خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mystery

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
889
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
تصور کنید دارید با پسر یا دختر مورد علاقه‌تون بحث می‌کنید و این رو به صورت رمان برامون تعریف کنید.

قلم زیبا و ذهن خلاقتون رو به رخ بکشید:aiwan_light_yu::گل:


چالش خیال‌پردازی و عشق

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: لاله ی واژگون

Mystery

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/4/24
ارسال ها
238
امتیاز واکنش
889
امتیاز
108
زمان حضور
8 روز 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابروهای مردونه‌ش رو توی هم کشید و چشم‌های عسلیش رو به منه طلب‌کار دوخت:
- حواست هست چکار کردی؟
حق به جانب سری تکون دادم و در حالی که دلم می‌خواست سریع‌تر لبخند رو جایگذین اون اخم کنه با اطمینان جواب دادم:
- آره، اتفاقاََ کار اشتباهی نکردم.
خنده‌ای از سر حرص کرد و با خشمی که سرخی رو به چشم‌هاش هدیه می‌کرد خودش رو جلو کشید و از لا به لای دندون‌هاش غرید:
- داری عصبیم می‌کنی. اون خواهرمه اوکی؟
اگه می‌دونست چقدر از پسرایی که تو اینجور مسائل دخالت می‌کنن بدم میاد هیچ‌وقت این‌طوری جلز ولز نمی‌کرد. اخمم رو عمیق‌تر کردم. واقعا از دعوا خوشم نمیاد، نمی‌خوام وقتمون رو با بحث بگذرونیم یا طلب‌کار باشم... ولی چرا یه طرفه به قاضی می‌ره؟ چرا نمی‌خواد جریان رو از زبون من هم بشنوه؟ اگه قراره همیشه همین آش و همین کاسه باشه... من روانم طاقت هر روز بحث و دعوا رو نداره و اصلا نمی‌خوام وقتم رو به جای خوش‌گذرونی صرف بحث‌های الکی کنم. زبونی روی لـ*ـبم کشیدم و پرسیدم:
- من کجای زندگیتم؟ البته.ـ. طبیعیه خواهرت رو از من بیشتر دوست داشته باشی، ولی بهتر نیست منطقی‌تر بهش نگاه کنی؟ چون خواهرت اشک تمساح ریخت من مقصرم؟ بیا قبول کنیم اون دختر ذاتاََ لوس و بدجنس بار اومده... اگه من کاری کردم اون هم تلافی کرد و بی‌حساب شدیم پس این دخالت‌های تو درست نیست... حالا اگه فکر می‌کنی طاقت گریه و شکایت‌های خواهرت رو نداری میتونیم تمومش کنیم چون منم فکر نکنم اعصابم تحمل هر روز بحث کردن با پسر مورد علاقه‌م رو داشته باشه و این حرفا که می‌گن دعوا نمک زندگیه تو کتم نمی‌ره آقا.
خشم از نگاهش رفت و بهت‌زده نگاهم کرد. لبخند ملیحی زدم که انگار به خودش اومد و دوباره اخم کرد. اما این‌بار با اخمش انگار قند تو دلم آب می‌کردن. از اون اخم‌های شیرین که دلت برای تار به تار ابروهاش ضعف می‌ره:
- مگه هزار بار نگفتم حرف جدایی رو نیار؟ هر بار بحث می‌کنیم باید یادآوری کنی میتونیم جدا شیم؟ می‌خواستی جداشی... .
تند دستم رو به نشونه سکوت جلوش گرفتم تا نپرم توی حرفش. دستم رو روی دست مردونه‌ش گذاشتم و با انگشت‌های کشیده و سفیدم رگ‌های دوست‌داشتنی دستش رو نوازش کردم:
- من دوستت دارم، باهات خوشم، نمی‌خوام خاطره‌های بدمون از خاطره‌های خوبمون بیشتر باشه و اگه می‌بینی هر بار می‌گم اگه می‌خوای می‌رم به خاطر اینه که اصلا دوست ندارم منو تحمل کنی یا با من حس بدی داشته باشی، ترجیح من حتی بین هزاران هنرپیشه و سلبریتی مرد هم فقط شمایی جناب و حقیقتا قبل از احساسات و عواطف خودم، احساس توئه که برام مهمه.
اخم‌هاش رو باز کرد و لبخند کجی زد. دستش رو از زیر دستم بیرون کشید و این بار دستم رو بین مشتش مخفی کرد. با دست آزادش موهایی که از زیر مقنعه بیرون اومده بودن رو نوازش‌وار به داخل مقنعه سوق داد. خودش رو جلو کشید و بـ*ـو*سه‌ای که بی‌حرف و از روی مقنعه روی سرم زد انگار جون به تنم بخشید و لبخند از ته دلی رو به صورتم هدیه کرد. خدا رو برای هزارمین بار بابت داشتن این مرد شکر کردم.


چالش خیال‌پردازی و عشق

 
  • تشویق
  • عالی
  • تشکر
Reactions: لاله ی واژگون، "zhina" و moh@mad

لاله ی واژگون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/23
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
762
امتیاز
128
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 24 دقیقه
فقط با اخم نگاهم می‌کرد. مثل همیشه!
شاید می‌دانست که من دلباخته‌ی همین جدیت و مردانگی‌اش شده‌ام!؟
با ترس اندکی نزدیک می‌گردم. عشق آمیخته به ترس سراسر وجودم را پر کرده است و من با جان و دل پذیرای این اضطراب شیرینم!
_ میشه این‌بار نری؟... میشه فقط یه‌کم دیگه بمونی و... بـ*ـغلم کنی؟!
اشک می‌ریزم و دیدم تار می‌شود. اشک می‌ریزم چون او باز هم دارد می‌رود. اشک نمی‌ریختم هم او رفته بود!
_ پس چرا اصلا میای؟... چرا آتیشم می‌زنی با رفتن و نموندنت؟
با جیغ از خواب همیشگی‌ام می‌پرم. او وجود ندارد و قلب من این مهم را تا ابد به یاد نخواهد آورد!
طپش‌های عاشق قلبم تکرار می‌کنند، که حاضر هستند برای واقعی شدن این رویای عجیب، تا ابد به خواب روند...

" گونه‌های تر من
دست پر مهر کسی را حس کرد
سر من، ناز و نوازش‌ها دید
یک نفر نام مرا زیبا برد
و به اندازه‌ی قلبم
دل او نیز تپید...
شب سردیست و من
با دل‌سرد به خود می‌گویم
خبری نیست، بخواب
باز هم
خواب محبت دیدی..."


چالش خیال‌پردازی و عشق

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا