خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از ویرایش جدید رمان مجبوری با من بمانی خوشتون میاد؟

  • بله

    رای: 12 85.7%
  • خیر

    رای: 2 14.3%

  • مجموع رای دهندگان
    14

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
507
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
348
سن
21
زمان حضور
60 روز 19 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام.
آیدایی اول اینکه مرسی واسه رمانای قشنگی که می‌نویسی. قسمت اول رو دوست داشتم. اون قسمت که زن ارباب می‌میره فقط بخاطر اینکه ارباب گفت بچه مهم‌تره. خب شاید خیلیا خوششون نیاد و بگن این چه داستانیه که همون اول زنش مرد اما به نظر من خیلی خوب بود چون همچین چیزایی توی جامعه خیلی زیاده و باید نوشته بشه. هرچند که ممکنه خیلی از مردم خوششون نیاد به هر حال حقیقت همیشه تلخه و باید بیان بشه تا اصلاح شه.
چند پست بعد توی پارت 7 یه قسمت به نظرم گنگ اومد.

کدوم صحنه؟ اینجا قبلش داشتی از امیر می‌گفتی که یهو ایرن رو بـ*ـغل کرد. در صورتی که منظورت از صحنه اینه که ایرن وانمود میکنه خواهر زن اربابه.
کاش این سطر که نوشتی امیر بـ*ـغلش میکنه رو حذف میکردی چون هم باعث یه حواس پرتی کوچیک از موضوع شد هم اینکه یهویی بین اون‌همه آدم یه نامحرم بپره اینو بـ*ـغل کنه؛ اون که چادرم می‌پوشه و مثلا مقیده دیگه. باز اگه با هم دوست می‌بودن و توی یک روستای کوچیک نمی‌بود و آدما همچین صحنه‌هایی براشون عادی بود خب آره میشد همچین چیزی. من ادامه رو نخوندم هنوز، تازه تازه دارم می‌خونم و نقد می‌کنم؛ اما اگه میخوای نشون بدی که امیر بهش احساس داره و حواسش هست میتونی یه جوری بنویسی که نشون بده امیر چقدر دلش میخواد همه رو پس بزنه بره جلو و ارومش کنه اما افسوس که نمیشه...

شکش بیشتر به یقین می‌رسد؟ فکر نکنم قید بیشتر اون وسط مناسب باشه؛ و به نظرم نبودش بهتر باشه.
چه کسی شکش به یقین می‌رسه؟
خیره الیاد متعجب می‌شود، چطور یادش نبود؟!
یعنی چی؟
الیاد اسم اربابه درسته؟ کاش اینطوری می‌نوشتی:
ارباب که تاکنون توجهی به جمعیت نداشت، با شنیدن این حرف‌ها حواسش جمع شد. نگاهی به دختر انداخت و با دیدن موهای فرفری‌اش که آزادانه از زیر شالش بیرون زده بودند، و بعد از بررسی تک تک اجزای صورتش، شکش به یقین تبدیل شد. چطور یادش نبود؟!

گفتی امیر می‌برتش. نگفتی وارد عمارت می‌شه و اونو راهنمایی می‌کنن به یه اتاق و ایرن و می‌زاره رو تـ*ـخت و خودش میاد کنار و لعیا و ریحانه هم همراه امیر اومده بودن تو اتاق...
بعد یهو گفتی میشینه روی تـ*ـخت. باید اول بگی چه کسی وارد میشه چون اصلا الیا این دور و برا نبود و در نگاه اول خواننده فکر میکنه داری امیر رو میگی.
یکمم ارباب و خشن‌تر نشون بده؛ مثلا با اخم دست میکشه رو صورتش. آخه مثلا این ارباب همونیه که باعث شد زنش بمیره چطور یهو اینطوری شد؟!

زیور کیه؟ از کجا یهو پرید وسط؟
و اینکه تنها سوالی که ارباب در مورد ایرن پرسید این بود: مجرده؟ این چه سوالیه هنوز از در نیومده تو؟
*************
فعلا تا همینجا خوندم و دارم ادامه می‌دم. دوست داشتم قبل اینکه برم جلو اینا رو بگم که بعدا یادم نره.
من منتقد نیستم؛ تا حالا هم رمانی رو نقد نکردم. خودم هنوز حتی یک رمان کامل هم ننوشتم. صرفا نظرات یک خواننده رو گفتم. یکم گیج کننده بود برام و شاید برای خیلیا باشه؛ پس خواستم بگم تا اگه حق با من بود ویرایش بزنی و اگه نبود پس از کنار این نظر بی‌خیال رد شو.
موفق باشی آیدا جونم *_*
سلام عزیز دلم خوشحالم ک می‌خوای رمانم رو بخونی و همراهش نظر هم می‌دی، با گفتن این قسمت‌ها نشون دادی کجاها برای یک خواننده گنگنه و این کمک بزرگی بود به من.
اول به تو میگم و بعد ویرایش میکنم.

مردم روستا کمی اخلاق قدیمی دارن و پایبند به گذشته و قوانینش هستند که اینجا امیر، چه محرم باشه چه نباشه، نباید ایرن رو جلوشون بـ*ـغل می‌گرفت.
کسی ک خیره ایرن میشه زیوره
راجب قسمت توصیف بله، درست میگی، باید همه‌ی این‌ها رو می‌نوشتم
بله درست میگی البته الیاد، تا اونموقع، ساکته و فقط توی اتاق ک پارت بعد هست، حرف میزنه و کسی ک سوال میپرسه زیوره.
ممنونم برای لطفت :roseb: :aiwan_light_give_rose:


نقد و بررسی رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Matiᴎɐ✼، MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi و 3 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
سلام عزیز دلم خوشحالم ک می‌خوای رمانم رو بخونی و همراهش نظر هم می‌دی، با گفتن این قسمت‌ها نشون دادی کجاها برای یک خواننده گنگنه و این کمک بزرگی بود به من.
اول به تو میگم و بعد ویرایش میکنم.

مردم روستا کمی اخلاق قدیمی دارن و پایبند به گذشته و قوانینش هستند که اینجا امیر، چه محرم باشه چه نباشه، نباید ایرن رو جلوشون بـ*ـغل می‌گرفت.
کسی ک خیره ایرن میشه زیوره
راجب قسمت توصیف بله، درست میگی، باید همه‌ی این‌ها رو می‌نوشتم
بله درست میگی البته الیاد، تا اونموقع، ساکته و فقط توی اتاق ک پارت بعد هست، حرف میزنه و کسی ک سوال میپرسه زیوره.
ممنونم برای لطفت :roseb: :aiwan_light_give_rose:
عزیزی:flowerb:
عه چون اسمی از زیور نیومده بود و فقط اسم الیاد میومد من اشتباه متوجه شدم.
خوشحالم که نظراتم بدرد خورد:flowerb:


نقد و بررسی رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Matiᴎɐ✼، MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا