خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام دلنوشته:امشب
نام دلنویس:Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر:تراژدی
مقدمه:
امشب دف خون میزنم. با اشک، رقص باران میزنم. دنیا را همه زندان و خود را مرغ بیمار می‌بینم. آتش‌افروز همچو شمعی، بر روی نامه‌ی مرگ می‌غلتم. اگر او مرگ باشد، من آتشم؛ مرگ دو چندان می‌شوم.
از هر چه گویند، کلامم جز رهایی رنگی ندارد. آنان لعاب‌اند و من، خاک گلدانم.
نشسته‌ام نه، زمین خورده‌ام؛ رنگ سرخ لاله نیست، خون زانوانم است که لاله را سیراب کرده است.
همه دنیا چشم و من اشک‌هایش هستم؛ میپرسی دریا؟ تکه‌ای از وجود من است.
درب‌های اندرونی کاخ ویرانه‌ام باز است؛ آ*غو*شم را گویم، به قلب بی‌پناهم، پناه آور.
امشب را تا به سحر به فردا فکر می‌کنم. فردا هم رسید و من همچنان در فردا سفر می‌کنم.​


دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، daryam1، Tiralin و 12 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح شد و باز خورشید اوج گرفت.
درست همچو عقابی برای جلوه کردن، برای فخر فروختن.
می‌ترسیدم چشمانم را ببندم و ببینم که خورشیدم توهم بوده؛
اما هرچقدر بیشتر چشمانم را نبستم،
بیشتر خورشیدم از اسطورگی ساقط شد، تا آنکه دگر چشم نگشودم.


دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Whisper، daryam1، Tiralin و 12 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب بهنگام، سکوت است یادآور فریاد
ظلمات است یادآور روزها
اشک است یادآور اوقات
زخم است یادآور ضراب​


دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Whisper، daryam1، Tiralin و 13 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانم دگر توان نوشتن ندارد؛ اما تا آن لحظه که دمی از دهانم خارج و دمی بدان وارد شود، می‌نویسم برایش تا جبران شود، آن حماقت ناخواسته.
برایت آن‌قدر می‌نویسم و آن‌قدر درد میکشم و آن‌قدر تار می‌شود دیدگانم تا این‌بار تو باشی که می‌نویسی برای بنده.
به صبح نمی‌رسد، تحمل دل دلتنگ ما؛ اما ما به دوری سزوارایم و راضی تا تو در دولت خوبی‌هایت را بگشایی جانِ جانان ما.
بیا به کنار رود بدویم، از این سو تا آن سو. اما نگذار به دست موج بیفتم که رفتن به دست من و اما برگشتی در کارم نیست.
چقدر خوش‌اقبال می‌توان بود گم شدن در کلمات هر چند کوتاه تو. ما خویش بی‌وفا بودیم، اما انتظار بی‌وفایی نداشتیم از دوستان ماه‌رو.
بیا دوباره کلمه به کلمه بر قلبم راه برو. خیره شده‌ام به ویرانه‌ای که راه انداخته‌ای، ما طواف می‌کنیم به دور خرابه‌ی نو ساخت تو.
حال باز هم دل این هست برای ترک کردن ما؟​


دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، daryam1، Tiralin و 12 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کاش هر چه زمان همچو عمر می‌گذشت، درد نیز همان‌طور می‌گذشت؛ هر چند آواری است بعد گذشتن.
درد می‌ماند و می‌ماند، غلط است زمان از درد می‌کاهد. درد همان است و فقط، زخم‌های گونه‌گونی دارد. زمان نه زخم را مرهم است نه درد را دوا، فقط وابسته است به صبوری؛ گونه ای است از اجبار، لیک بی آنکه محکمه شود به خاطر این آزار، جولان می‌دهد.
هر...​

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Whisper، daryam1، Tiralin و 10 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
غریبانه رفتی، غریبانه پر کشیدی
از میان این آدمیان، چگونه ز من دل بریدی؟!
غریبانه رنجیدی، غریبانه نالیدی
چگونه مرا در میان این گنه‌کاران شماردی؟!
غریبانه گریستی، غریبانه به خواب رفتی
از میان این سرخوشان، چگونه مرا گوشه‌ی میخانه دیدی؟!
غریبانه ترک کردی، غریبانه رو گرفتی
از میان این نقاب‌رویان چگونه بر من نیز نقاب نهادی؟!
غریبانه...​

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Whisper، Essence، daryam1 و 11 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل دیوانه‌ی سحر به سختی رمق تپیدن داشت اما واپسین نفس‌هایش را برای صبحی دگر خرج کرد.
همان گاه که سلطه‌ی کامل خورشید بر همه جا سایه افکند، سحر رفت و روز نفهمید که چگونه به نور رسید.
دل سرخوش من نیز شاید همچون سحر باشد، همانقدر کوتاه عمر و همانقدر دلنشین.
شاید مثل یک لـ*ـذت زودگذر؛ اما شیرینی تجربه‌اش ابدی‌ست.
هنگام شام که رسید، عمر...​

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Whisper، Essence، daryam1 و 10 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
به شب پناه بردم. گفتم که شاید شب، پناهِ بی‌پناهان باشد.
شب، خویش، آواره بود؛ از ویرانه تمنای کاخ داشتن، چه حماقتی است، ستودنی.
گفتم بگذار گریزان شوم از هر چه که بود و نبود؛ نیستی و هستی‌های دگر، گریبانم را گرفتند.
از جا برخاستم و فریاد زدم، چنان سیلی ای خوردم که فریادم، نغمه شد.
گفتم بگذار ببندم چشمانم را. دیدم که کوری...​

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Essence، daryam1 و 10 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
لالایی‌هایم خونین بود، آوازم سنگین.
شب هایم ننگین بود، دست هایم زرین.
کشیدم تا آنکه نقاش شدم
چشیدم تا آنکه طباخ شدم
شنیدم تا آنکه نقال شدم
بدیدم تا آنکه رمال شدم.
همه به گونه‌ای آمدند که آوار محبوبشان را از من بسازند و کردند همه آنچه را که نباید می‌کردند.
ریختند همه آن اعتقاداتی که پل برگشت بود به وصیت دلِ دلباخته‌ام.
بردند...​

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Essence، daryam1 و 9 نفر دیگر

Melika_hsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/4/22
ارسال ها
117
امتیاز واکنش
1,275
امتیاز
213
سن
17
محل سکونت
اردبیل
زمان حضور
9 روز 12 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
با وجود بینایی، همه آن‌ چیزی که مقابل چشمان من درحال رخ‌‌ دادن بود، بی‌معنا و مجهول به نظر می‌رسید.
رویا پوچ نبود، اما مرا مبهم و توخالی می‌کرد؛
یکی از دلایل کوری حال حاضر من شاید بدین دلیل می‌بود.
چهره‌ها برایم قابل تشخیص نیست.
این یا نسیان است و یا پوچی؛
که کنون من پوچی را برمی‌گزینم.​


دل نوشته امشب | Melika_hsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • ناراحت
Reactions: Whisper، Essence، daryam1 و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا