خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

نام اثر: کالبد مادرم
ژانر: تراژدی
نگارشگر: اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸
ویراستار: Whisper
مقدمه:
هنگامی که کالبد مادرم را شکافتند
گویی تمام دلش، برای من سوخته بود!
دلش خوشبخت نبود، زیرا من مرتکب شده‌ام
بگذار بهمن یخ‌زده نسیان
مرا در کام خود فرو ببرد که او را خوشبخت نکرده‌ام!
من به آن خ*یانت کردم
از این رو که هیچ‌وقت خوشبخت نبوده است... .



دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: _HediyeH_، همراز س، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای گلی که برگ‌های سفیدت درون تاریکی مطلق می‌درخشد
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.

گل قاصدک! مادر گیس زردم هیچ‌وقت نیامد... .
ای ابر بارانی، بر فراز ما آیا می‌پلکی؟

مادر ساکت من، به هر کسی می‌گرید.


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم، من آمدم!
با وضعی آشفته و دل‌نگران از مسیر طولانی.
با پیراهنی که دیگری چیزی جز تار و پود از آن نمانده است... .
پیراهن طرح‌دار سفید رنگ که برایم بافتی!

خیلی‌ وقت است که رشته‌هایش از هم گسسته است‌‌.


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، _HediyeH_، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
چیزی نمی‌دانستم، سخت در حیران مانده بودم.
از اطراف خود
آسمان، برگ‌ها، درختان و خدا.
پرسیدم:
- آیا می‌توانستم؟
چیزی نمی‌گفتند.
آه در خانه‌ی ما
در این شهر غریب
مادر من با گریه می‌خفت!

آری، دانستم... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
خاطرم سرشار است
از یاد مادرم که به صبح می‌نگرد.
در پشت اتاقک آینه‌ای زندگی خویش
بی‌خبر از آن‌که قرار است

نظاره‌گر سقراط باشد... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این چارچوب ایستاده‌ام.
غروب می‌شود... .
باران درحال گریختن است.
مادرم بر زمین می‌نشیند و ناتمام گریه می‌کند.

کل سالیانش در پی غروبی دل‌گیر بود تا برای من گریه کند... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم در همان چهارچوب
خوشبختی خود را همراه با من گفته بود.
سال‌های بعد در خیابانی که انتهای آن‌ را نمی‌دانستم گم شدم.
گویی سایه‌ی روشن ابر به خانه‌ی ما سقوط کرده بود.
صدای برگ‌ها را می‌شنیدم.
زبانم لکنت داشت.
گریه بر من عارض شده بود و مادرم

در آن روز پاییزی وفات یافت... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ‌ روزی از عمرم برای من آن‌قدر پارینه نبود.
مادرم بر خود و شاید هم بر ما گریسته بود.
مادرم از دردها رها شده بود.
او را در تنگایی گود تشییع کردیم

آن‌گاه بود که بر سر ما زنبق‌های ارزانی از ترس و وحشت نازل شده بود... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمام شب با خواهرم امید پرواز داشتیم
انکار انسان بودن می‌کردیم که پرواز برایمان ممکن نبود.
خواهرم هراسان بود و خود را از بام به کوچه انداخت... .
من دیگر او را ندیدم.

مثل مادرم که از بلندی صبح به شب خود را رها کرده بود... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم!
من هراسان و تنها هستم
مدام از این کوچه به آن خیابان می‌روم
اما حوصله می‌کنم!
شاید معجزه‌ای رخ داد.

و رنگ اتاق‌ها به خودی خود سفید شدند... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Whisper و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا