خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
{ به نام خدا }

نام اثر: دیگر جوان نمی‌شوم
نگارشگر: اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: تراژدی
سطح: ارزشمند
ویراستار: YeGaNeH
مقدمه:
در راستای خیابان و در کنار صندوق پست،
غم‌نامه‌ای را از پرندگان سراغ می‌گیرم.
در این سرزمین حتی پرندگان غمگین هستند؛
گویی باید منتظر آمدن معجزه‌ای باشیم... .
اما انتظار معجزه را بعید می‌دانم!
پرندگان همه خیس‌اند و گفتگویی از پریدن نیست.
گویی جوانی‌ام در حال گذر است؛ چیزی از آن نمی‌فهمم.
هنوز هم‌ منتظر معجزه‌ای هستم.
می‌دانم دیگر جوان نمی‌شوم، اما بازهم منتظر معجزه‌ای می‌مانم... .



دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، MaRjAn و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
اکنون بر فراز چین و چروک‌های پیشانی‌ام، سپید می‌شود موی جوانی که دیگر در من جان باخته است‌. امروز دیگر چندان سویی ندارد چشمانم و دیگر حتی سهمی از نوای زندگی بر لبانم جاری نیست.
دیگر روح من در تملک جریان باد و آب دریا قرار خواهد گرفت... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
وجود خویش را به عیش می‌گیرم‌.
در این خانه‌ها و اتاق‌ها که آکنده از عطر و طاقچه است؛ نفس می‌کشم و این رایحه را به خوش می‌پندارم.
این رایحه‌ها مرا گیج خواهند کرد و لیک دیگر نخواهم گذشت.
دیگر هیچ اثری از طاقچه و اتاقی آکنده از عطر نیست.
دیگر بویی به مشامم نمی‌رسد.

اینک می‌پراکنم خویش را که در من، احساس سرخوشی از دیدار آفتاب سر بر می‌آورد.


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
روح و روانم را فرا می‌خوانم و پراکنده‌اش می‌سازم.
می‌خوانم بر خود سرود خویشتن را، می‌پراکنمش
و به تماشای همتای نی علفی در علف‌های تابستان شتابان می‌روم.

امید با من است و تا مرگ هنگام از آن دست نخواهم کشید.


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودم را همچون سرباز بی‌گناهی می‌پندارم «که در شادمانی بی پوشش‌اش به زندگی نیشخند می‌زد».
در انزوای تاریک خود به خوابی ژرف و عمیق فرو می‌روم که سحرگاهان با سوت چکاوکان زنده خواهم گشت.
گویی بر تن گلوله‌ای شلیک خواهند کرد و به تمناهای من جرعه‌ای سر بر نخواهند گشت تا رهایی شوم.
و حال، دیگر نخواهم ساخت خود را مثل قبل و دیگر

کسی از من سخن نخواهد گفت... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
«اینک شمایان، جماعتی با چهره‌های مغرور و چشمانی شرربار!»
که بر زندگی خود سرخوش می‌دهید.
به خانه‌هایتان بازگردید و همچنان سرخوش بمانید.
آه و هیهات که هرگز نخواهید یافت جهنمی را
که جوانی و لبخند رهسپارش شوند... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این دقایق تنهایی ذهنم، قدم زدن در آفتاب و گذشتن از پرچین‌های عسلی را دل‌انگیز می‌دانم‌.
صدای نرم قدم‌هایم همچون باد ملایمی در چمن‌زار می‌پیچد.

با این حال من، «برای همیشه در مرمر خاکستری» به خواب خواهم رفت... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 6 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قدم‌های خشن باران را به چشم خود می‌بینم و دیگر چتر بالای سرم گذشت نمی‌کند؛ چکه می‌کند!
«خشت نرم وجودم آوار می‌شود.»
ای کاش باد این‌سوی چشمانم را با خود ببلعد،
روزی جان خود را از قفس تَن‌ها، سرد بیرون خواهم کشید و «به بلندای رشته‌کوه دلتنگی‌هایم اوج خواهم گرفت.»
و خواهم ماند... خواهم گذشت... .

تا عمری ابدی!


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 5 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب دشت تاریک، عجب دلربا است!
با اختران و ستارگان سفید هم‌کلام می‌شویم. اینک، زمانی است که پاییز از سر رسیده.
در این دشت روشنای تیز سوسو می‌زند و «ما در امتداد حصارهای سرخ خموش پرسه می‌زنیم»
و چشم‌های متحیرمان پرواز سرد پرندگان را دنبال می‌کند... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، فاطمه باقری، Whisper و 5 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
975
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
حتی اگر زمان برگردد، خورشید هر چند در غروب فرو رفته باشد و شب به خود رنگ و لعابی از شب‌های آینده بگیرد.
اگر غروبی با آنی از این دنیای دلنشین برآید
که هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ دیگر دل من شاداب نخواهد شد... .
می‌خواهم لذتی ببرم و خواه رنجی بکشم از این همه؛
دیگر از این زندگی گذرا حسی در من برانگيخته نمی‌شود.

دیگر دیر است؛ زمان زیادی می‌طلبد... .


دلنوشته دیگر جوان نمی‌شوم | اهورا~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، YeGaNeH، فاطمه باقری و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا