- عضویت
- 3/8/24
- ارسال ها
- 72
- امتیاز واکنش
- 440
- امتیاز
- 113
- سن
- 21
- زمان حضور
- 9 روز 21 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
مروا نزدیک ده بار با ارمغان تماس گرفته بود؛ ولی در دسترس نبودن او باعث عصبیتر شدنش شده بود.
مروا کلافه به بطری که تا نصفه آب داشت و به ناگه در این راهروی تاریک جلویش دید، ضربهای زد که با صدای آخی که شنید سرش را بالا آورد و چشمانش را ریز کرد تا شخصی که جلو رویش است را ببیند. با نزدیک شدن جسمی، مروا خودش را جلو کشید و با دیدن علیرضا...
مروا کلافه به بطری که تا نصفه آب داشت و به ناگه در این راهروی تاریک جلویش دید، ضربهای زد که با صدای آخی که شنید سرش را بالا آورد و چشمانش را ریز کرد تا شخصی که جلو رویش است را ببیند. با نزدیک شدن جسمی، مروا خودش را جلو کشید و با دیدن علیرضا...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: