خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حامیا

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/24
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
25
امتیاز
13
سن
27
زمان حضور
13 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم تعالی
نام اثر: رولت روسی | Russian Roulette
نام نویسنده: می فریتر | May Freighter
نام مترجم: حامیا کاربر انجمن رمان 98
ژانر: فانتزی
خلاصه داستان:
کسی گمان می‌کرد که تماسی کوتاه با سرانگشت بر روی رشته روحی درخشان، می‌توانست دنیای شما را از این رو به آن رو کند؟ زندگی هلنای ۱۹ ساله زمانی تغییر می‌کند که روحش در جستجوی پدرش، وارد قلمرو فرشتگان می‌شود. هیچ‌چیز طبق نقشه پیش نمی‌رود. برخلاف هشدارهای فرشته نگهبانش، هلنا روحش را به یک خون‌آشام پیوند می‌دهد. موجودی که فکر می‌کرد که فقط در فیلم‌های ترسناک وجود دارد!
لوشس، جاودانگی‌اش را صرف یافتن هیولاهایی کرده است که اربابش را کشته‌اند. به آخرین چیزی که احتیاج دارد آسیب‌پذیری و ضعف به‌خاطر وجود پیوندی بین خودش و دختری بی‌پروا و بی‌ملاحظه است. بااین‌وجود، او می‌خواهد از این وضعیت به نفع خودش استفاده کند؛ چرا که بر این باور است هلنا دارای قدرتی فوق‌العاده است و نقشه دارد تا از هلِنا به‌عنوان برگ برنده در برابر انجمن استفاده کند.
وقتی هلنا با خون‌آشام جذاب و درعین‌حال مخوف که از قضا پیوندی احساسی نیز بینشان شکل‌گرفته آشنا می‌شود، می‌فهمد زندگی‌اش دیگر مانند قبل نخواهد شد.علی‌رغم مجادله‌اش در برابر راه‌های فریبکارانه‌ی لوشس، نمی‌تواند منکر جاذبه‌ی بینشان شود. هنگامی‌که کشش آن‌ها به یکدیگر شدید‌تر می‌شود، او می‌خواهد بداند که می‌تواند به لوشس اعتماد کند؟ هر چه باشد پای زندگی و جانش در میان است.
(برای خوانندگانی که از رمان‌هایی مثل خاطرات یک خون‌آشام (ال. جی. اسمیت)، سری رمان‌های گرگ‌ومیش (استفانی میر) و سایه‌ی یک خون‌آشام (بلا فورست) لـ*ـذت بردند.)



در حال ترجمه رمان رولت روسی | حامیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، -FãTéMęH-، MaRjAn و 2 نفر دیگر

حامیا

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/24
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
25
امتیاز
13
سن
27
زمان حضور
13 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
فهرست مطالب

سری رمان‌های هلِنا هاوتُرن
مقدمه
ژورنال
قلمرو سرنوشت
تسخیر شده
مصاحبه
ربوده شده
کابوس‌ها
درک و ملاحظه
گزش غیردوستانه
دعوت
پیوند روحی
اتصال انرژی
رولت روسی
خارج از محدوده
چایلد او
آن‌سوی تاریکی
کابوس‌های بی‌پایان
حقیقت
پدر جی. آر
اسارت گر جدید
تنهای تنها
قدرت جدید
روشنایی و تاریکی
انجمن
بخش آخر
فصل اضافه: ولنتاین تسخیر شده
کتاب چطور بود؟
تخصیص
قدردانی
سری رمان‌های هلِنا هاوتُرن:

الکساندر: سرگذشت (پیش‌درآمد)
رولت روسی
دروازه‌های شیطان
اختیار زوال یافته
دلخواه (اسپین‌آف)
مصاحبه مونوکروم (اسپین‌آف)
اصالت مقدر شده
ارزشمند (اسپین‌آف)
پیوستگی تاریک
جادوگر خونین (جادوگری که با خون افراد را تحت سلطه خود درمی‌آورد)
حقیقت غیرمنتظره

( جهت اطلاع خوانندگان)

در روند داستان، شما با اصطلاحات بخصوصی روبرو می‌شوید که فقط به سری رمان‌های هلِنا هاوتُرن ارتباط دارد. در اینجا با برخی از واژه‌ها آشنا می‌شوید:

چایلد یا فرزند: انسانی که به خون‌آشام تبدیل شده است.
سایِر یا ارباب: عنوانی است که به خون‌آشام‌هایی تعلق می‌گیرد که انسانی را با تبادل انرژی خود به خون‌آشام تبدیل کرده باشند.
انجمن: در مجموع 7 انجمن وجود دارد که خون آشامان را کنترل می‌کنند. آنها از آشکار‌شدن راز وجودشان جلوگیری و در عین حال از مردمشان در برابر حملات شکارچیان محافظت می‌کنند.انجمن متشکل از 4 -5 عضو است که با نفوذ و قابل احترام هستند و جامعه از آنها حساب می‌برد. سگ‌های جهنمی انجمن با قدرتی که دارند، به طور داوطلبانه به انجمن خدمت می‌کنند و یا برای انجام کاری اجیر می‌شوند. میانگین اعضای هر انجمن بین 20 تا 50 خون آشام است؛ به علاوه، غول‌هایی که از ساختمان محافظت می‌کنند و انجام معاملات در روشنایی روز را بر عهده دارند.
گذر سریع: واژه‌ای برای سرعت غیرعادی خون‌آشام‌هاست. معمولاً یک خون‌آشام قبل از اینکه خسته شود، با سرعتش می‌تواند کیلومترها پیش برود؛ اما وقتی ظرفیت آنها به حد نهایی برسد خطر پارگی ماهیچه‌هایشان بالا می‌رود که با درد بسیار زیادی همراه است و اگر خون به آنها نرسد دیر التیام می‌یابد.
اهداکنندگان: به انسان‌هایی گفته می‌شود که بعد از پیوستن به محفل خون‌آشامان در ازای قدرت و محافظت، خودشان را اهدا می‌کنند. آنها می‌خواهند از زندگی خوبی برخوردار باشند و حتی برخی از آنها به‌واسطه روابط با خون‌آشام‌ها دارای قدرت و نفوذ زیادی در جامعه‌ی انسانی هستند. بیشتر انسان‌ها از ماوراءالطبیعه بی‌خبر هستند و فقط تعداد کمی از آنها از این راز باخبرند؛ اما می‌ترسند با افشای این راز با عواقب خطرناکی مثل مرگ روبرو شوند و یا حتی کسی آنها را باور نکند.
غول‌ها: انسان‌هایی بودند که درست قبل از مرگ پس از دریافت خون خون‌آشام و بدون تبادل انرژی با اربابشان دفن شدند. خون‌آشام‌های تازه‌کار، برای تبدیل‌کردن انسان به چایلد دچار اشتباه می‌شوند و جسد را بی‌آنکه صبر کنند، زیرِ زمین دفن و موجود را به همان حال رها می‌کنند؛ درحالی‌که غول‌ها با میلی شدید به خوردن گوشت اجساد بیدار می‌شوند.


در حال ترجمه رمان رولت روسی | حامیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MobinA~، Tiralin و 2 نفر دیگر

حامیا

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/24
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
25
امتیاز
13
سن
27
زمان حضور
13 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه

سردی دیوار سنگی باعث لرزیدن هلنا شد؛ قلبش زمانی تند‌تر زد که متوجه دستبند‌های دور مچش شد. بارهاوبارها تقلا کرد تا خودش را از بند آزاد کند، اما بی‌فایده بود. شخصی با صدایی خشن و زمخت گفت:
- مثل‌اینکه بالاخره بیدار شده!
صدای شخص دیگری آمد:
- پس شروع کن.
هلنا در پی یافتن صداها سرش را سریع حرکت داد؛ اما حرکت آنی و سریع او دیدش را تار کرد و این کار باعث دوبینی او شد. لامپی کم‌سو در انتهای اتاق، صندوق‌های بزرگ و جعبه‌های روی‌هم انباشته شده را در معرض دید قرار می‌داد. مردی طاس سر میز نشسته بود؛ درحالی‌که پاهایش را روی‌هم انداخته و دستان کلفتش روزنامه محلی را نگه داشته بود. مرد دوم تکیه‌اش را از دیوار کثیف برداشت و درحالی‌که به سمتش می‌آمد، پوزخند کریهش ردیفی از دندان‌های نیش کشیده‌اش را نمایان کرده بود. نفس هلنا حبس شد.
مرد پرسید:
- تو برای کارکردن واسه الکساندر زیادی جوون نیستی؟!
درحالی‌که حواسش را معطوف بین دو گروگان‌گیر کرده‌ بود، اخم غلیظی روی صورت هلنا چین انداخت. او برای الکساندر کار نمی‌کرد که هیچ، بلکه هرگز دلش نمی‌خواست که او و لوشس را دوباره ببیند. مرد درست یک‌قدمی او ایستاده بود. موهای تیره و چربش به‌صورت رگه‌هایی نازک به پوست سرش چسبیده بود. موهای هلنا را گرفت و محکم پیچاند و سرش را به سمت بالا کشید تا چشم‌های باریک شده‌اش را ببیند.
- ازت یه سؤال پرسیدم، انسان!

بینی‌اش از شدت انزجار چین افتاد. نفس‌های مرد ترکیبی از بوی تنباکوی ارزان، ماءالشعیر و چیز دیگری بود که همین باعث شد تا معده‌اش زیرورو شود. با خودش فکر کرد که ترس چیزی را حل نمی‌کند؛ اما باز هم قلبش بر منطقش پیروز شد. درحالی‌که خودش از صدای بدون لرزش و محکمش جاخورده بود، جواب داد:
- من برای الکساندر کار نمی‌کنم.
مرد اشاره‌ای به پیراهن نازک و شلوار رسمی‌اش کرد و گفت:

- ما تورو وقتی با این تیپ و قیافه از کلوب برمی‌گشتی دیدیم.
هلنا جلوی خودش را گرفت تا چپ‌چپ نگاهشان نکند. آن دو مرد اگر وارد کلوب شده بودند می‌فهمیدند که کارکنان الکساندر یونیفرم درست حسابی نمی‌پوشیدند و تنها نگهبان سردر یونیفرم می‌پوشید؛ بنابراین گفت:
- این چیزیه که هر کسی واسه مصاحبه می‌پوشه.


در حال ترجمه رمان رولت روسی | حامیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، Tiralin، YeGaNeH و 2 نفر دیگر

حامیا

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/24
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
25
امتیاز
13
سن
27
زمان حضور
13 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی چشم‌های مرد با درخشش خاکستری کم‌رنگ و خطرناک شعله‌ور شد، هلنا را بی‌درنگ از لحن تندش پشیمان کرد. زیر نگاه خیره و تهدیدآمیز مرد به خود پیچید و این او را یاد پرستاری از کودکی ۲ساله انداخت که همیشه در حال چشم‌غره‌رفتن است انگار که به او شکلاتی داده نشده!
مرد موهای او را با خشونت رها کرد و بر سرش فریاد کشید:
- می‌شنوی چی میگم؟
این امر باعث شد سر هلنا تکان بدی بخورد و سردرد خفیف او به دردی تمام‌عیار تبدیل شود.
مرد گفت:
- فکر کنم محکم‌تر از اونچه که فکرش رو می‌کردم زدمش!
همراه مرد روزنامه را کنار گذاشت و گفت:
- ریک، اگه نتونی از زیر زبونش حرف بکشی...
ریک غرید:
- میتونم!
هلنا فهمید شخصی که عملیات را رهبری می‌کند ریک نیست؛ زیرا که دوست دانایش اعتمادبه‌نفس معتبری داشت که ریک فاقد آن بود. ریک را در حالی تصور کرد که در تلاش برای خواندن رمانی از تولستوی بود؛ این تصور به‌تنهایی باعث شد که لـ*ـب بالایش بالا برود و به خنده بیفتد.
ریک تشر زد:
- به چی می‌خندی؟! نمی‌فهمی اینجا چه خبره؟
هلنا چشم‌غره‌ای نثارش کرد. جروبحث کمکی به اوضاع نمی‌کرد؛ اما نتوانست جلوی زبانش را بگیرد:
- باید بدونم؟
وقتی با پشت‌دست به او سیلی زد، گونه‌ی چپش از شدت ضربه آتش گرفت. به طور ناخودآگاه خواست تا گونه‌اش را برای ازبین‌بردن سوزش ماساژ دهد؛ اما با حسی ناخوشایند متوجه شد که در چه موقعیتی گیر افتاده، دستانش در بند، با دو مرد ناشناس و اتاقی تاریک.
وقتی دردی ملال‌آور مهمان وجودش شد، لـ*ـب پایینش را گاز گرفت تا جلوی زبان تند و تیزش را برای ایجاد دردسر بیشتر بگیرد. ریک خم شد تا به صورتش بادقت نگاه کند. لـ*ـب‌هایش کنار گوشش نجوا کرد:
- بذار ببینیم چقدر میدونی.
دو طرف سر هلنا را گرفت و مجبورش کرد تا به او نگاه کند. وقتی نگاهشان در هم قفل شد، مرد پوزخند زد:
هلنا تقلا کرد؛ درحالی‌که جیغ می‌زد:
- ولم کن!
لحن تند مرد به ملودی‌ آرامش بخشی تبدیل شد:
- آروم بگیر، انسان!
درست به‌موقع، بدنش با دستور مرد آرام گرفت؛ چشم‌های درخشان مرد مرکز دنیایش شده بود. هر چیزی که می‌گفت دستوری اجباری بود. در درونش فریاد زد و با فرمان مقاومت‌ناپذیر او مقابله کرد؛ اما بی‌فایده بود. با خود گفت:
- چرا لوشس نتونست منو کنترل کنه و این احمق میتونه؟!
مرد پرسید:
- حواست با منه؟
هلنا جواب داد:
- بله.
- از فرمانم اطاعت می‌کنی؟
راحت و بدون احساس، فوراً جوابش را داد:
- بله.
ریک تا جایی خم شد که بینی‌هایشان تقریباً به هم برخورد می‌کرد و در همان حال سؤال طلایی را پرسید:
- برای الکساندر کار می‌کنی؟
- نه.
درخشش خاکستری چشمانش شدت گرفت و باعث شد تا هلنا حس کند در هوا معلق است. مچ دستش درد می‌کرد؛ دستبند فلزی پوستش را عمیق بریده بود و او به‌ناچار از درد ناله‌ای سر داد.
- لوشس رو می‌شناسی؟
- بله.
ناخن‌های خون‌آشام در فکش فرورفت و او از درد خود را عقب کشید.
- اون کجاست؟ چی در موردش میدونی؟
- رولت روسی. اون می‌خواست منو ببینه تا پیوند بینمون رو باطل کنه.
همکار مرد که تا الان ساکت بود سراسیمه از جا برخاست و عجله‌اش برای برخاستن باعث افتادن صندلی شد.
- چه جور پیوندی؟
کلمات یاری‌اش نمی‌کرد؛ او با ترکیبی از هیجانات ضدونقیض درونی‌اش در حال جنگ بود.
ریک با خشونت سرش را به سمت عقب کشید و زیر لـ*ـب غرید:
- جوابشو بده!
- مطمئن نیستم. تصادفی بود.
ریک با کلافگی تکانش داد.
- اگر جواب درستی بهم ندی جونتو می‌گیرم.
همکار مرد تلفنش را در آورد؛ درحالی‌که چیزی را روی صفحه لمسی تایپ می‌کرد گفت:
- اطلاعات کافی نداره ولی میتونه از راه‌های دیگه‌ای بدرد بخور باشه.
ریک انگشتانش را تهدیدآمیز در امتداد بازو‌های هلنا پیش برد و به سمت زیر گلویش نزدیک کرد:
پس میشه باهاش بازی کنم؟
وقتی کنترلش روی هلنا از بین رفت، هلنا چشم‌غره‌ای نثارش کرد.
همکار ریک جواب داد:
- فقط میتونی ازش تغذیه کنی نه چیز دیگه. بعداً میتونیم با قیمت مناسبی معامله‌اش کنیم.
وقتی هلنا با نیشخند وسیع ریک مواجه شد به خود لرزید. متأسفانه اطلاعات کافی در مورد پیوند نداشت؛ بنابراین نمی‌توانست در ازای اطلاعات خودش را نجات دهد و با آن دو مرد معامله کند. در مورد لوشس، الکساندر و نقشه‌ی آنها چیز زیادی نمی‌دانست. سردردش تشدید شد و نالید؛ در حالیکه چشمانش را از درد بسته بود در دلش دعا کرد که مایکل با خبری خوش ظاهر شود. هر خبری بهتر از سرکردن با این دو هیولا بود.
رهبر اتفاقات قبل از آنکه به تلفنش نگاه کند، نیم‌نگاهی به آن دو انداخت و خطاب به ریک گفت:
- دو دقیقه وقت داری.
سپس بدون کلمه‌ای دیگر از اتاق بیرون رفت.


در حال ترجمه رمان رولت روسی | حامیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، MaRjAn و -FãTéMęH-

حامیا

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/24
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
25
امتیاز
13
سن
27
زمان حضور
13 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا که ناظری نبود به قطع، اظهارنظر تند و تیزش موجب مرگش می‌شد. نگاهی به در بسته انداخت؛ درحالی‌که آرزو می‌کرد که مرد برگردد. قلبش به شدت می‌کوبید! چرا که ریک چاقوی تاشویی از جیب شلوارش بیرون آورده‌ بود. هنگامی‌که چاقو را باز می‌کرد، چشمانش برق زد. هلنا چشمانش را محکم بست؛ نمی‌خواست دوباره عروسک خیمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه رمان رولت روسی | حامیا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، Tiralin و MaRjAn
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا