خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,235
امتیاز واکنش
4,374
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
49 روز 12 ساعت 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستانک عمارت سیاه.
نویسنده: ~MobinA~ کاربر انجمن رمان ۹۸

با احتیاط پایش را روی اولین پله گذاشت و به فرد پشت سرش علامت داد که آرام‌تر بیاید. صدای نفس‌های ترسیده و عمیقشان تنها صدایی بود که سکوت عمارت سیاه را می‌شکست. آب دهانش را قورت داد و پله آخر را نیز بالا رفت و با عجله نگاهی کلی به فضای تاریک و مخوف سالن انداخت. لوستر‌های سالن توسط تار‌های عنکبوت پوشیده شده بود و خبری از روشنایی درش دیده نمیشد. پنجره‌های قدی که پرده‌هایی پاره پوره تنها محافظ عبور نور ماه بود، کمی دل‌های ترسیده‌شان را آرام می‌کرد.
از بدو ورود به این عمارت نفرین شده، عباس را به فوحش کشیده بود که چنین شرط مسخره‌ای برایش گذاشته بود. هیچ فکرش را نمی‌کرد که نتیجه شرط بندی‌شان سر برد و باخت بازی رئال و بارسلونا به پا گذاشتن به این عمارت ختم شود.
پوفی کشید و آرام سرش را برگرداند تا حسین را از خالی بودن این قسمت مطلع کند که با جای خالی او مواجه شد. بهت زده دور و اطرافش را نگاه کرد و با آرام‌ترین لحن ممکن لـ*ـب زد:
-حسین....، حسین داداش؟


V.I.P داستانک عمارت سیاه | ~MobinA~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,235
امتیاز واکنش
4,374
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
49 روز 12 ساعت 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی همچنان صدایی از حسین نشنید دستش را بر روی صورتش کشید و همزمان با پایین آوردن دستش چشمان تیز و قرمزی را مقابل چشمانش دید.
شوکه تکان سختی خورد و دستانش را به دیوار پشت سرش چنگ زد.
آن فرد که فقط چشمان وحشتناکش را می‌دید آرام آرام بهش نزدیک میشد و هنگامی که نور ماه از قسمت پاره پرده به روی بدنش نشست نفس در سـ*ـینه‌اش حبس شد.
قد بلند و کشیده‌اش و آن دستانی که بلند‌تر از حد معمول بود ضربان قلبش را با بالاترین حد ممکن برده بود.
آن فرد مجهول دستانش را بالا آورد و ناخن‌های بلندش را به رخ چشمان گشاد شده‌اش کشید.
ترسیده به تک تک حرکاتش نگاه می‌کرد که با تنگ شدن نفسش چشمانش را گشاد‌تر کرد.
ناخن‌های بلند فرد گردن مردانه‌اش را خراش می‌داد و باریکه خون را از کنار گردنش حس می‌کرد هقی زد و دستان یخ‌ زده‌اش را روی پوست زمخت فرد گذاشت.
چشمان فرد قرمز‌تر از حد معمول شده بود و با لـ*ـذت به گردن خراشیده‌اش نگاه می‌کرد.

خس خس سـ*ـینه‌اش فضا را پر کرده بود و او بی‌اهمیت فشار دستانش را بیشتر می‌کرد.


V.I.P داستانک عمارت سیاه | ~MobinA~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa و -FãTéMęH-

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,235
امتیاز واکنش
4,374
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
49 روز 12 ساعت 9 دقیقه
نویسنده این موضوع
با نزدیک شدن سر فرد چشمانش روی هم افتاد و بدنش شل شد.
حس زبان خیس و چندش‌آور فرد رمق را از جانش برد و درست لحظه آخر دندان‌های تیز فرد در گلویش فرو رفت و مرد از ترس و درد بی‌هوش روی دستان فرد مجهول افتاد.
خنده ترسناکی کرد و لیسی به دور لبان خونی‌اش زد.
جسم بی‌جان مرد را با خود به سمت مخفی‌گاهش برد و با شتاب آن را کنار جنازه تازه انداخت و چشمانش از لـ*ـذت چین افتاد.
با یک خیز به سمت جنازه‌ها رفت و دندان‌های تیز و برنده‌اش را درون بدن آنها فرو می‌کرد و خون‌هایی که با فشار از بدنشان خارج میشد را با سرخوشی به درون حلقش می‌راند. لحظه به لحظه به نیرویش اضافه میشد و قدت‌هایش با سرعت برم‌گشتند.
قهقهه مستانه‌ای کرد و مشغول لیسیدن خون‌های ریخته شده شد.
بعد از چند وقت غذای لـ*ـذت‌بخشی به دست آورده‌ بود.

پایان...


V.I.P داستانک عمارت سیاه | ~MobinA~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا