی وقت پیش با کرم خاکی دوست بود. اونا بیشتر وقتشون رو از صبح تا شب با هم می گذروندن. تا اینکه یه روز سیل اومد و همه چیز خراب شد. خونه ی کرم خاکی با تمام وسایلش رو آب برد. کرم خاکی خیلی غصه دار شده بود. دیگه جایی برای زندگی نداشت. حلزون به کرم خاکی دلداری می داد و بهش قول داد کمکش کنه...
  12. تولد لاک پشت‌ها

    سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ...
  13. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه گرگی در لباس میش

    عنوان: گرگي در لباس ميش روزي روزگاري يك گرگ بدجنس براي پيدا كردن غذا دچار مشكل شد. چون گله اي كه براي چرا به آن كوه و چمنزار مي آمد يك چوپان دلسوز و يك سگ دقيق داشت. آنها مواظب هر اتفاقي در گله بودند. گرگ گرفتار شده بود و نمي دانست چكار بكند تا اينكه يك روز اتفاق عجيبي افتاد. او يك پوست گوسفند...
  14. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه چه کسی تکالیف پلتریک را انجام میدهد

    عنوان: چه كسي تكاليف پاتريك را انجام داد پاتریک هیچوقت تکالفش را انجام نمی داد. او می گفت اینکار خسته کننده است. او هميشه بیسبال و بسکتبال بازی می کرد. معلمش به او می گفت، با انجام ندادن تکالیفت چیزی یاد نمی گیری البته حق با معلمش بود. اما او چیکار می توانست بکند او از اینکار متنفر بود روز...
  15. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه گنج دزد دریایی

    عنوان: گنج دزد دريائي ريش آبي غرغر مي كرد و مي گفت: ده قدم از ايوان و بيست قدم از بوته رز، اينجا . گنج اينجاست . اين خوابي بود كه اون شب جاويد ديد. روز بعد جاويد شروع به كندن زمين كرد او آنقدر زمين را كند كه يك گودال عميق بوجود آمد. او به كندن ادامه داد . هر چه گودال عميق تر مي شود تله خاكي...
  16. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه چشمه سحز خیز خوزدند

    عنوان: چشمه ي سحرآميز روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آميز رسید. خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر كه از اين آب بنوشد كوچك مي...
  17. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه کسی کمک میکند

    عنوان: كسي كمك مي كند يك مرغ حنايي كوچولو همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.دوستان او يك سگ خاكستري، يك گربه ي نارنجي و يك غاز زرد بودند. يك روز مرغ حنايي مقداري دانه گندم پيدا كرد. او پيش خودش فكر كرد ، "من مي توانم با اين دانه ها ، نان درست كنم . مرغ حنائي كوچولو پرسيد: كسي به من كمك...
  18. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه سنگ کاغذ قیچی

    عنوان: اردک خوش شانس پدر برای دختر و پسرش کتاب می خواند .اسم کتاب اردک خوش شانس، خوش شانس، خوش شانس بود. قصه اینطوری بود که.... روزی یک اردک خوشگل و دوست داشتنی برای گردش بیرون رفت و خیلی زود یک گودال آب تمیز و دوست داشتنی پیدا کرد. اوه، چه اردک خوش شانسی! اردک خوش شانس گفت: "کواک" اردک...
  19. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه مامان من کجاست

    عنوان: مامان من كجاست در مزرعه اي كوچك كوچولويي از بيرون آمد او از خودش پرسيد : من كجاست ؟ ا كوچولو در مزرعه گشت تا اينكه را ديد از پرسيد : تو مرا نديدي ؟ و گفت : نه ، ولي به تو كمك مي كنم تا او را پيدا كني ا و ا گفت : متشكرم ا كوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به رسيد از پرسيد: تو مرا...
  20. fatemeh.AB79

    داستان کودکانه پرنده مهربان

    عنوان: پرنده مهربان روزي كوچولويي تصميم گرفت با اش به پياده روي برود او يك و يك را درون اش گذاشت او اش را بر سر كرد و را درون قرار داد و بيرون رفت ناگهان تندي وزيد و اش را روي نوك انداخت يك كوچك زيبا كه اين اتفاق را ديد روي پريد و او را با نوكش به زمين انداخت و كوچولو را كرد بعدبراي...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا