خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
چون خاک شوم وز گل من خار برآید
زان خار ببوی تو همه گل ببر آید

از عمر بسی رفت و ندانم که چه باقی است
وین نیز به هر نوع که باشد به سر آید

هر جا که ز خاک سر کوی تو کنم یاد
زان خاک همه خون دل و دیده برآید

گر خاک سر کوی تو چون مشک ببویند
زان خاک معطر همه بوی جگر آید

پیوسته جمال تو بود در نظر من
خود غیر جمال تو مرا در نظر آید

کار من سودا زده عشق است و ز سلمان
جز عشق مپندار که کاری دگر آید


اشعار سلمان ساوجی

 
  • تشکر
Reactions: Morad

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
صفت خرابی دل، به حدیث کی درآید؟
سخن درون عاشق، به زبان کجا برآید؟

چو قلم بدست گیرم که حکایتت نویسم
سخنم رسد به پایان و قلم به سر درآید

سر من فدای زلفت، که ز خاک کشتگانش
همه گرد مشک خیزد، همه بوی عنبر آید

به تصور خیالت، نرود به خواب چشمم
که به چشم من خیال تو ز خواب خوشتر آید

به قلندری ملامت، چه کنی من گدارا؟
که سکندر ار بکوی تو رسد قلندر آید

اگرم به لـ*ـب رسد جان، به خدا که نیست ممکن
که به جز خیال رویت، دگریم بر سر آید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

در کار بینوایان، گر یک نظر گماری
کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید

در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش
با سوختن چو شمعش، اول ز سر برآید

آتش فتاد در من، هان روشنایی از من
از من نعوذ بالله، دودی اگر برآید

ما خاک آستانت، دانیم و بس که ما را
کاری اگر برآید، زین رهگذر برآید

در صبر کوش سلمان کین کار عشق جانان
کار دلست و هرگز کی بی جگر برآید

نومید تا نگردی زین درگه گر امیدت
این بار بر نیاید بار دگر برآید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم
سرو قدت را دعای جان درازی می‌کنم
در رسنهای دو زلف کافرت پیچیده‌ام
غازیم غازی، به جان خویش بازی می‌کنم
کمترینت بنده‌ام کت عاقبت محمود باد
سالها شد تا بدین درگه ایازی می‌کنم
خاک پایت شد سر من بر سر من می‌گذر
تا چو گرد از رهگذارت سرفرازی می‌کنم
رفتن این راه دشوارست و این ره رفتی است
دیگران رفتند و من هم کارسازی می‌کنم
جان قلبم لایق بازار سودای تو نیست
لاجرم در بوته دل جان گدازی می‌کنم
صد رهم راندی و می‌گردم به گردت چون مگس
باز خوان یک نوبتم تا شاهبازی می‌کنم
غمزه‌ات می‌ریخت خونم گفتمش از چیست؟ گفت:
بر تو رحم آمد مرا مسکین نوازی می‌کنم
گفتمش ناز و عتابت چیست؟ با اهل نظر
گفت: سلمان این ز فرط بی‌نیازی می‌کنم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
همیشه نرگس سرخوش تو را بیمار می‌بینم
ولی در عین بیماریش مردم‌دار می‌بینم
جهان می‌گردد از سودا، سیه بر چشم من هر دم
که چشم نازنینت را چنان بیمار می‌بینم
ز شربتخانه لطفت دوایی ده که با دردت
دل سست ضعیفم را قوی افکار می‌بینم
ز باد ار می‌وزد بر من نسیم دوست می‌یابم
به آب ار می‌رسم در وی خیال یار می‌بینم
نشان طاق ابروی تو را پیوسته می‌پرسم
خیال سرو بالای تو را بسیار می‌بینم
ز باغ حسن خود بر خورد که من در سایه سروت
جهانی را ز باغ عمر برخوردار می‌بینم
رخت آیینه حسن است و حسنت صورت و معنی
من این صورت که می‌بینم در آن رخسار می‌بینم
حدیث سوزناک دل از آن با شمع می‌گویم
که بر بالین خود او را به شب بیدار می‌بینم
درون روشن سلمان که هست آیینه عشقت
بحمدالله که این آیینه بی‌زنگار می‌بینم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هر دم به تیز غمزه دلم را چه می‌زنی؟
خود را گذاشتم به تو خود در دل منی
بر هم زند ابروی و چشم تو وقت من
خود وقت کیست آنکه تو بر هم نمی‌زنی؟
ای رهروان عشق چو پرگار دورها
گردیده در پی تو به نعلین آهنی
سر تا سر جهان ظلمات است و یک چراغ
مردم نهاده‌اند همه سر را به روشنی
ما و شرابخانه و صوفی و صومعه
او را می طهور و مرا دردی دنی
با من سخن غرضت دلخوشیم نیست
بر ریش پاره‌ام نمکی می‌پراکنی
امروز خاک پای سگ دوست شد کسی
کو کرد در جهان سری و دوش گردنی
ای باد اگر رهت ندهد پرده‌دار دوست
خود را چو آفتاب ز روزن در افکنی
گویی که ای چو آب حیاتت به عینه
پاکیزگی و خوی خوش و پاک دامنی
تو سرو سر بلندی و چون سایه کار من
افتادگی و مسکنت است و فروتنی
سلمان تو در درون به هوای صنوبرش
غم را چه می‌نشانی و جان را چهع می


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
دلا من قدر وصل او ندانستم تو می‌دانی
کنون دانستم و سودی نمی‌دارد پشیمانی
شب وصل تو شد روزی و قدرش من ندانستم
به دشواری توان دانست قدر روز آسانی
به بایدی ناگه از رویت فتادم دور چون مویت
به سر می‌آورم دور از تو عمری در پریشانی
به آب دیده هر ساعت نویسم نامه‌ای لیکن
تو حال ما نمی‌پرسی و نقش ما نمی‌خوانی
حدیث کار و بار دل چه گویم بارها گفت:
که بد حال است و تو حال دل من نیک می‌دانی
سر خود را نمی‌دانم سزای خاک درگاهت
ولیکن کرده‌ام حاصل من این منصب به پیشانی
الا ای بخت کی باشد که باز آن سرور رعنا را
بدست آری بناز اندر کنار ماش بنشانی؟
صبا چون نیست امکان تصرف در سر کویش
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی!
چو زلف او مرا جانی است سودایی ز من بستان
به شرط آنکه چون پیشش رسی در پایش افشانی
برو در یک نفس بازا که یک دم ماند سلمان را
نخواهی یافتن بازش دمی گر دیرتر مانی


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
باز بیمار خودم ساختی و خوش کردی
خون من ریختی و جان مرا پروردی
شرط کردی که دل سوختگان را نبرم
دل من بردی و آن قاعده باز آوردی
خیز و چون گرد زنش دست به دامن نه چنان
کاستین بر تو فشاند تو ازو برگردی
جز صبا نیست بریدی که برد نامه به دوست
خنکا باد صبا گر نکند دم سردی
می‌روی گرد صفت در عقب او سلمان
به ازان نیست که اندر عقب او گردی
زهر هجران چش اگر عارف صاحب ذوقی
ترک درمان کن اگر عاشق صاحب دردی


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه
هر صورت آبادان کز باده شود ویران
معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه
سودی ندهد تو به زان می که بود سـ*ـاقی
در دور ازل با ما پیموده به پیمانه
دانی که کند سرخوشی در پایه سرمستی
مردی ز سر هستی برخاسته مردانه
در صومعه با صوفی دارم سر می خوردن
ناصح سر خم برکن بر نه سر افسانه
ما را کشش زلفت صد دام جوی ارزد
زنهار که نفروشی آن دام به صد دانه
در هم گسلم هر دم از دست تو زنجیری
زنجیر کجا دارد پای من دیوانه
چون شمع سری دارم بر باد هوا رفته
جانی و بخود هیچش پروانه چو پروانه
زاهد به دعا عقبی خواهد دگری دنیا
هرکس پی مقصودی سلمان پی جانانه


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
سرو سهی که کارش بالا بود همیشه
پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه
از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد
هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه
تا شاهد جمالت مستور باشد از من
اشکم میان مردم رسوا بود همیشه
دل در هوای زلف مجنون رود مسلسل
جان از خیال رویت شیدا بود همیشه
جای دل است کویت ز آنجا مران به جورش
بگذار تا دل من بر جا بود همیشه
انوار عکس رویت در دیه و دل من
چون می در آبگینه پیدا بود همیشه
هرلحظه چشمهایت بر هم زنند مجلس
آری میان مستان اینها بود همیشه
آباد چون بماند آن دل که در سوادش
از ترک تاز چشمت یغما بود همیشه؟
آن دل که در دو عالم خواهد که با تو باشد
باید که از دو عالم تنها بود همیشه
آنکس که از دو زلفت مویی خرد به جانی
زان حلقه حاصل او سودا بود همیشه
تا در کنارم آید یک روز چون تو دری
از خون کنار سلمان دریا بود همیشه


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا