خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mystery

ویراستار آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
863
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش رو به سرم توی دستش داد.
- ما چرا نمیمیریم شادی؟
گفت و نگاه غمگینش رو به چشم‌های یخ‌زده‌ام دوخت. پوزخندی زدم و بی‌تفاوت گفتم:
- دلت خوشه‌ها دختر.
جوابم اشکی شد که گونه‌های رنگ پریده‌ش رو نوازش کرد. با بغض زمزمه کرد:
- حتی ارزش مرگ رو هم پیش خدا نداریم.
انگشت شستم رو روی خیسی گونه‌ش کشیدم:
- فقط زنده‌ها میمیرن.
با صدایی که انگار از ته چاه در میومد پرسید:
- چرا؟
لبخندی زدم؛ لبخندی که زیبایی‌ش فقط توی چهره‌م خلاصه می‌شد. به پشتی صندلی تکیه دادم و سرم رو به عقب مایل کردم؛ نگاهم رو به سقف سفید بیمارستان دادم و به سردی جوابش رو دادم:
- قلبمون شده مثل آدمی که به قصد خودکشی خودش رو از یه ارتفاع نه چندان بلند پرت کرده؛ نمیمیره... فقط درد می‌کشه، فقط دست و پاش می‌شکنه. قلب ما هم دقیقا همینطوریه دختر جون. از کار نمی‌ایسته؛ فقط ترک برمی‌داره، فقط تیکه پاره میشه. فقط سرزندگی‌ش رو از دست می‌ده. قلب هم مثل گُله... اگه بهش رسیدگی نشه پژمرده میشه و زیبایی‌ش رو از دست می‌ده.
نگاهم رو به اشک‌های لجبازش دادم:
- اشک‌ها همون خون ترک‌ها و زخم‌های سرباز کرده قلبن... تا یکی نوازششون نکنه و بهشون اهمیت نده زخم‌ها خوب نمیشن و چشمه‌ی اشک خشک نمیشه.


داستان اشک‌ها | Mystery کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: varesh، HASTI❅، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

Mystery

ویراستار آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
863
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
- پایان اشک‌ها امیده.
گفت و به سقف خیره شد. آهی کشیدم. به آرومی لـ*ـب زدم:
- آره، همین‌طوره... .
مکثی کردم و ادامه دادم:
- ولی وقتی کسی پیدا نمیشه دست نوازشی به روحت بکشه... خودت باید مرهم زخم‌هایی بشی که دیگران بهت می‌زنن.
بلند شدم و سوزن سرم رو از دستش بیرون کشیدم و یه پنبه به‌جاش گذاشتم:
- پنبه رو نگه‌دار.
بی‌حال کاری که گفتم رو انجام داد و گفت:
- قبلا سعی کردم شادی، نشد.
سری تکون دادم:
- نشد برای ضعیف‌هاست دختر جون، نه ما سگ‌جونا که کسی رو نداریم اشک‌هامون رو پاک کنه و حرفای قشنگ‌قشنگ بزنه.
- ولی نمیشه، هر چه‌قدر اشک‌های خودت رو پاک کنی اشک‌های جدید جایگذین میشن. میدونی خانم فروغ فرخزاد چی میگه شادی؟ میگه: « وقتی تنها هستم و کسی نیست افکار سالم به من تلقین کند، آن وقت دست و پا بسته اسیر افکار عجیب خودم می‌شوم که یک وقت می بینم دیگر هیچ قدرت مقاومت ندارم.
می بینم از زندگی سیرم.
حس می کنم که همه با چشم تحقیر به من نگاه می کنند.
و به نظرم می رسد که وجودم عاطل و باطل و باعث ننگ و ناراحتی است.
آن وقت رنج می برم و پیش خودم نقشه می کشم که همه را از دست خودم راحت کنم. » حال من دقیقا این‌جوریه.


داستان اشک‌ها | Mystery کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: varesh، HASTI❅، daryam1 و 4 نفر دیگر

Mystery

ویراستار آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
863
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهش چشم دوختم؛ بدون هیچ حسی. سردِسرد. لـ*ـب زدم:
- لبریزی! می‌فهمی این یعنی چی؟
صاف وایسادم و دستی به روپوش سفیدم کشیدم و پوزخند زدم:
- بزار بازم برات مثال بزنم.
نالید:
- بسه.
بی‌تفاوت ادامه دادم:
- گوش بده، تو رو آب و زندگیت رو لیوان در نظر می‌گیریم.
جیغ زد:
- بسه! از این حرف‌ها نزن روانی!
سعی کردم جلوی لبخندم رو بگیرم. اینم روش منه؛ روحیه‌ای ندارم که برای زندگی به بقیه روحیه بدم، امیدی ندارم که امید بدم، اما... کاری می‌کنم زندگی رو بپذیرن، قوی بشن، از پس خودشون و بقیه بربیان... دیگه اجازه ندن بهشون آسیب بزنن یا خودشون به خودشون آسیب بزنن. کاری می‌کنم از خواب شیرینشون بپرن... از رویا دل بکنن. باز هم اهمیتی ندادم و ادامه دادم:
- هیس! لیوانت استیله... میفته... کج و کوله میشه اما نمی‌شکنه... ولی آبش می‌ریزه و ذره‌ذره از بین می‌ره.
دست‌هاش رو روی گوش‌هاش گذاشت و هیستریک تندتند زمزمه کرد:
- بسه... بسه... تموم کن.
دیدن این صحنه‌ها برام عادی شده.
- تقلا نکن دختر جون؛ زندگی همینه! داستان اشک‌ها رو شنیدی؟


داستان اشک‌ها | Mystery کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: varesh، -FãTéMęH-، HASTI❅ و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا