خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
به آیینه‌ی بخار گرفته‌ی حمام نگاه کرد، به چشمان قرمز شده‌ای که مرگ یک عشق شروع نشده را نشان می‌داد.
مروا اسم دامون را روی آیینه‌ی بخار گرفته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و زمزمه کرد:
- بی معرفت. حرف از قول و قرار می‌زنی وقتی چشمات زودتر از خودت به حرف اومده بودن.
مروا خنده‌ای کرد و و زیر لـ*ـب گفت:
- احمقم‌. احمقم که هنوز باور دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، 80by، reyhaneh banoo و 4 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
- داشتی میومدی خوراکی هم می‌خریدی گدا.
ارمغان با این حرف مروا چشمانش گرد شد و گفت:
- اوه. فکر کنم حالت خیلی بده. تویی که کالری غذا تو هم در میاری تا یک وقت هیکلت بهم نخوره الان دنبال خوراکی هستی؟ من از کجا می‌دونستم پرخوری عصبی خانم دوباره خودی نشون داده.
مروا بدون توجه به صدای جیغ و داد بچه ها که در پارک بازی می‌کردند، روی پای ارمغان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 4 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
دامون در ماشینش را بست و خم شد تا از آیینه‌ی بـ*ـغل ماشین موهایش را درست کند. وقتی از ظاهرش مطمئن شد صاف ایستاد و از جیب شلوارش زیپیوی طلایی‌اش را بیرون آورد و به ماشینش تکیه داد و رولش را روشن کرد و اجازه داد دود وارد ریه هایش شود.
به نقطه‌ای خیره شده بود که اگر ازش می‌پرسیدی به چه چیز آنچنان خیره شده است، هیچ تصوری از آنجا نداشت؛ چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 5 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ایده بده.
- ماکان ولم کن.
- چی چی رو ولت کنم. دو هفته است هیچ چیزی تو کانالم نذاشتم. سابسکرایب هام ریزش کرده.
مروا کلافه صدای ناله مانندی از خودش بیرون آورد و گفت:
- به من چه.
ماکان همانطور که از روی مبل نزدیکش می‌شد، طوری که مروا متوجه‌ی قصدش نشود دستش را دراز کرد و به سرعت موهای گوجه‌ای شده‌اش را باز کرد و سریع فرار کرد و به طبقه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 5 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ارمغان اون آهنگ رو زیاد ترش کن. بسته چقدر استراحت می‌کنی، بیا وسط. بدو.
مروا همانطور که کمرش را هماهنگ با آهنگ تکان می‌داد به ارمغانی که بعد از یک ساعت رقصیدن، خسته شده بود و رو تـ*ـخت دراز کشیده بود، نگاه کرد.
نمی‌شد. خودش را که نمی‌توانست گول بزند هنوز هم درد قلبش طاقت فرسا بود؛ ولی دیگر تاب نگاه ترحم انگیز ارمغان را نداشت و ترجیح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 5 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
مروا با سرمایی که باعث لرزیدنش شد، از خواب پرید. بدن کرخت شده‌اش را به طرف ارمغانی که کنارش به خواب رفته بود چرخواند و با دیدن پتویی که کاملا دور ارمغان بود، فحش زیر لبی به او داد.
کمی از پتو را به طرف خودش کشید و وقتی احساس گرمای خوشایندی کرد، دستش را به زیر بالش برد تا موبایلش را بردارد. ساعت سه نصفه شب را نشان می‌داد.
باید به سرویس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 4 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای بسته شدن در، مروا چشمانش را بست و دستانش را بر روی رو شویی قرار داد و سرش را خم کرد.
قرار نبود بعد از‌‌ جمله‌ای که به او بر روی بام‌ گفته بود این چنین با او روبه رو شود.
مروا دو حسی را داشت که کاملا به یک اندازه با هم رقابت می‌کردند. یکی خجالت و یکی دلتنگی.
شاید با خودش کمی که فکر می‌کرد ترازو طرف دلتنگی بود!.
آیینه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، 80by و 3 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
مروا نمی‌خواست کم بیاورد به همین دلیل سعی کرد حرف را عوض کند:
- از کجا فهمیدی اینجام؟
دامون نیشخندی زد و دستانش را به سـ*ـینه‌اش گره زد و سر شونه‌اش را به دیوار کنار سرویس تکیه داد و گفت:
- چطوره از اونجا بیای بیرون، بعد صحبت کنیم.
مروا به خودش آمد و از سرویس خارج شد و روبه رویش ایستاد و مانند او دست به سـ*ـینه جلویش ایستاد و دوباره حرفش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Tiralin، 80by و 2 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از رفتن مروا، دامون روی تختش نشست و به روبه رویش نگاه کرد، که به غیر از تاریکی چیز دیگری نمی‌دید. به همه چی فکر می‌کرد به اوضاعی که خارج از ایران داشت، به نقشه هایی که در ذهنش جولان می‌دادند و در یک سمت دختری قرار داشت که نمی‌دانست با او چه کند.
با صدای افتادن چیزی، چشمان همیشه بی حس دامون گرد شد و با سرعتی که خودش نمی‌دانست از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، MaRjAn، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

ریحانه صادق نژاد

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/8/24
ارسال ها
33
امتیاز واکنش
252
امتیاز
103
سن
21
زمان حضور
6 روز 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای پا، چشمانش را باز کرد و به دامونی که به لطف چراغ آشپزخانه بهتر می‌توانست ببیندش نگاه کرد. با دیدن هیکل بدون پوشش دامون به سرعت چشمانش را دزدید؛ ولی هر چه که بود را دید. دامون دیگر همان پسر نوجوانی نبود که حتی با یکم دقت می‌توانستی دنده هایش را ببینی الان مردی شده بود که دزدیدن نگاهت از او سخت بود.
دامون پایین کاناپه روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، MaRjAn، ~MobinA~ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا