خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Apollo

گوینده آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/24
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
40
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
اسم رمان: ایتان می نوازد
اسم نویسنده: Anubis کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: معمایی، جنایی-پلیسی
اسم ناظر: reyhan banoo
خلاصه:
پس از گذشت ده سال از واقعه ی تکان دهنده ی گرین فیلد، کتاب جنجالی یک نویسنده ی جوان، بار دیگر ایتان ای ترنر را به گونه ای فراموش نشدنی به مردم جهان شناساند.
راز های مدفون در خانه ای که مردم گرین فیلد از آن به عنوان بنای وحشت یاد می کردند، بالاخره از زبان تنها کسی که حقیقت را تمام و کمال می دانست بر صفحات کتاب جاری شد.
اسرار فاش شده به قدری تکان دهنده و باورنکردنی بودند که عده ای آغاز و پایان و سراسر ماجرا را یک نمایش نامه خواندند که تنها یک هدف را دنبال می کرد.
« من فراموش نمی شم.»
اما آیا او زندگی اش را بازی کرده بود تا این جمله تحقق یابد؟


در حال تایپ رمان ایتان می‌نوازد | Apollo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: daryam1، Tiralin، بردیا مهرزاد و 6 نفر دیگر

Apollo

گوینده آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/24
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
40
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:

او را هرگز از یاد نخواهم برد. حتی اگر روزی برسد که خودم را از یاد ببرم، آن مرد را نمی توانم. او فراموش شدنی نیست‌. مردی که نمی شود از او متنفر نبود. هیچکس نمی تواند. ایتان ای ترنر نباید دوست داشته شود. نباید...


در حال تایپ رمان ایتان می‌نوازد | Apollo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، Essence، reyhan banoo و 4 نفر دیگر

Apollo

گوینده آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/24
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
40
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت.1

مرد جوان مضطرب بود. مقابل شخصی قرار داشت که مدت ها انتظار ملاقاتش را کشیده بود. ماه ها تلاش کرده بود تا او را پیدا کند و بعد از آن هم راضی کردنش برای یک گفت و گوی دو نفره هزینه ی زیادی برایش داشت. کمترینش دستگیری به جرم مزاحمت!
حال که به او اجازه داده بود تا آنچه که برایش رخ داده بشنود و ثبت کند، به قدری هیجانزده شده بود که هرلحظه امکان داشت حرکت ناپسندی بکند و تنها فرصتش را از دست بدهد. تمام تمرکزش را متوجه رفتارش کرد و سعیش را بر آن گذاشت که بدون لرزش صدایش شروع کند.
- واقعا ازتون متشکرم که این فرصت رو بهم دادید. اگر که اجازه بدید من حین صحبت هاتون صدای شما رو...
مرد با تحکم و جدیتی که جای هیچ بحثی را باقی نمی گذاشت، حرف پسرک جوان را قطع کرد.
- نه. می تونی بنویسی اما اجازه نمیدم صدامو ضبط کنی.
دست های یخ کرده اش را روی زانوانش فشرد و لبخند نه چندان آرامی زد.
- هرطور که شما بخواین.
سکوت جانکاهی حکم فرما شد و سپس مرد لیوان قهوه اش را از روی میز کوچک چوبی برداشت. هرگز به چیزهای تلخ علاقه نداشت اما سالها بود قهوه اش را بدون شکر می نوشید. این عادت او بود. قهوه را با تمام تلخی اش سر میکشید.
«وقتی از چیزی زجر میکشی، برو طرفش. چون بعد از یه مدت متوجه میشی عمیقترین لذتی که میتونی حس کنی رو پشت ظاهرش پنهان کرده. نظرت چیه با خوردن قهوه شروع کنی کای؟ میخوام خودت درکش کنی...»
انقباض عضلات فک و محکم شدن حلقه ی دستانش به دور فنجان چیزی نبود که از نگاه تیزبین جوان پنهان بماند. چند باری نامش را صدا زد و مرد را به خود آورد. سریعا قهوه اش را سرکشید و سعی کرد به دنیای حال برگردد. این پسر مدت ها بود که زندگی آرامش را به چالش کشیده بود و حال میخواست خودش را از دست مزاحمت هایش خلاص کند. اما در پس ذهنش دلیل دیگری داشت. سالها بود که از به یادآوردن گذشته ها سرباز میزد. چون گذشته اش تمام با او در هم تنیده بود. اما می دانست یک روز خواهد رسید که باید همه چیز را مرور کند. لحظه به لحظه اش را. قول داده بود. هرچند برایش یک طلسم بود، یک نفرین. اما نمیتوانست از ان بگریزد. خواسته ی او بود. تنها خواسته اش.
فنجان را روی میز برگرداند و دستانش را به هم گره زد. این هم از عادت های او بود.


در حال تایپ رمان ایتان می‌نوازد | Apollo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، Essence، reyhan banoo و 5 نفر دیگر

Apollo

گوینده آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/24
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
40
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت.2
به چشم های پسر خیره شد.
- خب، چی میخوای بدونی؟
پسر با عجله دفترچه ی آبی رنگش را از کیفش بیرون آورد و روان نویسی که همواره پشت گوشش می گذاشت به دست گرفت. با هیجانی که دیگر نمی توانست کنترلش کند، گفت:
- از اول. میخوام همه چیز رو مو به مو با جزئیات بهم بگین. اینکه چطور با هم آشنا شدید؟ کجا؟ کی؟
سکوت مرد را که دید دستپاچه اضافه کرد:
- البته لطفا...ببخشید من یکمی هیجان زده شدم.
مرد به قدری غرق در گذشته شده بود که بی توجه به عذرخواهی بی مورد پسر به حرف آمد.
- من تا قبل از مرگ مادرم همینجا زندگی می کردم. درآمدمون از شیرینی پزی کوچیک مادرم بود و می تونستیم از پس خودمون بر بیایم. اما وقتی مادرم مرد...
پسر بی پروا میان حرفش پرید.
- متاسفم. میشه بدونم چطور؟
مرد نفس عمیقی کشید. مدت ها بود که از مادرش تنها یک تصویر مبهم مانده بود. هیچ عکسی از او نداشت. آن حادثه همه چیز را به خاکستر تبدیل کرده بود. عکس های مادرش نیز از آن مستثنی نبودند.
- توی تصادف. یه شب که میخواست برگرده خونه تصادف کرد.
چند لحظه سکوت و سپس مرد دوباره به حرف آمد.
- اون زمان من یه پسر نوزده ساله بودم که نمی تونستم از پس خودم بر بیام. چندماهی بیشتر نتونستم با پس انداز مادرم زندگی کنم. نه شیرینی پزی بلد بودم نه می تونستم کار دیگه ای بکنم. شاید هم می تونستم...اما سرنوشت منو هل داد سمت خونه ی موروثی خاله ی مادرم. بچه ای نداشت و من تنها وارثش بودم. می دونستم سود حساب بانکیش رو مادرم دریافت میکنه. اما به قدری نبود که بتونم اینجا باهاش دوام بیارم. مجبور شدم شیرینی پزی رو بفروشم و اجاره های عقب افتاده و بدهی های مادرم رو بدم. چیز زیادی ازش باقی نمونده بود برای همین باید زودتر به گرین فیلد* می رفتم. تصمیم گرفتم قبل از اینکه وسایلم رو به اون خونه ببرم، برم و یه نگاهی بهش بندازم. خونه ی قدیمی بود و ممکن بود به تعمیرات نیاز داشته باشه. از اینجا خیلی دور بود و شهر کوچیک و آرومی به نظر می رسید. برای اولین بار هم پیدا کردن اون خونه سخت نبود. جای خلوتی بود و جز یه خونه کنارش، تا فاصله ی نسبتا زیادی خونه ای نبود. اون لحظه از این بابت خوشحال بودم. اما نباید می بودم...
نفس عمیقی کشید و به دستان گره زده اش خیره شد‌. پسر با دقت حرکاتش را زیر نظر داشت. تلاطم مرد مقابلش را احساس می کرد اما از آنجا که نمی خواست تمرکز مرد را در یه یادآوردن خاطرات هرچند تلخش از بین ببرد، حرفی نزد.
وقتی دوباره مرد به حرف آمد به سرعت نوشتن را آغاز کرد.
- همونطور که انتظارش رو داشتم خونه به شدت قدیمی بود. همه جا رو گرد و غبار پوشونده بود و به یه تمیزکاری اساسی نیاز داشت. ظهر رسیده بودم و می تونستم چند ساعتی استراحت کنم و بعد یه فکری به حال خونه بکنم. جایی رو بلد نبودم اما باپرس و جو کردن بالاخره تونستم فروشگاه رو پیدا کنم. باید یه سری وسایل شست و شو و مواد غذایی می خریدم. وقتی داشتم شوینده برمی داشتم متوجه شدم یه نفر کنارمه. بدون اینکه بهش نگاه کنم چشمم به سبدش افتاد. از اون همه شوینده ای که برداشته بود تعجب کردم. از اینکه به چهره ی مردم نگاه کنم فراری بودم اما یه نیرویی وادارم میکرد اون مرد قد بلند رو ببینم. سعی کردم زیرچشمی بهش نگاه کنم و سریع تمومش کنم اما همین که دیدمش متوجه شدم بهم خیره شده...
پسر متوجه لرزش محسوس دستان مرد شد. لرزشی که نه از روی سرما و اضطراب و یا حتی ترس، بلکه نشأت گرفته از حس مبهم سردرگمی بود.
مرد نفس عمیقی کشید و خود را وادار به ادامه دادن کرد.
- دستپاچه نگاهمو دزدیدم و به سرعت سمت پیشخوان رفتم. مدام به حماقتم لعنت می فرستادم و وقتی متوجه شدم دوباره کنارم ایستاده نفسم حبس شد. نمی فهمیدم چرا اینقدر از اون نگاه مهربون ترسیده بودم. صدای گرمی داشت. آدم خوش مشربی به نظر می رسید چون دختری که پشت پیشخوان بود با لبخند و خیلی صمیمی باهاش احوال پرسی میکرد و به اسم کوچیک صداش می زد. ایتان...اسمش ایتان بود...همین که خریدام رو حساب کردم سریعا بیرون زدم. اصلا دلم نمیخواست به ترس هایی که اون لحظه خیال می کردم احمقانه ان فکر کنم. مدام به خودم می گفتم اون یه مرد جوون خوش تیپه و منم طبق معمول خیالاتی شدم.


در حال تایپ رمان ایتان می‌نوازد | Apollo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، Essence، پریناز، و 4 نفر دیگر

Apollo

گوینده آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/2/24
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
40
امتیاز
13
سن
18
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت.3

نگاهی به پسرک جوان انداخت. به سرعت می نوشت و زیر لـ*ـب جملات او را تکرار می کرد تا چیزی از قلم نیفتد. سرش را پایین آورد و به دستانش خیره شد. پوسته ی صورتی رنگ و ملتهبی که کل دستش را پوشانده بود یک یادگاری دیگر بود. شاید هم یک هشدار که هرگز نباید او را از یاد ببرد. اوایل سعی داشت با پوشاندن دستش همه چیز را به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ایتان می‌نوازد | Apollo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، Essence، پریناز، و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا