خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

زهرا قریب

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
28/7/19
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
1,478
امتیاز
163
زمان حضور
2 روز 22 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: دخترآبادانی
نویسنده: yazeynab

ژانر: اجتماعی، تراژدی
ناظر: DENiRA
http://forum.roman98.com/threads/7583/

خلاصه:
دختر آبادانی روایت گر زندگی نجمه است. زاده ی شمال است و دختر جنوب! صبور است و مقاوم؛ شجاع است در مقابل ناملایمات... .
شجاعت و صبوری را از قبل از تولدش آموخته؛ از روزی که پدر و مادرش طی مهاجرتی اجباری و رمز آلود از آبادان به گیلان ساکن منطقه ای پرت و دور دست و کوهستانی از روستای فوشه شدند و یا شاید از قبل از آن...
سرنوشت بازی ها بسیار دارد و این تازه آغاز ماجراست.


رمان دختر آبادانی | yazeynab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Narges_Alioghli، Leyla و 12 نفر دیگر

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,430
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد رمان دختر آبادانی

  • دختر آبادانی! زمانی که کلمه‌ی آبادان رو می‌شنویم، همه‌ی ما به یاد درد و رنج می‌افتیم. چیزی که در رمان شما کاملاً ملموس بود. مرگ پدر و مادر در کمترین فاصله شاید کوچکترین دردی بود که در حال حاضر در رمان شما نوشته شده و ممکنه خواننده با رنج‌ها و سختی‌های زیادی همراه بشه.
  • این رمان خلاصه‌ای نسبتاً قوی داره! خواننده رو به چالش می‌کشه و اون رو وادار می‌کنه که تا پایان، شخصیت‌های شیرین رمان رو همراهی کنه!
  • مقدمه هم مانند خلاصه بیان‌گر محتوای رمان بود و به خوبی خواننده رو برای خوندن مطالبی حماسی و دردآور آماده می‌کرد!
  • چیزی که به وضوح در رمان حس می‌شد، حال و هوایی بود که برای اکثر ما آشنا بود؛ به خصوص قطع کردن جریان ملایم آب رودخانه به وسیله‌ی سنگ‌های کوچک! حسادت‌ها و پیشی گرفتن برادر از خواهر و بالعکس، احساس بزرگ شدن و علاقه به انجام وظایفی که برامون سنگین بود، خیالات بچگونه و حرف‌هایی که هیچ اساسی نداشت. باید بگم آفرین! شما واقعاً عالی در این مبحث کار کرده بودید؛ تا حدی که خواننده خودش رو به جای شخصیت‌های رمان می‌گذاشت.
  • توصیفات در رمان شما، کامل و بی نقص، واقعی و باورپذیر بودند. خوشحالم که ذره‌ای از جزئیات نزدید.
  • استفاده از لهجه غلیظ آبادانی به رمان شما شیرینی خاصی بخشیده و همچین به باور پذیری نوشته کمک زیادی کرده.
  • اعتقاد راسخی که در رمان شما موج می‌زد، نه تنها غیر قابل باور نبود؛ بلکه خیلی دلنشین و شیرین بود. رفتن به اون امام زاده و عبادت و اشک رو خیلی خوب جلوه داده بودید و جوری توصیفش کرده بودید که انگار این خانواده به زیارت امام حسین (ع) رفتند؛ نه امام‌ زاده‌ای که در بطن یک جنگل گم شده!
  • و تشبیهاتِ بچه‌گانه‌ای که در ظاهر شاید اشتباه ولی در باطن کاملاً صحیح بود! تشبیه سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به یک قوی هیکل و سیبیل کلفت، زنان جادوگر قصه‌ها و یا جادوگر داستان هانسل و گرتل، با اون بینیِ دراز و قلمبه، خیلی زیبا و لـ*ـذت بخش بود! حتماً در ادامه‌ی رمان هم از چنین تشبیهاتی استفاده کنید.
  • دختر آبادانی سیری تند داره. پیشنهاد می‌کنم کمی از سرعتش کم کنید! به نظر من رمان شما خیلی زود وارد اصلِ داستان شد و ما باید بیشتر با این خانواده قبل از از هم پاشیدن این جوِ گرم، آشنا می‌شدیم.
  • رمان شما دیالوگ‌هایی قوی داشت اما سعی کنید با مونولوگ‌ها در یک خط ننویسید! چیزی که در صفحه‌ی دوم به وفور دیده می‌شد.
مثال:
با نگاهی به پنجره کنارم نشست و گفت بیا بریم!
با نگاهی به پنجره کنارم نشست و گفت:
- بیا بریم!

  • برای نوشتن دیالوگ نباید تنها از : استفاده کنید! طریقه‌ی نوشتن درست دیالوگ، دقیقاً مانند مثال بالاست.
  • نوشتن سه نقطه (...) در مونولوگ ممنوع هست و سطح رمان رو پایین میاره. پیشنهاد می‌کنم این سه نقطه‌ها رو از مونولوگ‌های رمانتون حذف کنید!
  • پیشوند "می" باید با یک نیم فاصله از فعل جدا بشه!
مثال:
می روند
میروند

می‌روند

برای قرار دادن نیم فاصله از فرمول shift + ctrl + 2 استفاده کن.
  • برخی از حروف در رمان شما در نوشتن کلمات نادیده گرفته شدن:
بون
بودن
***
پیزن
پیرزن

  • ضمناً برای پرش باید از سه ستاره (***) استفاده کنید.
امیدوارم بیشتر روی نکات قوت رمانتون کار و تقویتش کنید و همچنین مشکلات رو هم رفع!
موید باشید. :rose:


رمان دختر آبادانی | yazeynab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Narges_Alioghli، gandom و 7 نفر دیگر

زهرا قریب

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
28/7/19
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
1,478
امتیاز
163
زمان حضور
2 روز 22 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام تشکر از شما چشم نکات اصلاح می‌شه. بیشتر مشکلات نگارشی و املایی به علت کپی کردن هست که اون هم اصلاح می‌شه.


رمان دختر آبادانی | yazeynab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Narges_Alioghli، gandom و 5 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نقد رمان دختر آبادانی
توجه: این نقد قسمت‌هایی از متن را لو می‌دهد;اما , نه همه‌ی داستان را.
با تشکر از ستاره جان و نکات کاملا به جایی که گفت, بدون هیچ مقدمه ای نقد را شروع می‌کنم.
اول از همه باید بگویم که تگ پیشرفته کاملا مناسب این رمان بود و باید به نویسنده تبریک گفت.
قلم خوب نویسنده در جای جای نوشته دیده می شود. رمان ایده ی کلی خوبی داشت که با قلم نویسنده هم پرورش بیشتری یافت. گذاشتن دو گویش و زبان که مخصوص و مناسب متن بود جذابیت و واقعیت پذیری داستان را بیشتر کرده بود!
بعد از مدت‌ها داستانی خوب و به دور از عاشقانه های مسخره را شاهد بودیم.

عقاید مذهبی نویسنده در جای جای رمان مشاهده می شد اما, جوری با نماد و بازی شده قرار گرفته بود که خواننده را خسته نمی کرد.
چون طرح کلی و همه چیز داستان واقعا جالب و مناسب بود من بعد از نقد کلی, به نقد و گفتن اشکالات بسیار ریز و جزیی می پردازم تا سطح نوشته را از قبل بهتر کند.
یکی از نقاط متوسط داستان شروع و شاید مقدمه کاملا به جا اما جذب نکننده ی داستان بود! در اول داشتم پشیمان می شدم اما هر چه داستان جلو تر میرفت جذابیتش افزوده میشد. ان خلاصه گویی تند که در اول داستان بود در ادامه کند تر و جذاب تر شده بود
پیشنهاد می کنم ابتدای داستان را عوض کنید. درست است که خاطره است اما شروع برای جذب مخاطب امر مهمی است. برای مثال:

"ساکن یکی از مناطق جنگلی بالا دست روستا (بالا فوشه) شد. روستای فوشه که در جنوب غربی شهرستان فومن قرار گرفته یکی از روستاهای همجوار قلعه رودخان است که از جنوب و جنوب غربی و غرب به جنگلها و ارتفاعات وکوهستان‌های زیبا و از شرق و شمال شرقی به روستاهای حیدر آلات و قلعه رودخان منتهی می شود.
جنگلهای بکر در ارتفاعات از زیبایی های وصف نشدنی این روستاست، دوران رنگارنگ کودکی ام در دل این طبیعت زیبا گذشت... .
یک سال بعد از مهاجرت پدرم به فوشه برادرم سعید و دوسال بعد از آن من پای به دنیا گذاشتم."

این همه توضیح اسم و محل برای شروع جالب نیست و اگر در ادامه ی داستان یکی یکی نشان میداد و موقعیت را لو میداد جالب تر میشد. مثلا داستان رو با گریه ی سعید برای رفتن با اقا یا بازی توی جنگل یا چیزی جذاب این جوری شروع می کردی اول داستان هم رنگ و بوی جذاب ادامه رو می گرفت!

هر چند زندگی در طبیعت زیبا بود ولی سختی های خودش را داشت مثل حمله ی حیوانات وحشی... .

درست مثل متن بالا اشکال های زیاد نگارشی این چنینی دیده می شد که باید بازبینی مجدد و اصلاح شود. متن شما ادبی و رسمی است. باید نهاد ابتدا و بقیه ی گزاره و جمله وسط و فعل اخر جمله بیاید برای اصلاح متن قبل باید گفت:
هر چند زندگی در طبیعت زیبا بود; ولی, سختی‌های خودش مثل حمله‌ی حیوانات وحشی را هم داشت.
این مشکل در اکثر جملات دیده می شد و نیازمند تصحیح است.
من هم دویدم و نشستم کنارش. و........
***
با کسی رفت و آمدی نداشتیم جز
عمو حسین. عموحسین یکی از دوستان پدر بود که گاهی می آمد

گفتم که این مشکل زیاد دیده شد. به علاوه این که جالب نیست تو کلمه پشت سر هم یا در یک جمله تکرار شوند.


حیوانات دیگر نزدیک خانه می‌ شدند که حواله شان تیری شد از تفنگ آقا! یااز صدای تیر هوایی می گریختند.
خب این جمله یه جوری نیست؟ بهتر نیست ویرایش بشه؟ مثلا:
حیوانات دیگر که نزدیک خانه می‌‌شدند, از تفنگ آقا تیری حواله شان تیری می‌شد و یا آقا تیر هوایی می‌زد که با صدای آن می‌گریختند.

باید بگم که توصیف سادگی بچه ها جالب توجه بود.
یکی دیگه از قسمت‌های متن به باهاش مشکل داشتم این قسمت بود:

بدون مقدمه جلو آمد و شروع کرد با سعید صحبت کردن:
- سلام می نام حسنه!(سلام من حسنم). تی نام چئه؟(اسم تو چیه؟).
سعید با چشم های گرد شده فقط هاج و واج نگاهش می کرد
!
خب اینا خودشون هم معنی رو بلد نبودن! پس همون گیلکی می گفتی و خواننده هم نمی فهمید جالب تر بود و این قسمت (تاکید می کنم فقط این جا نه قسمت هایی که شخصیت معنی رو میدونه!) نیازی به ترجمه نبود. ضمن این که باز هم همان مشکل فعل اخر این جا هم مشهود است.



تماش فقط چند ثانیه طول کشید ازظاهر شدن مرد کت و شلواری مقابل در تا کشته شدنش و سر دادن کلت به داخل وتیرخوردن آقا. ولی جانپناهمان هنوز دستانش را به چهارچوب در قفل کرده بود وتن بی جانش سپر بلایمان شده بود. قدش در نظرم بلند شده بود؛ خیلی بلند؛ اندازه ی نخل های آبادان! ناگهان کت وشلواری پیکرستون زندگی ما را بر زمین انداخت ولی همزمان خودش هم در پی چند صدای متوالی پخش زمین شد. تمامش فقط چند ثانیه طول کشید ازظاهر شدن مرد کت و شلواری مقابل در تا کشته شدنش و سر دادن کلت به داخل وتیرخوردن آقا و انداختن پیکرش و پخش زمین شدن کت و شلواری دوم، تمامش فقط چند ثانیه طول کشید...
خب زیاد جمله بندی این جا رو خوب کار نکردی و روی تمامش چند ثانیه بود تاکید خیلی زیادی داشتی که اشتتباهه. پیشنهاد میدم که ویرایش کنی.


آخرین بار که به شهر می‌رفت، سکه هایم را به او دادم تا برایم یک چادر رنگی بگیرد. همیشه آرزو داشتم یک چادر سپید با گل های آبی داشته باشم. حالا آن چادر را به سر کرده بودم و خوب مراقبش بودم تا کثیف نشود.وقتی برای اولین بار چادرم را به سر کردم، بال در آورده بودم و از خوشحالی توی ابرها سیر می کردم.
در مورد این قسمت هم کلمه‌ آخرین توی ذوق میزنه. دلیلش هم واضحه. چون اگه آخرینه اون حالا, خرابش کرده.
علاوه بر این هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و خواننده اصلا نباید براش لو بره پس نباید بدون گفتن ماجرا لو بدیم که روزای خوب سراب است اخرین بار بود و.... تا زمان دقیق خودش بفهمه!


یک مورد خیلی مهم نگارشی هماهنگی زمان فعل هاست. اگ گذشته می نویسیم باید تا انتها گذشته باشد و اگر حال همین بود. جمله‌های زیر رو ببینید:

بارها پنهانی به من گفته بود دوست دارد به ده برود، دلش می خواهد دنیای بیرون را ببیند... .
امیدوارم از اشکالات خط به خط من خسته نشده باشید. به طور کلی مشکل زیاد نبود و برای پیشرفت خودتان این گونه نقد کردم! البته این مورد در رمان شما به نسبت خیلی کم دیده شد و حتی همین هم احتمالا به حساب دیالوگ بودن حال گفته اید اما چون نقل قول مستقیم نیست که بگوییم:
سعید گفت:
_می خواهم بروم

پس بهتر است اصلاح شود.

خلاصه این ماجرا عبرتی شد تا دیگر سر خود کاری را انجام ندهیم.
در مورد ای هم کلمه ی خلاصه توی ذوق ادم می زند. درست است که خلاصه گوییست و طبیعی شاید! اما کلمه ی خلاصه بار منفی دارد که یعنی ولش کن و خسته ام و همین ها که گفتم! برای رمان هم بهتر است از این کلمه استفاده نکنیم:)

برای رفع خستگی بین اشکال های ریز, قسمتی دیگر از کلی گویی را بگویم:
کات! پرش! در ابتدای داستان که فوران بود و فوران! بیش از حد پرش داشت. البته نویسنده با قلمی خوب دوباره به جای قبل برمیگشت و خواننده هم میتوانست کم کم خودش را جمع کند ولی گاهی واقعا سرعت داستان زیاد می شد. در ادامه کمی پرش ها کم تر شد. ولی نویسنده عجله ی شدیدی به تمام کردن گذشته دارد که منطقی نیست. رمان میتواند هر چه بخواهد طولانی باشد پس عجله ای نکن!

بعد از نماز صبح کمی خوابم گرفت وبا خودم گفتم حالا که ننه و سعید تازه نماز خوندن و خوابیدن، آقا هم که توی کارگاه مشغول دعاست، یکم دیگه می خوابم بعد بیدار می‌شم. وقتی بیدار شدم سپیده ی صبح بود،
در مورد این قسمت هم باید بگویم بعد از نماز صبح خوبید و وقتی بیدار شد هنوز سپیده ی صبح بود؟ مگر خسته نبود؟ که بود! منطقی نیست و خب جای اصلاح دارد. همان نزدیک های ظهر یا اوایل صبح واقعی تر بود/ نیازی هم به خوابیدن همه نبود. میتوانستند با فاطی سرگرم باشند!


پدر و مادرمون به این قشنگی معلوم نیست چرا ما اینطوری شدیم.
کاش چشای مُنُم مثل ننه قهوه ای روشن بود یا مثل آقا خمار و مشکی، یا لااقل پوستم به سفیدی ننه بود تا دلُم خوش بشه...

و یکی از بزرگ ترین اشکال ها!
متن ادبی و یک دسته. فقط توی دیالوگ حق داریم عامیانه حرف بزنیم! نه توی متن یهو به جای رسمی عامیانه و زبان محلی بنویسیم. این در قسمت هایی از نوشته زیاد تکرار شد که امیدوارم اصلاح شوند.



قبل ازاینکه عکس العملی نشان دهد این تفنگ آقا بود که پیشانی اش را هدف گرفت ونقش بر زمینش کرد.
این قسمت شدیدا نیاز به اصلاح دارد.
تفنگ را نشانه گرفت بعد با نشانه تفنگ طرح نقش زمین شد؟
شلیک چی شد؟ بدون شلیک؟ از صدای ترسناک و بلند شلیک میشد تصویر پردازی جالبی دراورد! خصوصا برای یک بچه!


به دنبال مادر راه افتادم توی اتاق، کوچک بود و محقر و گلیم کهنه و تمیزی کف آن پهن بود. یک تـ*ـخت آهنی مندرس که رویش رختخواب بود و کمدی چوبی تمام اثاثیه ای بود که در اتاق وجود داشت.
تصویر پردازی فوق العاده ای دارید. توصیف ها به جا و جالب بود. اما همان بحث فعل اخر توی ذوق می زند.

غم دوری آقا به قلبم چنگ چنگ می انداخت
این قسمت هم چنگ چنگ ویرایش شود تا صلوات بفرستیم و از روند خسته کننده‌ی اشکال های جزیی بیرون بیاییم!

داستان پردازی, هدفمندی, ایده ی خوب و نثر جالب همه و همه در رمان دختر ابادانی گنجانده شده است.
به افراد مذهبی, وطن پرست و اجتماعی خوان‌ها شدیدا توصیه می‌شود.

برای نقد کامل البته باید تا پایان رمان صبر شود اما ما به همین بسنده کردیم


نویسنده ی عزیز قلمتان سبز و مانا

تیم نقد انجمن رمان 98




رمان دختر آبادانی | yazeynab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Narges_Alioghli، gandom و 5 نفر دیگر

زهرا قریب

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
28/7/19
ارسال ها
81
امتیاز واکنش
1,478
امتیاز
163
زمان حضور
2 روز 22 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام تشکر فراوان از شما به خاطر وقتی که برای پیدا کردن اشکالات رمان گذاشتید و نگاه دقیقتون. فقط یک نکته اونجایی که میگه آخرین باری که آقا به شهر رفته بود قطعا منظورش اخرین بار برای همیشه نیست چون اونجا نجمه پنج ساله بوده و پدرش 10 سالگیش کشته می‌شه.:rose:


رمان دختر آبادانی | yazeynab کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Narges_Alioghli، gandom و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا