خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,007
امتیاز واکنش
7,220
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
نقد فیلم Arctic - شمالگان


فیلم Arctic ساخته جو پنا با بازی مدس میکلسن، روایت مردیست که در تقلای نجات یافتن از شمالگان، به درکی فراتر از نجاتِ صرف می‌رسد. همراه زومجی باشید.

Arctic روایت دیگری است از انسان دور افتاده و گرفتار در طبیعت. یک شخصیت اصلی، طبیعتی سهمناک و جنگیدن برای بقا. روندی آشنا که نمونه‌های زیادی را به ذهن می‌آورد. طبیعتا اولین پرسش بنیادین که طرح کلی فیلم جو پنا را هدف می‌گیرد، آن است که او چه چیزی در این فیلم دارد که نمونه‌هایی همچون Cast Away، 127 Hours‌و حتی Life Of Pi ندارند؟ شیوه روایت او از این قصه آشنا چگونه است؟باید معترف بود که جو پنا در طول یک ساعت و سی دقیقه از فیلم خود به خوبی نشان می‌دهد که به نمونه‌های قبلی ساخته شده اشراف دارد و تمهیداتی را برای نگاهی تازه‌تر به این جنس فضا سازی اندیشیده است.

قصه گویی در نهایت ایجاز و به زبان تصویر، بدون استفاده از هیچ گونه فلش بک و پرداختن به گذشته شخصیت، با کمترین حد دیالوگ و بهره بردن تمام و کمال از توانایی‌های میکلسن، ویژگی‌هاییست که فیلم جو پنا را برای ما به تجربه‌ای لـ*ـذت بخش بدل می‌کند. نکته دیگری که فیلم پنا را عمیق‌تر می‌کند، آن است که پنا در این فیلم نمی‌خواهد صرفا به دنبال مفهموم امید و تلاش بی حد و اندازه یک انسان برای بقا باشد، بلکه از جایی به بعد، دیگر امید و نجات یافتن مسئله نیست، انسانیت مسئله است. این ویژگی نیز تفاوت مهم دیگر فیلم با نمونه‌های دیگر است. لازم به ذکر است که فیلم Arctic در بخش‌ نمایش‌های ویژه نیمه شب جشنواره کن ۲۰۱۸ به نمایش درآمد. با تحلیل بیشتر فیلم همراه باشید.

در ادامه برخی جزییات مهم فیلم فاش می‌شود



میکلسن در این فیلم، انواع حس‌ها را در چهره‌اش به ما القا می‌کند

فیلم از جایی شروع می‌شود که اُورگارد (با بازی مدز میکلسن) مدتیست که با این طبیعت خو گرفته است. یک سری اقدامات طبق عادت انجام می‌دهد. این عادت کردن را از زنگ ساعتش می‌شود فهمید. پنا او را با تمهیداتی که برای بقا اندیشیده است به ما معرفی می‌کند. از روند ماهی گرفتنش، از نوشتن عنوان کمک روی برف‌ها و همینطور از توانی که برای تلاش کردن دارد، ما متوجه می‌شویم که با خلبانی با هوش، با تجربه و با قوای جسمانی بالا روبرو هستیم (تماما با زبان تصویر). چندین نما از ارتفاعات بالا از اورگارد می‌بینیم که او را لکه‌ای قرمز در شمالگان برفی نشان می‌دهد. تاکید پنا بیشتر بر این محیط است. بر عظمت طبیعتی که اورگارد در آن گرفتار شده است. جالب آن که این اندازه نما را فقط ما می‌بینیم و خود شخصیت شاید هنوز از ناچیز بودن خود در برابر این طبیعت آگاهی ندارد. جدال بسیار نابرابری پیش رویمان است.

اما جزییات جالبی در پایان یک روز عادی از زندگی و تلاش اورگارد در این فضا به چشم می‌خورد. او مقداری از برف‌های اطرافش را جارو می‌کند، یک ماهی می‌گیرد و بعد با دستگاه گیرنده امواج خود به ارتفاعات می‌رود. روز او بی حاصل به اتمام می‌رسد. از هواپیمای خود نیز نتوانسته دور‌تر شود. این توصیف‌ها در ابتدا او را آدمی معرفی می‌کند که صرفا به محیط خود عادت کرده و بیشتر منتظر است کسی است که او را نجات دهد. هنوز وارد جستجوی واقعی برای نجات دادن خود نشده است. ردپایی که از حضور یک خرس هم می‌بیند، بیشتر او را به پناهگاه خود فرو می‌برد و او هنوز جرات مقابله با این خطرات را ندارد. این جرات را با حضور یک نفر دیگر قرار است به دست آورد.



قصه گویی در نهایت ایجاز و به زبان تصویر، بدون استفاده از هیچ گونه فلش بک و پرداختن به گذشته شخصیت، با کمترین حد دیالوگ و بهره بردن تمام و کمال از توانایی‌های میکلسن، ویژگی‌هایی است که فیلم جو پنا را برای ما به تجربه‌ای لـ*ـذت بخش بدل می‌کند

اورگارد که خود به دنبال نجات است، در ادامه باید نجات بخش فرد دیگری شود. در کنار ارزشی همچون بقا، ارزش مهم‌تری مطرح می‌شود: نجات همنوع. کسی که حتی زبانش را هم نمی‌داند و تنها در واژه انسان با او مشترک است. شگفتی آنجاست که ورود زنی به فیلم، که نه می‌تواند حرف بزند و نه می‌تواند حرکتی بکند، می‌تواند اسباب تغییر اورگارد را فراهم کند. این ورود برای فیلمساز و حتی فیلمنامه نویس، امکاناتی را هم می‌آورد.

اول اینکه هلی کوپتر سقوط کرده، در خود تجهیزاتی دارد که اورگارد می‌تواند از آن استفاده کند. دوم اینکه حضور زن او را از تنهایی در آورده است و اورگارد را به تلاش بیشتری وا می‌دارد. چرا که اورگارد مسئول جان فردی دیگر هم شده است. از همه مهم‌تر آنکه نویسنده به خوبی می‌داند چگونه بر بار دراماتیک قصه بیفزاید. این زن یک زن عادی نیست. او مادر یک خانواده است و نجاتش برای ما و حتی اورگارد بسیار مهم و دراماتیک می‌شود.

حال اورگارد بلاخره تصمیم می‌گیرد از پناهگاهی که به آن عادت کرده است بیرون بزند. جسارت روبرو شدن با طبیعت و همه خطراتش را به لطف ورود زن به دست آورده است (هر لحظه خونریزی زن شدید‌تر می‌شود و دیگر زمان هم مسئله مهمی است). اولین بار است که از روی نقشه به دنبال راه بهتری برای نجات یافتن می‌گردد. موسیقی نیز که در ابتدا صرفا حس و حالی از مرموز بودن فضا و ترس درونی اورگارد را به ما القا می‌کرد، در این نقطه از فیلم ریتم پیدا می‌کند و حالت پویایش در خدمت گام برداشتن اورگارد به سمت تغییری تازه است. تدوین نیز با عبور از بسیاری لحظات، موجب به ایجاز رسیدن فیلم شده است. پنا لزومی نمی‌بیند که مدام با برداشت‌های بلند، ما را مجبور کند که رنج این مرد را حس کنیم و خسته شویم. تنها در صحنه‌هایی که اورگارد، این زن را به دنبال خود می‌کشد، تاکید زیادی دارد چرا که اساس فیلم بر همین تاکید استوار است.



تدوین، با عبور از بسیاری لحظات و کوتاه کردن برداشت‌ها، موجب به ایجاز رسیدن فیلم شده است

در واقع پرسش دراماتیک ما با ورود زن در این قصه تغییر کرده است. دیگر سوال ما این نیست که اورگارد کی نجات پیدا می‌کند. سوال مهم‌تر ما آن است که تا کجا می‌تواند در این برف و بوران که هر لحظه تشدید می‌یابد، زنی ناتوان را به دنبال خود بکشد؟ تا کجا حاضر است که جان او را مهمتر از جان خود تصور کند؟ به ویژه نگرانی ما در صحنه‌ای که او نمی‌تواند بدن زن را از صخره‌ها بالا بکشد، بیشتر می‌شود. در ادامه این نگرش به جان اورگارد می‌افتد که حضور این زن، دیگر شاید انگیزه‌ای برای تلاش کردن نباشد، بلکه حضورش مانعی است برای نجات یافتن اورگارد. این باور آنقدر در او تقویت می‌شود که در یک لحظه تصمیم می‌گیرد که زن را همانجا رها کند. بلافاصله بعد از این کار طبیعت او را تنبیه می‌کند (در واقع می‌توان گفت فیلمساز).

اورگارد به موقعیتی می‌افتد که آن زن دچارش شده است. ناتوانی در حرکت کردن! این شباهت‌ها است که فیلمنامه شمالگان را منسجم‌تر می‌کند. اورگارد با تمام وجود، رنج آن زن را حس می‌کند و اگر نجات یابد، دیگر لحظه‌ای آن زن را رها نخواهد کرد. در ادامه می‌بینیم که همانطور هم می‌شود. وقتی به بالای بدن زن می‌رود، تنها واژه مشترک‌شان سلام است. سلامی که برای اورگارد باز هم سلامی به فصل تازه‌ای از تغییراتش است. او چیزی را به دست آورده که فراتر از ارزشی همچون بقا است؛ ارزش کمک به هم نوع و انسانیت. همچنین به خاطر لحظاتی غفلت از آن هم تنبیه شده است.

بازی میکلسن نیز در این صحنه به اوج خود می‌رسد. او در این فیلم انواع حس‌ها را در چهره‌اش به ما القا می‌کند. در ابتدا که حس ترس و نگرانی. در لحظاتی حس امید بخشی و ترحم به آن زن. در لحظه‌ای که آن زن را رها می‌کند، حسی از تردید و عذاب وجدان، در لحظه گیر افتادنش حسی از تسلیم شدن و در نهایت در بازگشت به بالای سر آن زن حسی از پشیمانی و بخشش. تمام این احساسات تنها با چهره میکلسن به ما القا می‌شود. هیچ دیالوگی به انتقال این حس کمک نمی‌کند. تنها موسیقی در برخی از لحظات چیزی به این حس می‌افزاید.



حال به تحلیل صحنه پایانی می‌پردازیم. اورگارد یک وجه اشتراک با زن پیدا کرده است. او هم در حرکت کردن ناتوان شده است و به سختی با پایی لنگان بدن زن را به دنبال خود می‌کشد. او موفق می‌شود که به یک بلندی برسد. نجات دهنده در پس زمینه نمایان می‌شود. تنها باید آن هلی کوپتر را متوجه خود سازد، اما رمقی دیگر برای اورگارد نمانده است. از وسیله‌هایی که در طراحی فیلمنامه به او داده شده است دوباره استفاده می‌کند. آتشی را روشن می‌کند اما به نظر نمی‌رسد که هلیکوپتر متوجه آن‌ها شده باشد. برای اورگارد دیگر این موضوع مهم نیست. مهم این است که زن را به زندگی برگرداند. مدام به زن هلی کوپتر را نشان می‌دهد. این تقلای اورگارد به نوعی حس عذاب وجدان او از کاری که با زن کرده است نیز می‌تواند باشد. او می‌خواهد که زن قبول کند که اورگارد همه تلاشش را برای نجات او انجام داده است. برای اورگارد کمک به زن از هر چیزی (حتی جان خودش) مهم‌تر شده است. می‌خواهد نشان دهد که با هلی کوپتر نجات دهنده فاصله‌ای ندارند و امید را بیشتر در دل زن روشن نگه دارد. هلی کوپتر می‌رود و آن‌ها گویی شانسشان را از دست داده‌اند.

اما در قاب انتهایی و در انتخاب بسیار درست جای دوربینِ فیلمساز، چیز دیگری مهم است. اورگارد و زن در پیش زمینه هستند و سهم زیادی از قاب را در برگرفته‌اند. اورگارد دست زن را می‌گیرد و به خواب می‌رود. این انسانیت است که برای اورگارد معنا یافته است. نجات دهنده در پس زمینه بدون اهمیت دیده می‌شود. حرف فیلم به بار نشست. دیگر آینده نجات یافتن ذره‌ای اهمیت ندارد. قطع ناگهانی صدای هلی کوپتر و کات به سیاهی....


نقد فیلم Arctic | شمالگان

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا