خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,049
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: سُهِش
نام نویسنده: Anita.a کاربر انجمن رمان 98
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه:
کات! تصادف و پایان! فصل اول سریال تمام شده ولی حالا همه چیز تغییر کرده، پارمیدا بین مرگ و زندگی معلق است. راز رهام و دلیل کارش نامعلوم مانده و حالا همه چیز عوض شده! زمان نبش قبر اسرار گذشته رسیده. اتفاقاتی که بی توجه از کنارش رد می شدند حالا تبدیل شده به زمان حالی که ویران شده. اشتباهات گذشته با قدرت سد عواطف حال می شوند و آینده را تار می کنند ولی این وسط ناجی هست که...

معنی سُهِش: احساسات درونی که به عشق متصله

لینک رمان:
http://forum.roman98.com/threads/23/

نکته:
* پذیرای هرگونه نقدی در صورت سازنده بودن هستم ؛)


رمان سُهِش (جلد دوم بازیگر عشق) | Anita.a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Gel، mobinadareini82، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

ØMĪĎ

شاعر انجمن
شاعر انجمن
  
عضویت
11/8/18
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
2,830
امتیاز
213
محل سکونت
همین حوالی
زمان حضور
8 روز 21 ساعت 41 دقیقه
نقد رمان «سهش»:عاشقانه ای روی دور تند!

توجه:این نقد،داستان را لو می دهد.

خواندن رمان های عاشقانه را با «غرور و تعصب» از جین آستین شروع کردم.تقریبا 13ساله بودم.قبل ازآن،غیر از غزل های یکی در میانِ حافظ، که پدرم مجبورم می کرد قبل از خواب بخوانم،چیزی از عشق نمی دانستم.«غرور و تعصب»را که خواندم،عشق را لمس کردم،بعد هم نقدش کردم! حالا هم فرصتی دست داده که رمانی عاشقانه که ترکیبی از ذوق،خلاقیت،احساس و بی احتیاطی را نقد کنم.
اعتراف می کنم وقتی فهمیدم رمان،عاشقانه است،انتظار چیزی بی نهایت آبکی و مزخرف را داشتم! خوشحالم که رمانِ«سهش» تا حد زیادی نا امیدم کرد.
خوب؛ اولِ رمان که بمب است! منفجرتان می کند.شما را به میان تصادفی مرگبار پرتاب می کند. «پارمیدا»ی جوان که معشـ*ـوقه ی رهام است،درست جلوی او،تصادفی می کند که آدم از خواندنش دردش می گیرد! این نقطه ی شروع رمان است.
بگذارید کمی شخصیت ها را معرفی کنم. رهام،ازدواجی نا موفق با دختری به نام مهسا داشته که حاصلش،دختر بچه ای ست.آنها با وجود بی میلی رهام نسبت به مهسا،از هم جدا نشده اند.از طرفی رهام دلباخته ی پارمیدا،خواهر دوستش است.پارمیدا هم مثل رهام بازیگر است و با هم در یک اثر نمایشی همبازی بوده اند.اگر کمی سردرگم شده اید، ایرادی ندارد؛در ادامه همه چیز برایتان روشن می شود.
همانطور که گفتم، شما رمان را از جایی آغاز می کنید، که پارمیدا وسط خیابان،غرق در خون است و رهام بعد از اندکی بهت و حیرت،با اورژانس تماس می گیرد.راننده یِ ضارب هم کاملا محو فاجعه ای ست که به بار آورده است.
ایده پرتاب خواننده به میان حادثه، را در کمتر رمانی دیده ام؛بنابراین،باید در این مورد ذهن خلاق نویسنده را ستود.
داستان همچنان پیش می رود و آرام آرام، این فکر به ذهن خواننده می رسد که توضیحات بین دیالوگ، برای فضای پرهیجان و اورژانسیِ تصادفِ پارمیدا، زیادی ادبی است! بهتر بود لحن، کمی مضطرب تر و احساسی تر می شد و از خشکی ادبی آن هم کاسته می شد.
همینطور که با رهام، در فلاکتی که بر سرش آمده همدردی می کنیم، متوجه کاری عجیب از طرف او می شویم.رهام برای اینکه ببیند پارمیدا سالم است یا نه، شروع به شمردن تعداد ضربان های او می کند؛بهرحال پارمیدا ضربه مغزی شده و قطعا سالم نیست!
آرام آرام،جذب روایت رمان می شویم.کم کم اندوه رهام و اضطابش را در خودمان حس می کنیم.همه چیز دارد درست پیش می رود؛فقط در این میان، تاکید گاه و بی گاه نویسنده بر پایین بودن هوشیاری پارمیدا کمی روی اعصاب است! راستش به من که این حس دست داد که نویسنده فکر می کند،من آلزایمر دارم! این تاکیدات اضافه، باعث می شود که خواننده به نویسنده بی اعتماد شود.
گاهی هم بعضی عبارت ها، در آن بزنگاه احساسی، فضا را رسمی می کند.یکیشان عبارت«بازبینی صحنه تصادف»است.به نظرم«بخاطر آوردن تصدف»جایگزین خوبی است.
رمان خوان ها می دانن که خیلی از رمان ها حجم زیادی از مشخصات کاراکتر ها را یکهو به سمتشان پرتاب می کند.با خوشحالی باید بگویم که«سهش»از آن دسته رمان ها نیست.«سهش» از روش قطه چکانی برای اطلاعات دادن به خواننده استفاده می کند.روشی که اگر درست اجرا شود،شگرد خوبی از آب در می آید و خواننده را تا پایان همرا نگه می دارد؛ و اگر بد اجرا شود،تبدیل به بزرگترین کابوس نویسنده می شود.
خلاصه،پارمیدا را به بیمارستان می رسانند و رهام مجبور است به خوانواده اش اطلاع بدهد.وقتی«راشا» از لحن رهام می فهمد که اتفاقی افتاده است،از رهام جریان را می پرسد و او در جوابش می گوید:«نگران نشو؛ ولی پارمیدا تصادف کرده»! این جمله بیشتر شبیه یک لطیفه است که برای فضای نلتهب بیمارستان،خیلی نامناسب است؛ و اینکه رهام بدون دادن آدرس یا چیزی شبیه به آن، تنها با گفتن«بیمارستان» راشا را راهی می کند که بیاید،خیلی عجیب است؛انگار راشا از قبل می داند که منظور رهام کدام بیمارستان است!
بارها برایم ثابت شده که خواننده بنده ی توضیحات نویسنده هست.اگر نویسنده می خواهد خواننده با شخصیتی از رمانش همزاد پنداری کند،باید به خواننده، در مورد آن شخصیت اطلاعات بدهد.اطلاعات در رمان نویسی،مثل جزئیات منظره در نقاشی است.هرچه جزئیات را بیشتر بدانیم،نقاشی واقعی تر و دلپذیرتراست.رمان«سهش» از ضعف توصیف،رنج می برد.مثلا در مورد سروانِ پلیس، فقط به موهایش اشاره ی کوتاهی شده است؛ در مورد راننده ی ضارب و بیشتر کاراکتر های فرعی، حتی آن اشاره کوتاه هم نشده است.
همه ی این ایرادها جزئی هستند.ایراد اصلی را وقتی می بینیم که مامور پلیس از رهام،شماره تلفن برای اطمینان از اینکه از شهر خارج نمی شود و دردسترس است، می خواهد(زیرا خودِ رهام هم مظنون تصادف پارمیداست)، و رهام با بی میلی تمام این کار را می کند؛بله،با بی میلی تمام! بعد هم با خودش فکر می کند:که عجب گیری کردم! خواننده با خودش فکر می کند: آیا این همان رهامی است که در ابتدای رمان، مدام پارمیدا را عاشقانه صدا می زد؟! و بعد هم خواننده از خودش هم سوالی می پرسد: آیا همراه رمان بمانم؟
بگذارید به قول اهالی سینما،همینجا یک کات بزنیم و کمی جلوتر برویم؛ بجایی که رهام در فکر پارمیدا تصادف می کند.صحنه ی تصادف رهام،بیشتر یک گزارش کم جان است که انگار روی دور تند روایت می شود.
خلاصه، رهام تصادف سختی می کند و بعد رو تـ*ـخت همان بیمارستانی که پارمیدا در بخش مراقبت های ویژه اش بسـ*ـتری است،بهوش می آید و از راشا که بالای سرش است می شنود که سه هفته ی تمام در کما بوده است.من که شخصا غافلگیر شدم! فکر کنم این همان حس غافلگیری است که نویسنده دنبالش بوده و بخوبی هم از پس ایجادش بر آمده است.
اشتباه مهم و بارز رمان، اشتباه خیلی از رمان های دیگر است؛تغییر شخصیت راوی.در ایتدای رمان،شخصیت راوی،رهام است اما در ادام تغییر می کند و این بار شخصیت راوی،پارمیداست.اول اینکه این کار اساسا اشتباه است.رمانها بر اساس زاویه ی دید و نحوه ی روایت به دو دسته ی اصلی:اول شخص و سوم شخص، ویک دسته ی فرعی:دوم شخص، تقسیم می شوند.اینکه زوایه دید اول شخص را انتخاب کنیم و بعد شخصیت راوی را در بین چند کاراکتر پاس بدهیم،از آن چیز هایی است که هیچ جوره نمی فهمم!
قبلا هم اشاره جزئی کرده بودم که ادبیاتِ رمان قوی است؛ این از نقاط قوت رمان است که خداراشکر، کم هم نیستند.
شاید شما هم مثل من،آن قسمتی از رمان که پارمیدا بهوش می آید، از انبوهِ شخصیت های هرگز نشناخته و هرگز معرفی نشده که مثل سیل به طرفتان سرازیر می شود،گیج شده باشید.اگر قرار است شخصیتی در رمان، نقشی را هرچند کوچک ایفا کند، باید برای معرفی آن برنامه ای داشت.
داستان همچنان جلو می رود و پارمیدا و رهام در مهمانی که «لیلا»، منشی صحنه سریال،ترتیب داده است، همدیگر را می بینند.کلیشه ی چشم در چشم شدن عاشق و معشوق را این بار هم می بینیم.در رمان نویسی عاشقانه، دیدار های این چنینی عاشق و معشوق،خمیر مایه اصلی رمان است.نویسنده فصل ها،صفحه ها و جمله ها را می نویسد و می نویسد تا به این صحنه برسد؛ و بهتر است این صحنه، کلیشه ای تکراری و رنگ و رو رفته نباشد.
با همه ی این توضیحات،«سهش» از آن دسته رمان هایی است که هرچقدر که با آن جلو می رویم،انتظار غافلگیری و نوآوری بیشتر از آن داریم.این موضوع،وظیفه ی نویسنده را سنگین می کند.نه تنها باید سطح خوب رمان را حفظ کند، بلکه باید آن را ارتقا هم بدهد!
در یک کلام:

اگر دنبال عاشقانه ای پرهیاهو،متفاوت و دراماتیک هستید،توصیه می کنم به هیچ وجه«سهش» را از دست ندهید.


رمان سُهِش (جلد دوم بازیگر عشق) | Anita.a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، SelmA، زینب نامداری و 27 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,049
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نقد رمان «سهش»:عاشقانه ای روی دور تند!

توجه:این نقد،داستان را لو می دهد.

خواندن رمان های عاشقانه را با «غرور و تعصب» از جین آستین شروع کردم.تقریبا 13ساله بودم.قبل ازآن،غیر از غزل های یکی در میانِ حافظ، که پدرم مجبورم می کرد قبل از خواب بخوانم،چیزی از عشق نمی دانستم.«غرور و تعصب»را که خواندم،عشق را لمس کردم،بعد هم نقدش کرد! حالا هم فرصتی دست داده که رمانی عاشقانه که ترکیبی از ذوق،خلاقیت،احساس و بی احتیاطی را نقد کنم.
اعتراف می کنم وقتی فهمیدم رمان،عاشقانه است،انتظار چیزی بی نهایت آبکی و مزخرف را داشتم! خوشحالم که رمانِ«سهش» تا حد زیادی نا امیدم کرد.
خوب؛ اولِ رمان که بمب است! منفجرتان می کند.شما را به میان تصادفی مرگبار پرتاب می کند. «پارمیدا»ی جوان که معشـ*ـوقه ی رهام است،درست جلوی او،تصادفی می کند که آدم از خواندنش دردش می گیرد! این نقطه ی شروع رمان است.
بگذارید کمی شخصیت ها را معرفی کنم. رهام،ازدواجی نا موفق با دختری به نام مهسا داشته که حاصلش،دختر بچه ای ست.آنها با وجود بی میلی رهام نسبت به مهسا،از هم جدا نشده اند.از طرفی رهام دلباخته ی پارمیدا،خواهر دوستش است.پارمیدا هم مثل رهام بازیگر است و با هم در یک اثر نمایشی همبازی بوده اند.اگر کمی سردرگم شده اید، ایرادی ندارد؛در ادامه همه چیز برایتان روشن می شود.
همانطور که گفتم، شما رمان را از جایی آغاز می کنید، که پارمیدا وسط خیابان،غرق در خون است و رهام بعد از اندکی بهت و حیرت،با اورژانس تماس می گیرد.راننده یِ ضارب هم کاملا محو فاجعه ای ست که به بار آورده است.
ایده پرتاب خواننده به میان حادثه، را در کمتر رمانی دیده ام؛بنابراین،باید در این مورد ذهن خلاق نویسنده را ستود.
داستان همچنان پیش می رود و آرام آرام، این فکر به ذهن خواننده می رسد که توضیحات بین دیالوگ، برای فضای پرهیجان و اورژانسیِ تصادفِ پارمیدا، زیادی ادبی است! بهتر بود لحن، کمی مضطرب تر و احساسی تر می شد و از خشکی ادبی آن هم کاسته می شد.
همینطور که بار رهام، در فلاکتی که بر سرش آمده همدردی می کنیم، متوجه کاری عجیب از طرف او می شویم.رهام برای اینکه ببیند پارمیدا سالم است یا نه، شروع به شمردن تعداد ضربان های او می کند؛بهرحال پارمیدا ضربه مغزی شده و قطعا سالم نیست!
آرام آرام،جذب روایت رمان می شویم.کم کم اندوه رهام و اضطابش را در خودمان حس می کنیم.همه چیز دارد درست پیش می رود؛فقط در این میان، تاکید گاه و بی گاه نویسنده بر پایین بودن هوشیاری پارمیدا کمی روی اعصاب است! راستش به من که این حس دست داد که نویسنده فکر می کند،من آلزایمر دارم! این تاکیدات اضافه، باعث می شود که خواننده به نویسنده بی اعتماد شود.
گاهی هم بعضی عبارت ها، در آن بزنگاه احساسی، فضا را رسمی می کند.یکیشان عبارت«بازبینی صحنه تصادف»است.به نظرم«بخاطر آوردن تصدف»جایگزین خوبی است.
رمان خوان ها می دانن که خیلی از رمان ها حجم زیادی از مشخصات کاراکتر ها را یکهو به سمتشان پرتاب می کند.با خوشحالی باید بگویم که«سهش»از آن دسته رمان ها نیست.«سهش» از روش قطه چکانی برای اطلاعات دادن به خواننده استفاده می کند.روشی که اگر درست اجرا شود،شگرد خوبی از آب در می آید و خواننده را تا پایان همرا نگه می دارد؛ و اگر بد اجرا شود،تبدیل به بزرگترین کابوس نویسنده می شود.
خلاصه،پارمیدا را به بیمارستان می رسانند و رهام مجبور است به خوانواده اش اطلاع بدهد.وقتی«راشا» از لحن رهام می فهمد که اتفاقی افتاده است،از رهام جریان را می پرسد و او در جوابش می گوید:«نگران نشو؛ ولی پارمیدا تصادف کرده»! این جمله بیشتر شبیه یک لطیفه است که برای فضای نلتهب بیمارستان،خیلی نامناسب است؛ و اینکه رهام بدون دادن آدرس یا چیزی شبیه به آن، تنها با گفتن«بیمارستان» راشا را راهی می کند که بیاید،خیلی عجیب است؛انگار راشا از قبل می داند که منظور رهام کدام بیمارستان است!
بارها برایم ثابت شده که خواننده بنده ی توضیحات نویسنده هست.اگر نویسنده می خواهد خواننده با شخصیتی از رمانش همزاد پنداری کند،باید به خواننده، در مورد آن شخصیت اطلاعات بدهد.اطلاعات در رمان نویسی،مثل جزئیات منظره در نقاشی است.هرچه جزئیات را بیشتر بدانیم،نقاشی واقعی تر و دلپذیرتراست.رمان«سهش» از ضعف توصیف،رنج می برد.مثلا در مورد سروانِ پلیس، فقط به موهایش اشاره ی کوتاهی شده است؛ در مورد راننده ی ضارب و بیشتر کاراکتر های فرعی، حتی آن اشاره کوتاه هم نشده است.
همه ی این ایرادها جزئی هستند.ایراد اصلی را وقتی می بینیم که مامور پلیس از رهام،شماره تلفن برای اطمینان از اینکه از شهر خارج نمی شود و دردسترس است، می خواهد(زیرا خودِ رهام هم مظنون تصادف پارمیداست)، و رهام با بی میلی تمام این کار را می کند؛بله،با بی میلی تمام! بعد هم با خودش فکر می کند:که عجب گیری کردم! خواننده با خودش فکر می کند: آیا این همان رهامی است که در ابتدای رمان، مدام پارمیدا را عاشقانه صدا می زد؟! و بعد هم خواننده از خودش هم سوالی می پرسد: آیا همراه رمان بمانم؟
بگذارید به قول اهالی سینما،همینجا یک کات بزنیم و کمی جلوتر برویم؛ بجایی که رهام در فکر پارمیدا تصادف می کند.صحنه ی تصادف رهام،بیشتر یک گزارش کم جان است که انگار روی دور تند روایت می شود.
خلاصه، رهام تصادف سختی می کند و بعد رو تـ*ـخت همان بیمارستانی که پارمیدا در بخش مراقبت های ویژه اش بسـ*ـتری است،بهوش می آید و از راشا که بالای سرش است می شنود که سه هفته ی تمام در کما بوده است.من که شخصا غافلگیر شدم! فکر کنم این همان حس غافلگیری است که نویسنده دنبالش بوده و بخوبی هم از پس ایجادش بر آمده است.
اشتباه مهم و بارز رمان، اشتباه خیلی از رمان های دیگر است؛تغییر شخصیت راوی.در ایتدای رمان،شخصیت راوی،رهام است اما در ادام تغییر می کند و این بار شخصیت راوی،پارمیداست.اول اینکه این کار اساسا اشتباه است.رمانها بر اساس زاویه ی دید و نحوه ی روایت به دو دسته ی اصلی:اول شخص و سوم شخص، ویک دسته ی فرعی:دوم شخص، تقسیم می شوند.اینکه زوایه دید اول شخص را انتخاب کنیم و بعد شخصیت راوی را در بین چند کاراکتر پاس بدهیم،از آن چیز هایی است که هیچ جوره نمی فهمم!
قبلا هم اشاره جزئی کرده بودم که ادبیاتِ رمان قوی است؛ این از نقاط قوت رمان است که خداراشکر، کم هم نیستند.
شاید شما هم مثل من،آن قسمتی از رمان که پارمیدا بهوش می آید، از انبوهِ شخصیت های هرگز نشناخته و هرگز معرفی نشده که مثل سیل به طرفتان سرازیر می شود،گیج شده باشید.اگر قرار است شخصیتی در رمان، نقشی را هرچند کوچک ایفا کند، باید برای معرفی آن برنامه ای داشت.
داستان همچنان جلو می رود و پارمیدا و رهام در مهمانی که «لیلا»، منشی صحنه سریال،ترتیب داده است، همدیگر را می بینند.کلیشه ی چشم در چشم شدن عاشق و معشوق را این بار هم می بینیم.در رمان نویسی عاشقانه، دیدار های این چنینی عاشق و معشوق،خمیر مایه اصلی رمان است.نویسنده فصل ها،صفحه ها و جمله ها را می نویسد و می نویسد تا به این صحنه برسد؛ و بهتر است این صحنه، کلیشه ای تکراری و رنگ و رو رفته نباشد.
با همه ی این توضیحات،«سهش» از آن دسته رمان هایی است که هرچقدر که با آن جلو می رویم،انتظار غافلگیری و نوآوری بیشتر از آن داریم.این موضوع،وظیفه ی نویسنده را سنگین می کند.نه تنها باید سطح خوب رمان را حفظ کند، بلکه باید آن را ارتقا هم بدهد!
در یک کلام:

اگر دنبال عاشقانه ای پرهیاهو،متفاوت و دراماتیک هستید،توصیه می کنم به هیچ وجه«سهش» را از دست ندهید.
سلام
خسته نباشید
سپاس از نقد زیبا و دقیق شما:rose:

موارد ذکرشده، در اسرع وقت اصلاح می شود!


رمان سُهِش (جلد دوم بازیگر عشق) | Anita.a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، MĀŘÝM، Ghazaleh.A و 19 نفر دیگر

Narges_Alioghli

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/1/20
ارسال ها
486
امتیاز واکنش
13,887
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار
زمان حضور
84 روز 17 ساعت 20 دقیقه
به نام آنکه من و تو هر دو می‌پرستیم، آنکه به جسم روح و جان و به ذهن اندیشه و خیال بخشید؛ خدا
نقد و بررسی رمان سهش

علائم نگارشی به درستی استفاده شده و به فهم متن کمک می‌کند. یک نکته، هر کلمه باید با کلمه‌ی بعد یک فاصله‌ی کامل داشته باشد:
توروخدا
تو رو خدا
بهتر است "می" و "ها" و "ای (در صورتی که بعد از «ه» به جای «ی» استفاده شود) " و صفات برتر با نیم‌فاصله جدا شوند:
Shift+Ctrl+2
پرنده ها
پرنده‌ها
می شود
میشود

می‌شود
کمتر
کم تر

کم‌تر
ستاره ای
ستاره‌ای
غلط تایپی زیاد بود. توصیه می‌شود بازنگری کنید.
به وفور یافت می‌شد که "هم" به صورت "م" به کلمه‌ی قبل چسبیده. بهتر است به صورت هم نوشته شود.
"نزاره" از مصدر گذاشتن است و باید با "ذ" نوشته شود. (قسمتی که رهام خاطرات بازی فیلم را در آمبولانس مرور می‌کند.)
عبارت "یک چیزی" را درک نمی‌کنم. "ی" معنا را می‌رساند و صفت شمارشی نیاز نیست. یک چیز یا چیزی را جایگزین کنید. (پارت دوم و پست چهارم)
وقتی متن عامیانه است "رو" جایگزین "را" می‌شود و نه "و" چسبیده و نه جدا قابل قبول نیستند.
رهامو
رهام و

رهام رو
تعدادی غلط املایی در رمان به چشم می‌خورد. توصیه می‌شود پیش از استفاده از کلماتی که از املای آن‌ها اطمینان ندارید سرچ بزنید.
"مثل خواهری واقعی کنارم بود، و روحیه می داد" ویرگول قبل و بعد از و نمی‌آید.
"
رهامه من" "ه" باید با کسره جایگزین شود.
سهش نام رمان شماست. این کلمه ریشه‌ی پهلوی دارد و به معنای احساسات درونی است. نام رمان با ژانر همخوانی داشت. تاکنون این کلمه را نشنیده بودم و قسمت عجیب ماجرا این بود که وزن و حالت نام باعث شد این حدس را بزنم که ژانر عاشقانه است. از طرفی به نظر می‌رسد این نام به این دلیل استفاده شده که رهام و پارمیدا احساسات خود نسبت به یکدیگر را بروز نمی‌دهند و در ذهن و قلب خود محبوس کرده‌اند. انتخاب نام رمان شما بی‌نظیر بود.
ژانر خیلی مفید و مختصر تنها عاشقانه است. حقیقتا من عاشقانه را به عنوان چاشنی ژانرهای دیگر دوست دارم اما اعتراف می‌کنم سهش را زیادی پسندیدم. ژانر کاملا با نام، جلد، محتوا و خلاصه هماهنگ بود.
جلد تصویری مفهومی است. دستان به هم گره‌خورده‌ی دختر و پسر روی جلد در تناقضی آشکار با ستونی که آن‌ها را از یکدیگر جدا کرده جلوه‌ای خاص به جلد بخشیده. با توجه به اینکه سهش خود کلمه‌ای خاص و قدیمی است اینکه دور آن حالتی سنتی با نقش ترمه (بته جغه) و دیگر نقوش سنتی ایجاد شده دوست‌داشتنی است.
رمان سهش تمام معیارهای خلاصه نویسی را دارد. خلاصه بیش از آنکه اطلاعات بدهد ذهن را مشغول می‌کند. روی یک ریتم نیست و در یک جمله‌ی کوتاه چیزی گفته و به شاخه‌ی دیگر می‌پرد و این مسئله جلوی زیاده‌گویی در خلاصه را تا حد زیادی گرفته. از بابت خلاصه به شما تبریک می‌گویم.
مقدمه کاملا احساسی بود و با روح و روان من یکی که بازی کرد. ژانر عاشقانه کاملا در مقدمه هویدا بود و حرفی که از جدایی و اسراری که بین دو عاشق داستان قرار گرفته زده شده بود تصویر جلد را کاملا جلوی چشم من آورد. در بخشی که به صورت متن عادی و نه موزون در مقدمه نوشته شده بود گوینده به بهار و تابستان و پاییز عشقش اشاره کرده بود. منتظر بودم که بعد از زمستان حرف بزند اما چنین نشد. من حس کردم که نویسنده قصد تکرار بدیهیات نداشته و می‌خواسته خود خواننده زمستان و بهار عشق را ردیف کند و به منظور او که پایان خوش است برسد یا با توجه به اشاره‌ی ظریف که بهار و تابستان عشق گذشته در زمستان عشق پایان تلخی در پیش خواهیم داشت. این معما به نظر من نقطه‌ی قوت مقدمه‌ی شما بود و همچنین ذهن را میان پایان تلخ و خوش گیر می‌انداخت.
زاویه دید انتخابی اول شخص بود. این زاویه دید با اینکه احساسات کاراکتر را به خوبی به خواننده منتقل می‌کند اما همانطور که در این رمان هم دیدیم در میانه‌های رمان شما برای تسلط بر مکانی که نیاز به روایت اتفاقات بود زاویه دید را به کاراکتر دیگری داده بودید. این تغییر کاراکتر گوینده چندان خوب نیست و بهتر بود از زاویه دید دانای کل استفاده شود اما برای رمان عاشقانه چون صحنه‌های پر تحرک و اکشن زیاد نیست زاویه دید اول شخص مناسب است. با توجه به ژانر ایرادی بر زاویه دید وارد نیست.
دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها در یک سطح بودند که برای خود قدرتی دارد. اطلاعات در بخش‌هایی با استفاده از دیالوگ و در بخش‌هایی با استفاده از مونولوگ فاش شده بود و در هیچ یک زیاده‌روی نشده بود. از این بابت به شما تبریک می‌گویم. سخنان افراد با موقعیتشان جور درمی‌آمد و باورپذیری شخصیت را بیشتر کرده بود.
توصیفات بهترین بخش این اثر بود. آنطور که ذره ذره به ذهن خواننده تزریق شده بودند آن‌ها را مانا کرده بود. شاید در توصیف مکان ضعیف عمل کرده باشید اما توصیف شخصیت و احساسات بی‌نظیر بود.
از لحاظ شخصیت‌ها باید یک تبریک ویژه به شما گفت. در کم‌تر از ده پست ویژگی‌های مهم تعداد زیادی از شخصیت‌ها کاملا در ذهن من جا افتاده بود که خود مهارتی شگرف می‌طلبد.
سیر اثر شاید جای کار داشت. در بخش‌هایی تند و در بخش‌هایی خوب بود.
جمله‌بندی را پسندیدم. ایراد در زمان فعل‌ها یا جابه‌جایی و... زیاد به چشم نمی‌خورد.
قسمتی که پدرش و مهسا سعی داشتند در هر جمله مهسا را زن رهام بخوانند استفاده‌ی عالی‌ای از کلمه‌ی زن شده بود و انزجار رهام از این نسبت را به خوبی نمایان می‌کرد. کلمات تکراری زیاد استفاده نشده بودند مگر به صورت کدی که به قوت اثر افزوده بود مثل همین کلمه‌ی زن. " آخر هم حسرت لمسشان حسرت شد بر کنج دلم" دو حسرت در این جمله کار را خراب کرده. بهتر است حسرت اول حذف شود.
اغراق خاصی در رمان به چشم نمی‌خورد و واکنش‌ها و اتفافات منطقی و باورپذیر بود.
قسمتی که رهام برای فهمیدن سلامتی پارمیدا نبض او را می‌شمرد خیلی دلکش بود. اول اینکه اضطراب رهام را نشان داد که دست به کاری چنین عجیب می‌زند دوم اینکه اولین بار بود با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شدم. خوب رهام مسلما در صحنه‌ای که چنین شوکی به او وارد شده به صورت منطقی فکر نمی‌کند که ممکن است آسیب به بخش دیگری از بدن وارد شده باشد.
همچنین برای بیان زمان سپری شده از اعداد هفتصد و پنج، هفتصد و شش استفاده شده که مشخص کرد حدود ده دقیقه سپری شده. این استفاده از محیط را به جای بیان پس از ده دقیقه پسندیدم.
رهام در پاسخ مسئول پذیرش می‌گوید که نامزد پارمیداست. کلیشه‌ای نیست؟ چند رمان با چنین معرفی‌ای خوانده‌اید؟ (به خصوص در بیمارستان)
لحظه‌ی تصادف رهام حقیقتا عجیب و غیرمنتظره بود. این صحنه را پسندیدم. خیلی حرف‌ها برای گفتن داشت. این صحنه مشغولیت ذهنی شدید رهام را به وضوح نشان می‌داد تا این حد که حواسش اصلا جمع رانندگی نبود و همچنین عشق شدید به پارمیدا و نفرت شدید به مهسا فقط در همین یک صحنه گنجانده شده بود. بعد مشخص شد که بیست و سه روز رهام در کما به سر برده که خود شوکه کننده بود و خوشحالی رهام هم روی آن. این بخش را پسندیدم چون مهم‌تر از غیرمنتظره بودن این بود که با این وجود هم کاملا منطقی بود. من دلیل خوشحالی رهام را درک کردم چرا که احساسات رهام به بهترین وجه ممکن به تصویر کشیده شده بود. با توجه به اینکه شما این توصیف احساسات را که شاید بزرگترین نقطه قوت قلم شما بود به زاویه دید اول شخص مدیون بودید ارزش گذشتن از کنترل کامل دانای کل را داشت.
در پست‌های اول رهام با نام خانوادگی راد معرفی شده بود اما پرستار او را آقای کاظمی صدا زد. راد یا کاظمی؟
هجوم ناگهانی شخصیت‌ها مرا گیج کرد. از آنجایی که جلد یک را نخوانده‌ام می‌تواند به آن موضوع برگردد. قضاوت این مورد را می‌سپارم به کسانی که جلد یک را خوانده‌اند.
قلمتان مانا :rose:
با احترام فراوان و علاقه‌ی بی‌پایان
نرگس علی اوغلی
فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و نه


رمان سُهِش (جلد دوم بازیگر عشق) | Anita.a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، SelmA، Setayesh_sly و 11 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,049
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام آنکه من و تو هر دو می‌پرستیم، آنکه به جسم روح و جان و به ذهن اندیشه و خیال بخشید؛ خدا
نقد و بررسی رمان سهش

علائم نگارشی به درستی استفاده شده و به فهم متن کمک می‌کند. یک نکته، هر کلمه باید با کلمه‌ی بعد یک فاصله‌ی کامل داشته باشد:
توروخدا
تو رو خدا
بهتر است "می" و "ها" و "ای (در صورتی که بعد از «ه» به جای «ی» استفاده شود) " و صفات برتر با نیم‌فاصله جدا شوند:
Shift+Ctrl+2
پرنده ها
پرنده‌ها
می شود
میشود

می‌شود
کمتر
کم تر

کم‌تر
ستاره ای
ستاره‌ای
غلط تایپی زیاد بود. توصیه می‌شود بازنگری کنید.
به وفور یافت می‌شد که "هم" به صورت "م" به کلمه‌ی قبل چسبیده. بهتر است به صورت هم نوشته شود.
"نزاره" از مصدر گذاشتن است و باید با "ذ" نوشته شود. (قسمتی که رهام خاطرات بازی فیلم را در آمبولانس مرور می‌کند.)
عبارت "یک چیزی" را درک نمی‌کنم. "ی" معنا را می‌رساند و صفت شمارشی نیاز نیست. یک چیز یا چیزی را جایگزین کنید. (پارت دوم و پست چهارم)
وقتی متن عامیانه است "رو" جایگزین "را" می‌شود و نه "و" چسبیده و نه جدا قابل قبول نیستند.
رهامو
رهام و

رهام رو
تعدادی غلط املایی در رمان به چشم می‌خورد. توصیه می‌شود پیش از استفاده از کلماتی که از املای آن‌ها اطمینان ندارید سرچ بزنید.
"مثل خواهری واقعی کنارم بود، و روحیه می داد" ویرگول قبل و بعد از و نمی‌آید.
"
رهامه من" "ه" باید با کسره جایگزین شود.
سهش نام رمان شماست. این کلمه ریشه‌ی پهلوی دارد و به معنای احساسات درونی است. نام رمان با ژانر همخوانی داشت. تاکنون این کلمه را نشنیده بودم و قسمت عجیب ماجرا این بود که وزن و حالت نام باعث شد این حدس را بزنم که ژانر عاشقانه است. از طرفی به نظر می‌رسد این نام به این دلیل استفاده شده که رهام و پارمیدا احساسات خود نسبت به یکدیگر را بروز نمی‌دهند و در ذهن و قلب خود محبوس کرده‌اند. انتخاب نام رمان شما بی‌نظیر بود.
ژانر خیلی مفید و مختصر تنها عاشقانه است. حقیقتا من عاشقانه را به عنوان چاشنی ژانرهای دیگر دوست دارم اما اعتراف می‌کنم سهش را زیادی پسندیدم. ژانر کاملا با نام، جلد، محتوا و خلاصه هماهنگ بود.
جلد تصویری مفهومی است. دستان به هم گره‌خورده‌ی دختر و پسر روی جلد در تناقضی آشکار با ستونی که آن‌ها را از یکدیگر جدا کرده جلوه‌ای خاص به جلد بخشیده. با توجه به اینکه سهش خود کلمه‌ای خاص و قدیمی است اینکه دور آن حالتی سنتی با نقش ترمه (بته جغه) و دیگر نقوش سنتی ایجاد شده دوست‌داشتنی است.
رمان سهش تمام معیارهای خلاصه نویسی را دارد. خلاصه بیش از آنکه اطلاعات بدهد ذهن را مشغول می‌کند. روی یک ریتم نیست و در یک جمله‌ی کوتاه چیزی گفته و به شاخه‌ی دیگر می‌پرد و این مسئله جلوی زیاده‌گویی در خلاصه را تا حد زیادی گرفته. از بابت خلاصه به شما تبریک می‌گویم.
مقدمه کاملا احساسی بود و با روح و روان من یکی که بازی کرد. ژانر عاشقانه کاملا در مقدمه هویدا بود و حرفی که از جدایی و اسراری که بین دو عاشق داستان قرار گرفته زده شده بود تصویر جلد را کاملا جلوی چشم من آورد. در بخشی که به صورت متن عادی و نه موزون در مقدمه نوشته شده بود گوینده به بهار و تابستان و پاییز عشقش اشاره کرده بود. منتظر بودم که بعد از زمستان حرف بزند اما چنین نشد. من حس کردم که نویسنده قصد تکرار بدیهیات نداشته و می‌خواسته خود خواننده زمستان و بهار عشق را ردیف کند و به منظور او که پایان خوش است برسد یا با توجه به اشاره‌ی ظریف که بهار و تابستان عشق گذشته در زمستان عشق پایان تلخی در پیش خواهیم داشت. این معما به نظر من نقطه‌ی قوت مقدمه‌ی شما بود و همچنین ذهن را میان پایان تلخ و خوش گیر می‌انداخت.
زاویه دید انتخابی اول شخص بود. این زاویه دید با اینکه احساسات کاراکتر را به خوبی به خواننده منتقل می‌کند اما همانطور که در این رمان هم دیدیم در میانه‌های رمان شما برای تسلط بر مکانی که نیاز به روایت اتفاقات بود زاویه دید را به کاراکتر دیگری داده بودید. این تغییر کاراکتر گوینده چندان خوب نیست و بهتر بود از زاویه دید دانای کل استفاده شود اما برای رمان عاشقانه چون صحنه‌های پر تحرک و اکشن زیاد نیست زاویه دید اول شخص مناسب است. با توجه به ژانر ایرادی بر زاویه دید وارد نیست.
دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها در یک سطح بودند که برای خود قدرتی دارد. اطلاعات در بخش‌هایی با استفاده از دیالوگ و در بخش‌هایی با استفاده از مونولوگ فاش شده بود و در هیچ یک زیاده‌روی نشده بود. از این بابت به شما تبریک می‌گویم. سخنان افراد با موقعیتشان جور درمی‌آمد و باورپذیری شخصیت را بیشتر کرده بود.
توصیفات بهترین بخش این اثر بود. آنطور که ذره ذره به ذهن خواننده تزریق شده بودند آن‌ها را مانا کرده بود. شاید در توصیف مکان ضعیف عمل کرده باشید اما توصیف شخصیت و احساسات بی‌نظیر بود.
از لحاظ شخصیت‌ها باید یک تبریک ویژه به شما گفت. در کم‌تر از ده پست ویژگی‌های مهم تعداد زیادی از شخصیت‌ها کاملا در ذهن من جا افتاده بود که خود مهارتی شگرف می‌طلبد.
سیر اثر شاید جای کار داشت. در بخش‌هایی تند و در بخش‌هایی خوب بود.
جمله‌بندی را پسندیدم. ایراد در زمان فعل‌ها یا جابه‌جایی و... زیاد به چشم نمی‌خورد.
قسمتی که پدرش و مهسا سعی داشتند در هر جمله مهسا را زن رهام بخوانند استفاده‌ی عالی‌ای از کلمه‌ی زن شده بود و انزجار رهام از این نسبت را به خوبی نمایان می‌کرد. کلمات تکراری زیاد استفاده نشده بودند مگر به صورت کدی که به قوت اثر افزوده بود مثل همین کلمه‌ی زن. " آخر هم حسرت لمسشان حسرت شد بر کنج دلم" دو حسرت در این جمله کار را خراب کرده. بهتر است حسرت اول حذف شود.
اغراق خاصی در رمان به چشم نمی‌خورد و واکنش‌ها و اتفافات منطقی و باورپذیر بود.
قسمتی که رهام برای فهمیدن سلامتی پارمیدا نبض او را می‌شمرد خیلی دلکش بود. اول اینکه اضطراب رهام را نشان داد که دست به کاری چنین عجیب می‌زند دوم اینکه اولین بار بود با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شدم. خوب رهام مسلما در صحنه‌ای که چنین شوکی به او وارد شده به صورت منطقی فکر نمی‌کند که ممکن است آسیب به بخش دیگری از بدن وارد شده باشد.
همچنین برای بیان زمان سپری شده از اعداد هفتصد و پنج، هفتصد و شش استفاده شده که مشخص کرد حدود ده دقیقه سپری شده. این استفاده از محیط را به جای بیان پس از ده دقیقه پسندیدم.
رهام در پاسخ مسئول پذیرش می‌گوید که نامزد پارمیداست. کلیشه‌ای نیست؟ چند رمان با چنین معرفی‌ای خوانده‌اید؟ (به خصوص در بیمارستان)
لحظه‌ی تصادف رهام حقیقتا عجیب و غیرمنتظره بود. این صحنه را پسندیدم. خیلی حرف‌ها برای گفتن داشت. این صحنه مشغولیت ذهنی شدید رهام را به وضوح نشان می‌داد تا این حد که حواسش اصلا جمع رانندگی نبود و همچنین عشق شدید به پارمیدا و نفرت شدید به مهسا فقط در همین یک صحنه گنجانده شده بود. بعد مشخص شد که بیست و سه روز رهام در کما به سر برده که خود شوکه کننده بود و خوشحالی رهام هم روی آن. این بخش را پسندیدم چون مهم‌تر از غیرمنتظره بودن این بود که با این وجود هم کاملا منطقی بود. من دلیل خوشحالی رهام را درک کردم چرا که احساسات رهام به بهترین وجه ممکن به تصویر کشیده شده بود. با توجه به اینکه شما این توصیف احساسات را که شاید بزرگترین نقطه قوت قلم شما بود به زاویه دید اول شخص مدیون بودید ارزش گذشتن از کنترل کامل دانای کل را داشت.
در پست‌های اول رهام با نام خانوادگی راد معرفی شده بود اما پرستار او را آقای کاظمی صدا زد. راد یا کاظمی؟
هجوم ناگهانی شخصیت‌ها مرا گیج کرد. از آنجایی که جلد یک را نخوانده‌ام می‌تواند به آن موضوع برگردد. قضاوت این مورد را می‌سپارم به کسانی که جلد یک را خوانده‌اند.
قلمتان مانا :rose:
با احترام فراوان و علاقه‌ی بی‌پایان
نرگس علی اوغلی
فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و نه
سلام
خسته نباشید
به اشکالات تایپی، نگارشی که به علت تایپ با گوشیه واقفم و در اولین فرصت اصلاح می کنم.
ممنون از نقد زیباتون و زمانی که گذاشتید:rose:


رمان سُهِش (جلد دوم بازیگر عشق) | Anita.a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا