
- عضویت
- 25/4/24
- ارسال ها
- 238
- امتیاز واکنش
- 889
- امتیاز
- 108
- زمان حضور
- 8 روز 55 دقیقه

نویسنده این موضوع
نگاه سرخش را به آرامشِ ظاهری چشمهایم میدوزد:
- دلم میخواهد با دنیای تو آشنا بشوم.
لبخندی بیجان به تمسخری که در صدای دوستداشتنیاش موج میزند میزنم. با شیفتگی ابروهای درهمش را از نظر میگذرانم و میگویم:
- بعد از تو سکوت تنها موسیقی زندگی من شد. در دنیای من چشمها فریاد میزنند، لـ*ـبها سکوت را اختیار میکنند، انگشتها رابـ*ـطهی نزدیکی با قلم دارند و قلب موزیک غمگینی مینوازد، بیکلام.
تمسخر در نگاه آبی خونیاش جان میبازد و با همان تحکم همیشگی صدایش میگوید:
- جلوی غرق شدن دنیایت را بگیر.
بیمکث جواب میدهم:
- تو خشکی دریای دنیای من هستی! از من دور مشو.
اینبار پسرک نیشخندی زد و بیرحم گفت:
- به جای دل سپردن به خشکی، باید شنا را یاد میگرفتی... حالا هر وقت ماهی را از آب بگیری تازه است... بجنگ... آنقدر دست و پا و بزن تا شناور شوی.
غم صدایم صد چندان بیشتر میشود و قهوهای های اشکیام را به زمین میدوزم:
- میبینی؟ من زمانی که میخواستم ماهی را از آب بگیرم، مرده بود. دیر زمانی است غرق شدم، درست همان لحظه که تنهایم گذاشتی گویی جان از تنم رفت و توانی برای مقاومت نماند.
- دلم میخواهد با دنیای تو آشنا بشوم.
لبخندی بیجان به تمسخری که در صدای دوستداشتنیاش موج میزند میزنم. با شیفتگی ابروهای درهمش را از نظر میگذرانم و میگویم:
- بعد از تو سکوت تنها موسیقی زندگی من شد. در دنیای من چشمها فریاد میزنند، لـ*ـبها سکوت را اختیار میکنند، انگشتها رابـ*ـطهی نزدیکی با قلم دارند و قلب موزیک غمگینی مینوازد، بیکلام.
تمسخر در نگاه آبی خونیاش جان میبازد و با همان تحکم همیشگی صدایش میگوید:
- جلوی غرق شدن دنیایت را بگیر.
بیمکث جواب میدهم:
- تو خشکی دریای دنیای من هستی! از من دور مشو.
اینبار پسرک نیشخندی زد و بیرحم گفت:
- به جای دل سپردن به خشکی، باید شنا را یاد میگرفتی... حالا هر وقت ماهی را از آب بگیری تازه است... بجنگ... آنقدر دست و پا و بزن تا شناور شوی.
غم صدایم صد چندان بیشتر میشود و قهوهای های اشکیام را به زمین میدوزم:
- میبینی؟ من زمانی که میخواستم ماهی را از آب بگیرم، مرده بود. دیر زمانی است غرق شدم، درست همان لحظه که تنهایم گذاشتی گویی جان از تنم رفت و توانی برای مقاومت نماند.
دریا و خشکی | Mystery کاربر انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,

آخرین ویرایش: