خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرگینه ها در تاریخ :
می‌خواهم از گرگینه‌ها برایتان بنویسم و بهتان ثابت کنم که گرگینه مفهومی کاملاً تخیلی نیست. قبل از این که تصور کنید من دیوانه شدم بهتان بگویم تقریبا تمام مندرجات این نوشته، مبتنی بر رجوع به مقاله‌های تاریخی یا علمی است.

شاید باورتان نشود ولی در اسناد تاریخی بارها و بارها به گرگینه‌ها بر می‌خوریم. از نوشته‌های مربوط به گرگ آنسباخ، مستندات مربوط به پیتر توبه، گرگینه‌ی آیاریز، گرگینه‌های اُسرگ و بسیاری دیگر.

گرگینه‌ها بخش مهمی از تاریخ هستند و منظورمان از تاریخ بنسیو دل‌تورو نیست و از فیلم‌های آندرورلد و از رمان‌های گرگ‌ومیش حرف نمی‌زنیم.

گرگ‌نماها قبل از این که سوژه‌ی قصه‌های عامه‌پسند و فیلم‌های هالیوودی باشند، داستانی حقیقی بودند که نقل محافل مردم اروپا در قرون وسطی بود. طبق اسناد تاریخی بین سال‌های ۱۵۲۰ تا ۱۶۳۰ میلادی، ۳۰۰۰۰ مرگ مشکوک به گرگ‌نماها منسوب شده است.

این‌طور نبود که فقط حرف از گرگ‌نما باشد. گرگ‌نماها را بازداشت می‌کردند، ازشان اعتراف می‌گرفتند و در انتها اعدام‌شان می‌کردند. در اروپا همان‌طور که ساحره‌کشی رواج داشت، خیلی‌ها هم دنبال شکار گرگ‌نماها بودند و به شکل روتین گرگینه اعدام می‌کردند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرگینه‌ها بخش مهمی از تاریخ هستند – ۵ قضیه تاریخی که واقعا اتفاق افتاده
__________________________________
۱- قضیه‌ی عدالت و دادگاه گرگینه تورین در حومه آنگرس
در سال ۱۵۹۸ دو شکارچی بر سر جنازه‌ی پسری ۱۵ ساله رسیدند و دو گرگ را بر سر جناره پیدا کردند که مشغول دندان‌کشی و خوردن احشاء طفل بیچاره بودند. گرگ‌ها را تعقیب کردند تا به مردی با لباس پاره‌پاره رسیدند. نام مرد ژاک روله بود؛ با دستانی خون‌آلود و ردی از گوشت انسان در زیر ناخن‌ها.
ژاک روله را به دادگاه کشاندند و او مدعی شد پدر و مادرش سال‌ها پیش به او ضمادی داده بودند و او بلافاصله بعد از استفاده از آن ضماد، تبدیل به گرگینه شده است.
افرادی بسیار دیگری نیز با ادعای مشابه این پیدا شده بودند که شاید نشانه‌ای از حضورضمادی اسرارآمیز با اثر توهم‌زا در آن دوره‌ی فرانسه باشد. ضمادهای آن موقع که بر بدن می‌گذاشتند اکثرا حاوی گیاهانی چون شب‌بو یا شابیزَک بودند. بعید نیست گیاهی مسموم بر ذهن افراد مدعی گرگینگی اثر می‌گذاشته تا خیال کنند عوض شده‌اند تا به ولگردی و جنایت رو بیاورند.
احتمالا ناخنک غلات (یا ارگوت) می‌تواند متهم اصلی شیوع گرگینه‌های قرون وسطی باشد. یک چیزی در مایه‌های قارچ‌های بازی Last of US که در مراحل گلدهی غلات به صورت قطرات مترشحه زردرنگ چسبناک روی گلهای آلوده دیده می‌شوند. این قارچ هم عوارض عصبی دارد و بنابراین می‌توان تصور کرد شخصی با خوردن نانی مسموم به ارگوت موقتاً تبدیل به هیولایی خشن بشود.
غلات آلوده به ناخنک، ترکیب شیمیایی شبیه روان‌گردان‌های LSD دارند و اینقدر توهم‌زا هستند که فرد مسموم در کابوس‌هایی قوی از حمله‌ی هیولاها فرو می‌رود و خیال می‌کند که به جانوری شیطانی تبدیل شده است. چه بسا ضماد ژاک روله به ناخنک آلوده بوده باشد و چه بسا ضمادهای دیگری هم به هر شرایط این چنین شده بودند.
به هر صورت ژاک روله در اعترافاتش اشاره کرد که برادرش ژان و پسرعمویش ژولین هم مثل خودش گرگینه هستند و هر سه به اتفاق یکدیگر به شکار زنان و کودکان می‌رفته‌اند.
ژاک روله در نهایت به جرم گرگینگی و آدم‌خواری به مرگ محکوم شد ولی نهایتا با دخالت مجلس نمایندگان پاریس، این حکم به دو سال بسـ*ـتری در انستیتوی روانی کاهش پیدا کرد.
معلوم نیست این وسط ژاک روله چطور دستش به جایی رسید و عدلیه را راضی کرد که مجنون است و نه بیش از این. اصلا چطور مرد بدبخت و نداری مثل او با این چنین سابقه‌ی سیاهی، اینقدر خوش‌شانس بود که دوباره برایش دادگاه تجدیدنظر برگزار شد؟ به هر حال بعد از ۳۶ سال جنگ‌های مذهبی فرانسه بین هوگونات‌های پروتسان و کاتولیک‌های پاریس، بلبشویی ایجاد شده بود که گرگینه‌ی قاتل جان به در برد.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
این قضیه‌ ناخودآگاه یادآور شعر «بیسک‌لورت» از ماری‌ دو فرانس شاعر فرانسوی سده‌های قبل است (شاعر مشهور تریستان و ایزولت). در این شعر مردی اشرافی به دلایل ناشناس هفته‌ای یکبار تبدیل به گرگ می‌شود. زنش لباسش را می‌دزدد تا دیگر نتواند تبدیل به انسان شود. به همان حالت گرگ، گذرش به مسیر پادشاه می‌خورد و پادشاه با گرگ دوست می‌شود و او را به دربار می‌برد. روزی از روزها همسر سابقش با شوهر جدیدی وارد دربار می‌شود که همان‌آن گرگ حمله‌ور می‌شود و هر دو را به قتل می‌رساند. پادشاه هم نظاره‌گر می‌ماند و حق را به گرگ عزیز‌کرده‌اش می‌دهد و مثل همه‌ی حکایت‌های پندآمیز آخر قصه حقیقت اصلی آشکار می‌شود. بله حق با قاتل بوده!

ژاک روله هم شبیه گرگینه شعر ماری دو فرانس، انگیزه‌هایی حیوانی و در عین حال غیرحیوانی در پس قتل‌هایش داشت. چرا که به اعتراف خودش در حالت گرگینه‌ای اکثراً قشر خاصی را هدف می‌گرفت و وکلا و ماموران دولتی را می‌کشت.

بعید نیست که او را اعدام نکردند چون فرانسه‌ی آن روزها به گرگ‌های انتقامجو نیاز داشت. شاید تبدیل شدن او به گرگ، استعاره‌ی مناسبی از تبدیل شدن فرانسه به صحنه‌ی جنگ داخلی بود. آیا ژاک روله خودش از هوگونات‌ها بود؟ به همین خاطر اعدامش نکردند؟

ضمادهای اسرارآمیز؟ یا قتل‌هایی برنامه‌ریزی شده و سفارشی؟ کسی چه می‌داند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
۲- قضیه‌ی غضب الهی و هیولای گرگینه گِوادا


دومین حکایت مربوط به حوالی سال‌های ۱۷۶۴ تا ۱۷۶۷ میلادی است. آن‌چنان که مکتوب شده است ۱۰۰ مرد و زن و کودک در گِوُدای فرانسه قربانی هیولای گوادا شده‌اند. La Bête du Gévaudan به باور مردم آن زمان فرانسه هیولایی در قامت گرگ بود؛ دیوی گرگ‌نما.

بعضی از محققین هم امروزه ناچار شده‌اند بپذیرند که واقعا یک چیزی در مایه‌های گرگ در کار بوده است و این همه روایت ثبت شده نمی‌تواند از بیخ خالی‌بندی باشد. گرچه بعضی محققین هم متفقند که اصلا گرگ یا هر موجود گرگ‌طوری در کار نبوده است.

خلاصه اولین حمله‌ی ثبت شده مربوط به ۳۰‌ام ژوئن سال ۱۷۶۴ می‌شود. یک دختر ۱۴ ساله، گله‌ی گوسفندها را چوپانی می‌کرده که ظاهرا هیولایی به او حمله کرده و جانش را گرفته. البته مورخی به نام جی.ام.اسمیت مدعی شده که اولین حمله این نبوده و حدود دو ماه قبل‌تر هیولایی که «شبیه گرگ بود ولی گرگ نبود» به بانویی دیگر حمله‌ور شده بود. آن خانم مشغول مراقبت از گاوهایش بود و همین گاوها از جانش محافظت کردند و جانش نجات پیدا کرد.

آقایی به نام جرج.ام.ابرت‌هارت در سال ۲۰۰۲ در کتاب «موجودات اسرارآمیز: راهنمایی بر کریپتولوژی» از ادامه‌ی این حملات و جنایات در فصل تابستان تا پاییز خبر می‌دهد. درست همان موقع که یکی از خونین‌ترین جنگ‌های تاریخ فرانسه در جریان بود، یعنی جنگ هفت ساله که یکی از حضیض‌های تاریخی ملت فرانسه بود.

همان‌ زمان که فرانسه تمام مستعمراتش را از دست می‌داد، از آمریکای شمالی بیرون شده بود و پادشاهی فرانسه در برابر مردم از همیشه سرافکنده‌تر بود. درست در همین موقع شایعات جنایت‌های موجودی گرگ‌مانند پا می‌گرفت.

گرچه هنوز گزارش رسمی مرگ یا خبر موثقی از رویارویی با این هیولا در کار نبود ولی از همینجا بود که حکومت هیولای گِوادا بر تاریکی و خلوت شب شروع شد. ۳ سال پر وحشت که از بس تعداد حملات در آن‌ها اوج گرفت که زمانی عده‌ای بر این گمان بودند محال است این همه کار یک هیولا باشد و حتما دو سه هیولای مشابه هستند که این بلا را بر سر ملت فرانسه می‌آورند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
همان‌ زمان که فرانسه تمام مستعمراتش را از دست می‌داد، از آمریکای شمالی بیرون شده بود و پادشاهی فرانسه در برابر مردم از همیشه سرافکنده‌تر بود. درست در همین موقع شایعات جنایت‌های موجودی گرگ‌مانند پا می‌گرفت.

گرچه هنوز گزارش رسمی مرگ یا خبر موثقی از رویارویی با این هیولا در کار نبود ولی از همینجا بود که حکومت هیولای گِوادا بر تاریکی و خلوت شب شروع شد. ۳ سال پر وحشت که از بس تعداد حملات در آن‌ها اوج گرفت که زمانی عده‌ای بر این گمان بودند محال است این همه کار یک هیولا باشد و حتما دو سه هیولای مشابه هستند که این بلا را بر سر ملت فرانسه می‌آورند.

اوایل اکثر حمله‌ها به چوپان‌ها و گله‌داران بود و اکثرا باور داشتند حتما حیوانی شکارچی به گله حمله‌ور شده است. منتهی قربانی دو جنایت بعدی کارگرهای مزرعه بودند. دختری پانزده ساله و پسری شانزده‌ساله. از این به بعد نزدیک به ۱۰۰ روایت مستندشده از حملات مرگبار گوادا وجود دارد که در اکثر مواقع از قربانی فقط جنازه‌ای نیم‌خورده باقی مانده بود.

مردم گوادا و مقامات محلی با شدت گرفتن اوضاع دست به دست هم دادند و گروه ضربتی مسلح تشکیل دادند تا هیولا را اسیر کنند. در اوج ماجرا تعداد داوطلین به ۳۰۰۰۰ تن رسید. به مردم آموزش نظامی داده می‌شد، طعمه‌ی مسموم جاگذاری می‌کردند و حتی بعضی از سربازان برای فریب گرگ، لباس زنانه می‌پوشیدند.

از شکارچیانی تادندان‌مسلح گرفته تا دسته‌هایی از بچه‌های کنجکاو (شاید در مایه‌های تیم بچه‌های استرنجر ثینگز یا It) به دنبال هیولای گوادا افتادند. هر کسی که از جستجو بر می‌گشت حکایتی جدید از درگیری با گرگی غول‌پیکر نقل می‌کرد که همین بر آتش ماجرا می‌افزود.

یکی از این ماجراها که در کتاب «هیولاهای گوادا: خلق یک هیولا» به آن اشاره شده، حکایت دسته‌ای از بچه‌هاست که هیولا یکدفعه به سمت‌شان هجوم آورد. پنج پسر و دو دختر در کنار باتلاقی بازی می‌کردند که گرگ کوچکترین‌شان را شکار کرد. طفل هشت‌ساله ما بین پوزه‌های هیولا دریده می‌شد که بقیه بچه‌ها با اسلحه‌های اسباب‌بازی‌شان به سمت گرگ رفتند و این‌قدر تقلا و داد و فریاد کردند تا عاقبت هیولا رفیق‌شان را رها کرد. شاه توجهش به این اتفاق جلب شد و به پاس شجاعت طفل قهرمان قصه، هزینه‌ی ادامه‌ی تحصیلش را به عنوان تحفه‌ی شاهانه پرداخت کرد.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حوالی شهریورماه، هیولا را نزدیک قلعه‌ی «دو لا بومه» دیدند که چرخ می‌زد و گله‌داران را می‌پایید. شکارچی‌ها دنبال هیولا افتادند و طوری تعقیبش کردند که از بین شاخ و برگ‌ها بیرون بیاید. بنابراین هیولا در تیررس‌شان قرار گرفت به رگبار گلوله بستندش تا زخمی شد و بر زمین افتاد. البته درست همان لحظه که شکارچی‌ها احساس می‌کردند بر هیولا چیره شدند، یکدفعه هیولا از زمین برخواست و دوید و در رفت.

ظاهرا حملات هیولا تمامی نداشت. قضیه این‌قدری بیخ پیدا کرد که پادشاه مفلوک فرانسه لویی پانزدهم هم مجبور شد واقعاً خودی نشان بدهد. در سال ۱۷۶۵ پادشاه فرانسه برای کسی که سر هیولا را برایش بیاورد جایزه‌ای هنگفت تعیین کرد. تمام روزنامه‌های دنیا از بـ*ـو*ستون گرفته تا بروکسل خبر جایزه‌ی ۶۰۰۰ لیر‌ه‌ای پادشاه فرانسه برای شکار هیولا را منتشر کردند.

البته شاید فکر کنید جای گرالت ریویا و ون‌هلسینگ آن زمان خالی بود. به هر حال تقدیر شکارچی دیگری به نام «مری‌جی واله» را بر سر راه هیولا گذاشت. مری‌جی؛ دختر دهاتی ۱۹ ساله؛ با خواهرش حوالی روستایشان از رودخانه عبور می‌کرد که هیولا بهشان حمله‌ور شد. مری‌جی اما شجاعانه ایستاد و سرنیزه‌ای که از قضا همراه داشت را نشانه گرفت و آهن تیز را به سـ*ـینه‌ی هیولا فرو کرد. بعد از این قصه‌ی این بانو مشهور شد و به او القابی چون «آمازون» و البته «دوشیزه‌ی گوادا» دادند. ظاهراً این نوع از شجاعت‌ها در برابر هیولا به عنوان یک رفتار دهقانیِ مطلوب، خیلی مورد پسند اشراف فرانسه بود.

عاقبت با فشار حکومت، گارد سلطنتی فرانسه تمام جنگل‌های اطراف را زیر و رو کرد تا بیشتر از این آبروی دربار نرود. در همان‌ روزها خبری پخش شد که فرانسیس آنتوان ۷۱ ساله، دست راست پادشاه فرانسه، به گرگِ هیولا شلیک کرده و قاتل گوادا هلاک شده است.

جنازه‌ی هیولا را در محوطه‌ی کاخ ورسای به نمایش گذاشتند و فرانسیس آنتوان جایزه را نوش جان کرد و تا مدتی هم دیگر خبری از حمله‌ای تازه نشد. اما ظاهرا گرگینه‌ای که کشته شده بود قلابی بود و ابتدای پاییز سال ۱۷۶۷ دوباره سر و کله‌ی قاتل اصلی پیدا شد.

یکی‌یکی جنازه‌های دریده شده پیدا می‌شدند و دیگر «هیولا… هیولا» ورد زبان مردم شده بود. این‌بار هیولا ظاهرا گستاخ‌تر شده بود و بی‌مهاباتر حمله می‌کرد. البته دربار فرانسه دیگر زیر بار نمی‌رفت و ادعا می‌کرد هیولا کشته شده و این‌ها شایعه‌ است.

شاهدان هیولایی را توصیف می‌کردند که حوالی غروب یا نزدیک طلوع، صبورانه قربانی‌اش را انتخاب می‌کند، می‌پاید و ناگهان حمله می‌کند و گلویش را می‌درد. اکثر زخم‌ها بر سر و دست و پا بود و ۱۶ نفر از قربانی‌ها بدون سر پیدا شده بودند.

سرانجام یکی از تجار اطراف به نام مارکیز دپشی که از دست‌دست کردن دربار کلافه شده بود، برای فیصله دادن به ماجرا، آستین بالا زد و با تیمی از شکارچی‌های محلی روانه‌ی شکار هیولا شد.

ظاهرا دپشی موفق شد در کوهستان گرگینه غول پیکر را گیر بیاورد و به او شلیک کند. قصه طوری پیش رفت که دپشی با هیولا گلاویز شد و در وسط همان درگیری هم یکی از شکارچی‌ها، گرگینه را هدف گرفت و ‌کشت.

به حرف شاهدان و به روایت گزارش کالبدشکافی، موجود شکارشده به گرگ شباهت داشته ولی گرگ نبوده است. البته شکمش هم پر از بقایای انسان بود و اطمینان حاصل شد که این بار هیولای واقعی کشته شده و خبری از ماست‌مالی‌های حکومتی نیست. اما درست معلوم نشد آیا این موجود واقعا کار گرگ بود و اگر گرگ نبود پس چه بود.

شاهدین عینی هیولای شکارشده را گاهی به درشتی گوساله و گاهی هم‌هیکل اسب توصیف کرده‌اند. تنش با موهایی خاکستری با ته‌مایه سرخ پوشانده شده بود و دمی شبیه پلنگ داشت.

مورخان، دانشمندان، شبه‌دانشمندان و نظریه‌پردازان توطئه‌، همه نظریه‌هایی در مورد این که این جانور چه بوده ارائه داده‌اند. این لیست مظنونان است: گرگ اوراسیا ، سگ جنگی زره‌پوش (که مقاومتش در برابر گلوله‌ها را توجیه می‌کند)، کفتار راه‌راه، شیر، نوعی شکارچی ماقبل تاریخ (مثلا گرگ وحشت/Dire wolf یا حیانودون که هر دو مدت‌ها پیش منقرض شده‌اند)، گرگینه، یا ترکیبی از سگ و گرگ و انسان.

بعضی‌ نظریه‌پردازان اما متهم اصلی را قاتلی زنجیره‌ای می‌دانند که لباس گرگ می‌پوشیده است. چرا که کمتر حیوانی می‌تواند سر انسان را از تن جدا کند و همین می‌تواند گواه حضور یک انسان باشد. طبق این تئوری کل ماجرا رد‌گم‌کنی بوده و چه بسا قاتل به همراه خودش گرگی دست‌آموز داشته تا موقع فرار به کارش بیاید.

بعضی‌ها هم همه‌چیز را زیر سر یک شیر می‌دانند. بین شیرها شکار انسان بسیار معمول است. مثلا در موردی مشهور شیری در ساوو کنیا، به تنهایی ۱۳۰ انسان را در کمتر از یکسال شکار کرده بود. حتی محدوده‌ی شکار هیولا گوادا هم با محدوده‌ی معمول شکار شیرها جور در می‌آید.

جی.ام.اسمیت مورخ که قبلا هم به او اشاره کردیم، اعتقاد دارد شواهد نشان می‌دهد تمام جنایت‌ها کار یک گرگ تنهای درشت یا گله‌ای از گرگ‌ها بوده است. منتهی شرایط روحی ملت فرانسه در آن زمان (به خاطر شکست فجیع در جنگ هفت ساله) باعث شده بود همه احساس کند خدا بر فرانسه غضب کرده است. بنابراین بعید نیست که روایت‌ها شاخ و برگ پیدا می‌کرده و به جای واقع‌بینی، تلاش می‌شده سیاه‌نمایی قتل‌ها بیشتر شود.

منطقه گوادا گرگ دارد و قبل از این هم شواهدی از حمله‌ی گرگ‌ها به انسان در این منطقه وجود داشته است. مخصوصا گرگ‌های هار که در آن سال‌ها تعدادشان زیاد بود. البته این‌ توجیه هم یکجای کارش می‌لنگد و آن هم این است که هیچکدام از قربانی‌ها و نجات‌یافتگان نشانه‌ای از تماس با جانوری هار نداشته‌اند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
۳- قضیه‌ی انقراض و آخرین گرگ اسکاتلند


اسکاتلندی‌ها تا دلتان بخواهد قصه و افسانه‌ی گرگینه‌ای دارند. ظاهرا نفرت و وحشت از گرگ‌ها در این سرزمین ریشه‌ای باستانی دارد. به طور سنتی اشراف و روسای قبیله تمام تلاش‌شان را به کار می‌بستند تا گرگ‌ها را از میان بردارند.

آخرین تلاش عمده مربوط به فرمان ملکه مری در سال ۱۵۶۳ بود. آن‌موقع ۲۰۰۰ نفر از مردم کوهستان‌نشین اسکاتلند به کار گرفته شدند تا نسل گرگ‌ها را براندازند. نتیجه‌ی کار قصابی ۵ گرگ و ۳۶۰ گوزن بود.

نوار جنگلی عظیمی که قلمروی گرگ‌ها بود در طول قرن‌ها بارها و بارها پاکسازی شد تا عاقبت حوالی سال ۱۶۶۰ گرگ‌های اسکاتلند به کلی منقرض شدند.

با این وجود ۲ سال قبل از این که قیام یعقوبی در اسکاتلند اتفاق بیفتد، یعنی در سال ۱۷۴۳، موجودی شبیه گرگ دوباره در اسکاتلند ظهور کرد.

البته اگر سریال Outlander را ندیده‌اید و تا به حال اسم قیام یعقوبی به گوشتان نخورده، باید گفت این قیام و تبعاتش شباهت زیادی به جنگ‌های راب استارک در دنیای بازی تاج و تـ*ـخت داشت.

پارلمان پادشاه جیمز دوم، پدر چارلز را از قدرت خلع کرد و تاج پادشاهی را به ماری و همسرش ویلیام بخشید. چارلز وقتی شرایط را مناسب دید با انگیزه برگرداندن پادشاهی به خاندان استوارت شورش کرد. آن زمان مردم شمال جزیره همه پشت پادشاهی جدید در آمدند و شاهزاده چارلز ادوارد استوارت معروف به «جوان شوالیه» یا «شاهزاده چارلی برازنده»، مدعی تاج و تـ*ـخت اسکاتلند و ایرلند و انگلستان و فرانسه شد.

در ابتدا شاهزاده پیروزی‌هایی پی‌در‌پی در انگلستان میانی به دست می‌آورد ولی چندان به درون انگلستان نقوذ نمی‌کرد و به علت کمبود قوا و تجهیزات به شمال برگشت.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
۳- قضیه‌ی انقراض و آخرین گرگ اسکاتلند

اسکاتلندی‌ها تا دلتان بخواهد قصه و افسانه‌ی گرگینه‌ای دارند. ظاهرا نفرت و وحشت از گرگ‌ها در این سرزمین ریشه‌ای باستانی دارد. به طور سنتی اشراف و روسای قبیله تمام تلاش‌شان را به کار می‌بستند تا گرگ‌ها را از میان بردارند.
آخرین تلاش عمده مربوط به فرمان ملکه مری در سال ۱۵۶۳ بود. آن‌موقع ۲۰۰۰ نفر از مردم کوهستان‌نشین اسکاتلند به کار گرفته شدند تا نسل گرگ‌ها را براندازند. نتیجه‌ی کار قصابی ۵ گرگ و ۳۶۰ گوزن بود.
نوار جنگلی عظیمی که قلمروی گرگ‌ها بود در طول قرن‌ها بارها و بارها پاکسازی شد تا عاقبت حوالی سال ۱۶۶۰ گرگ‌های اسکاتلند به کلی منقرض شدند.
با این وجود ۲ سال قبل از این که قیام یعقوبی در اسکاتلند اتفاق بیفتد، یعنی در سال ۱۷۴۳، موجودی شبیه گرگ دوباره در اسکاتلند ظهور کرد.
البته اگر سریال Outlander را ندیده‌اید و تا به حال اسم قیام یعقوبی به گوشتان نخورده، باید گفت این قیام و تبعاتش شباهت زیادی به جنگ‌های راب استارک در دنیای بازی تاج و تـ*ـخت داشت.
پارلمان پادشاه جیمز دوم، پدر چارلز را از قدرت خلع کرد و تاج پادشاهی را به ماری و همسرش ویلیام بخشید. چارلز وقتی شرایط را مناسب دید با انگیزه برگرداندن پادشاهی به خاندان استوارت شورش کرد. آن زمان مردم شمال جزیره همه پشت پادشاهی جدید در آمدند و شاهزاده چارلز ادوارد استوارت معروف به «جوان شوالیه» یا «شاهزاده چارلی برازنده»، مدعی تاج و تـ*ـخت اسکاتلند و ایرلند و انگلستان و فرانسه شد.
در ابتدا شاهزاده پیروزی‌هایی پی‌در‌پی در انگلستان میانی به دست می‌آورد ولی چندان به درون انگلستان نقوذ نمی‌کرد و به علت کمبود قوا و تجهیزات به شمال برگشت.
مواجهه نهایی در نبرد «کالودن» اتفاق افتاد. شاهزاده به طرزی قهرمانانه شکست خورد و دوک کامبرلند معروف به قصاب، تمام هواداران جنبش یعقوبی و متحدان‌ چارلز را سلاخی کرد و چنان کشت‌وکشتاری کرد که هنوز هم کینه‌اش برای طایفه‌های زخم‌خورده پابرجاست. نتیجه‌ی جنگ بازداشت ۳۷۴۰ نفر به جرم جاسوسی، اعدام ۱۲۰ نفر و تبعید ۹۲۳ نفر بود. سرنوشت ۷۰۰ نفر هم برای همیشه نامعلوم ماند.
دو سال قبل از این کشتار خونین، در بالادست رودخانه فیندهرن در مرای، موجود سیاه غول‌پیکری رویت شد. سال‌ها بعد انقراض گرگ‌ها در اسکاتلند، موجود گرگ‌مانندی سردرآورد و بلافاصله دو طفل را به قتل رساند. از اینجا به بعد هر چه از داستان آخرین گرگ اسکاتلند می‌دانیم روایتی‌ست که سـ*ـینه‌به‌سـ*ـینه نقل شده است:
در پشت سنگر شکار، رئیس «مک‌این‌تاش» و شکارچیان قبیله مدت‌ها منتظر «مک‌کوئین» ماندند، ولی خبری از او نشد. خدمه و سگ‌های مک‌کوئین اینقدر برای موفقیت در شکار اهمیت داشتند که به راحتی نمی‌شد ازشان گذشت. به هر حال صبر کردند تا بهترین موقع شکار در ابتدای صبح از دست رفت. سرانجام مک‌کوئین پیدایش شد و وقتی با شکایت با او برخورد کردند، به گیلیکی گفت: «چرا این همه عجله دارید؟»
سپس سر سیاه و خونین گرگ را از زیر بـ*ـغل ش بیرون آورد. «این تقدیم به شما!» و در بین حیرت همه، سر حیوان را وسط جمعیت انداخت.
مک‌این‌تاش بعدا رئیس قبیله‌اش شد و این قصه هم به جا ماند و داستانش نوشته شد. نقل با جزئیات این روایت نشان می‌دهد چقدر ترس از گرگ‌ها در اسکاتلند مهم بوده و تا چه اندازه مرگ آخرین گرگ اهمیت داشته است.
آن سال‌های شوم اسکاتلند گذشت و در نتیجه‌ی جنگ کالودن بسیاری از سنت‌های اسکاتلندی برای همیشه از بین رفتند. در محل نبرد کالودن کشته‌های قبایل مختلف در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند؛ روی گورهای دسته‌جمعی نشان‌های سنگی گذاشتند و اسم قبیله‌ی جنگجوهای مرده را رویش حکاکی کردند. آخرین گرگ‌ اسکاتلند هم کشته شد و سنگی حکاکی شده در حوالی برورا وجود دارد که ادعا می‌شود محل به قتل رسیدن آخرین گرگ اسکاتلند است.
این ترس افراطی اسکاتلندی‌ها از گرگ باعث شد که با از بین رفتن گرگ‌ها، تعادل جمعیت گوزن‌های قرمز به هم بخورد. شاید در فقدان همین گرگ‌ها بود که هزاران هزار روایت وحشت‌آور از موجودات گرگ‌نما پا گرفت که انگار قرار است بیایند و انتقام آخرین گرگ اسکاتلند را از غاصبان تـ*ـخت پادشاهی در لندن بگیرند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
۴- قضیه‌ی قدرت و گرگینه های مکلنبرگ آلمان


مفهوم گرگینه‌ در فرهنگِ پاگان ژرمنی سابقه زیادی دارد. البته هر چقدر که اروپا مسیحی‌تر گشت، بقایای این فرهنگ بیشتر به منطقه اسکاندیناوی و مردم وایکینگ‌ محدود شد.

برزکرها؛ جنگجویان باستانی وایکینگ، مخدر مصرف می‌کردند و برهنه و مجنون به نبرد می‌رفتند. این رزمنده‌های خرسینه‌پوش یا گرگینه‌پوش هدفشان این بود که در موقع مبارزه قدرت و خوی گرگ و خرس نصیب‌شان بشود.

طبق افسانه‌های آلمانی، بعضی از مردم از این موهبت برخوردار بودند که می‌توانستند با پوشیدن کمربند گرگی، تبدیل به گرگ بشوند. گرگینه‌ها شب‌هنگام پرسه می‌زدند و به دشمنان‌شان حمله می‌کردند و خودشان و دام‌هایشان را می‌کشتند (نگاهی بیندازید به +).

زمانه به قرون وسطی که رسید، دیگر کسی گرگینه‌ها را به عنوان چشمه‌ای طبیعی برای قدرت به یاد نمی‌آورد. یکدفعه گرگینه‌ها تبدیل به نیرویی شیطانی شدند که می‌خواستند نظم کلیساییِ دنیا را به‌هم بزند. از این به بعد گرگینه‌ها جادوگر و کافر شناخته می‌شدند. اولاس مگنوس کشیش سوئدی در قرن شانزدهم گرگینه‌ها را این چنین توصیف کرده بود که:



«این‌ها بدعتی شوم در دشمنی با قانون الهی هستند.»



کارل بارتش محقق قرن نوزدهمی در زمینه‌ی قرون‌وسطی در کتابش به نام «افسانه‌ها و آداب و رسوم مکلنبرگ» حکایتی جالب درباره‌ی گرگینه‌ها نقل کرده است. گویا در سال ۱۶۸۲ در فرن‌هلز گروهی از مردم به شکل دسته‌جمعی متهم شدند که خودشان را به گرگ مبدل می‌کنند و به همین جرم دادگاهی شدند.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 

samo°○

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/10/24
ارسال ها
59
امتیاز واکنش
8
امتیاز
8
زمان حضور
1 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
به روایت کارل بارتش تا حدود سال ۱۸۴۰ نمونه‌های پرشماری از این نوع جادو در اتاق بچه‌ها وجود داشت، حتی با این وجود که صدسالی از انقراض گرگ‌ها در مکلنبرگ می‌گذشت. این نشان می‌دهد که آداب و افسانه‌های گرگینگی در بین مردم آلمان شمالی چقدر شایع بوده و اهمیت داشته است.

کافی بود که مردی راستین اراده کند و کمربند گرگ بپوشد تا تبدیل به گرگینه بشود. محقق قرن نوزدهمی دیگری به نام ویلهم بیر درباره‌ی گرگینه‌های آن دوره چنین نقل می‌کند که:



«تا آنجا که من به خاطر دارم، در زمان جوانی‌ام فقط صدای گرگینه‌های مذکر را می‌شنیدم، هیچ‌وقت ماده‌ای نبود. البته در مناطق دیگر جنسیت اهمیتی نداشت.»



در همان روزها یک شکارچی روباه در میانه‌ی جنگل تله‌ای ساخت و جسد اسبی را به عنوان طعمه‌ی شکار روباه قرار داد. وقتی که شکارچی برای بررسی تله‌اش دوباره به جنگل سر زد، دید که گرگینه‌ای مشغول خوردن اسب است. شکارچی هم ناغافل به گرگینه شلیک کرد و گرگینه متواری شد. بعداً به خانه‌ی مردی رفتند که مظنون اصلی گرگینگی بود. مرد را روی تختش در حالی پیدا کردند که از زخم گلوله از حال رفته بود.

در روایت دیگری از مکلنبرگ زنی جوان به خاطر غیبت‌های متوالی شوهرش مشکوک شده بود که شاید او گرگینه باشد. روزی موقع کار مزرعه مرد یکبار دیگر به صورت ناگهانی همسرش را ترک کرد. بلافاصله گرگی از میان بوته‌ها به سمت زن حمله کرد و دامنش را به دندان کشید. زن با گرگ گلاویز شد و بعد از ناله و شیون فراوان چنگک را به سمت گرگ نشانه گرفت و فراری‌اش داد.

با فاصله‌ی کمی شوهرش از بین همان بوته‌ها برگشت. زن قضیه را برایش تعریف کرد. مرد همسرش را مسخره کرد و وقتی به او می‌خندید، زن دید که پاره‌های دامن سرخش بین دندان‌های او دیده می‌شود. این موضوع به دادگاه گزارش شد و بلافاصله مرد را کشتند و سوزاندند.

گرگینه‌های آلمانی انگار بیشتر از این‌که موجوداتی وحشتناک باشند، مردانی مجنون بودند. اکثر روایت‌ها لحظه‌هایی از خصم و خلسه را تصویر می‌کنند. آلمانی جدید داشت متولد می‌شد و باید تمام اثرات آلمان وحشی قبل پاکسازی می‌شد. زن‌ها و شکارچی‌ها و قاضی‌ها و سربازها حق داشتند که مدام در پارانویای حمله‌ی گرگینه‌ها زندگی کنند.

شاید نوادگان گرگینه‌پوش برزرکرها صرفاً نمی‌خواستند چشمه‌های اصلی قدرت را فراموش کنند. گرگینگی شاید نوعی مبارزه علیه کلیسا بود که با پیروان اودین در افتاده بود. آشوبی بر علیه نظم پولادین کلیسا و تمدن جدید. درست همان‌زمان که سامورایی‌ها، قزل‌باش‌ها، مملوک‌ها و سرخپوست‌ها با کشیدن ریل‌های تمدن محو می‌شدند، گرگینه‌های آلمانی هم یکی‌یکی لو می‌رفتند و به قتل می‌رسیدند.

واژه‌ی ‌Berserk (به معنای شوریدگی کامل و از دست دادن کنترل) که در زبان انگلیسی امروز متداول است، به همین جنگجویان دیوانه‌ی گرگینه‌پوش آلمان شمالی اشاره دارد که هرگز نمی‌خواستند رام بشوند. نوعی قدرت‌ِ مردانه‌ی محض که این‌قدر سرکش است با هیچ قلاده‌ای نمی‌شود کنترلش کرد.

پس جای تعجبی ندارد که هیتلر غیر از مقرهای فرماندهیِ آشیانه‌ی عقاب و آشیانه‌ی گرگ، مقر مخفی دیگر داشت که به «آشیانه‌ی گرگینه» معروف بود. آشیانه‌ای که خودش بیشتر از همه به آن سر می‌زد. همان‌ زمان شایعات زیادی درباره‌ی این مقر وجود داشت. این مقر به خاطر نزدیکی‌اش به جبهه‌ی شرقی بسیار مهم بود، ولی با این وجود هر عملیاتی که از این مقر ساماندهی شد نتیجه‌ای جز شکست نداشت. به همین‌خاطر بعضی‌ها به مقر گرگینه، آشیانه‌ی نفرین‌شده می‌گفتند.

شاید هیتلر می‌خواست قدرتی شبیه وستسلاو پادشاه مقتدر پولوتسک در قرن یازدهم داشته باشد. جنگجویی قدرتمند که روس‌ها به او وستسلاو جادوگر می‌گفتند. شاهی گرگینه که طبق افسانه به شکل گرگ از شهری به شهری دیگر هجوم می‌آورد.

در آخر جنگ با عقب‌نشینی نازی‌ها، سربازان روس به ورودی اصلی مقر گرگینه دست پیدا کردند. خیلی زود سربازان متوجه شدند تمام ورودی‌های با مواد انفجاری تله‌گذاری شده است. بنابراین کل مقر را منفجر کردند و آخرین گرگینه‌ی آلمانی هم هرگز رام نشد.


گرگینه ها و نه فقط یک تخیل بلکه پدیده ای تاریخی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا