خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

طنز این رمان را می‌پسندید؟

  • بله

  • خیر


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: تکِ عشق

نام نویسنده: دختر بازیگو ش

ژانر: طنز، عاشقانه،
ناظر: Z.a.H.r.A☆
خلاصه:
همه چیز از یک رقابت مسخره شروع می‌شود. با یک رقابت ساده دنیای دخترِ سرخوش و شادی که کارش تنها خنده و ورزش بود غیر قابل تصور و پیش بینی می‌شود!



چیز دیگه‌ای باید می‌گفتم؟! چیزی به ذهنم نمی‌رسه! این رمان قبلاً تمام شده و الان تنها بازنویسیِ محصول سال ۹۱ هست:| این رمان برای دوران جاهلیتم (ده سال پیشه:/) عاشقانه، تفننی، جنایی!!! اصلاً طرز فکر الانم این نیست.


در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 28 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
در بازیِ دل، نگاه من، معطوف تو بود.
هر برگِ دلم شکسته پا بستِ تو بود.
من شاهِ دلم را به زمین انداختم...
اما چه کنم؟ که تکِ دل دست تو بود.


"فصل اول: دیوونگی"
صدای جیغِ زهرا باعث خنده‌ی ترلان شد. با بازوم بهش تشر زدم. زور می‌زد که جلوی خندش رو بگیره؛ اما، نمی‌تونست. چشم‌ غره‌ای بهش رفتم که از ترس خندش رو خورد.
خودم رو نگران نشون دادم و به سمت زهرا رفتم. با آب و تاب داد زدم:
-آخی کِشی جون چی شده؟
بین جیغاش فریاد زد:
-به من نگو کِشی، یا کشاورز یا زهرا!
با هیجان حالت سـ*ـینه زنی گرفتم و گفتم:
-یا کشاورز! یا زهرا!
همه‌ی بچه‌ها با خنده همراهیم می‌کردند.
زهرا مشکوک نگاهم کرد. چشماش رو ریز کرد و گفت:
-این سوسکِ لعنتیِ زیرِ صندلیم هم کار تو بود؟
-اوه، بلند سـ*ـینه بزنید! داره از چشماش خون میاد!
واقعاً عصبانی شده بود. صورتش از خشم قرمز شده بود. با خشم گفت:
-حالا که رفتی دفتر می‌فهمی.
با خنده‌ی آرومی گفتم:
-این‌جاست که بی جنبگی دخترا نمایان می‌شود! من که هر روز دفترم. مالِ تو هم روش کِشی. شاید به جرم کِشی گفتن از مدرسه اخراج شدم! ولی، من آخر نفهمیدم چی‌ صدات کنم. بگم کِشی می‌گی بگو یا کشاورز یا زهرا! بگم یا کشاورز یا زهرا تهدید می‌کنی می‌بری دفتر! ای بابا.‌‌..
بچه‌ها از خنده روی زمین افتاده بودند. زهرا کشاورز با حرص گفت:
-به جرم سوسک آوردن می‌برمت!
صدام رو از قصد لرزوندم تا ترسیده به نظر بیاید‌.
-ناموساً نکنی این کارو روها! من که سوسک رو زیر پای تو ننداختم؛ سوسکِ خودش به تو علاقه نشون داد اومد سمتت. من مرکز ثقل (وسط) کلاس رو پیدا کردم گذاشتمش اون‌جا!
وقتی حرفم تمام شد صدای خنده‌ی بچه‌ها بالا رفت. جوری جدی و ترسیده گفته بودم که تموم بچه‌های کلاس در سکوت کامل به حرف‌های من گوش می‌دادند.
-کثافت من با وجود این سوسک سرِ کلاس نمی‌شینم.
-ولی من می‌شینم! بعدم خودشیفته‌ی کلاس، هلیا، که اومد کشتش.
هلیا با حرص نگاهم کرد و من چشمکی بهش زدم و ادامه دادم:
-زرنگِ کی بودی تو هِلی!
کِشی با طعنه گفت:
-من موندم تو چه طوری تیزهوشان قبول شدی.
-با تیزهوشی؛ نه مثه بقیه با تیزکوشی!
بچه‌ها دوباره خندیدند.
-چه خبره کل راهرو رو گذاشتین رو سرتون؟!
با صدای معلم همه ایستادند. معلم وارد کلاس شد و دیگه فرصتِ مسخره بازی نبود. خمیازه‌ای کشیدم‌. من اگه مسخره بازی در نمی‌آوردم که خوابم می‌برد.
ترنم کاغذی رو روی میزم گذاشت. لبخندی زدم. ایول نامه بازی! به خانم طهماسبی نگاه کردم. اصلاً حواسش به این سمت نبود. کاغذ مچاله شده رو باز کردم و متن رو خوندم.
"کیا امشب یه پارتی خوب افتادم. میای؟"
با خط خرچنگ قورباغه‌ی مخصوصم براش نوشتم.
"ترنم، بذار دو دقه درس شیرین ریاضی رو فرا بگیریم!"
کاغذ رو مچاله کردم. نگاهی به معلم کردم. این بار حواسش کاملاً به ما بود. کاغذ رو در دستم بیش‌تر جمع کردم. دستم رو روی میز ترنم گذاشتم و به معلم زل زدم. تا سرش رو چرخوند که چیزی بنویسه مشتم رو باز کردم و کاغذ روی میزِ ترنم افتاد. ترنم با هیجان کاغذ رو برداشت و وقتی متن رو خوند بازوم رو با ناخنِ بلندش خراشید.
صورتم رو از درد جمع کردم و با دست براش خط و نشون کشیدم.
چیزی روی برگه نوشت و به دستم داد. به طهماسبی نگاه کردم. حواسش به ما نبود ولی بازم، نامه رو باز نکردم. کلاً اذیت کردن مردم حس خوبی داشت. ترنم با اخم به بازوم زد و وقتی جوابی ندادم شروع به خاکی کردن شلوار مدرسم کرد. به ناچار کاغذ رو باز کردم تا پاهاش رو از شلوار بخت برگشتم برداره.
"خب ميای؟"
این بار با حوصله و خط زیبا براش نوشتم.
"نه مگه بی‌کارم؟! خيلی از پسرا خوشم مياد که الکی هِی بیام پارتی."
تا متن رو بنوسم و بهش بدم دقیقاً ربع ساعت طول کشید. این کار رو از عمد کردم و در تموم وقت ترنم با چشم غره نگام می‌کرد.
این بار کاغذ رو کنار گذاشت و درِ گوشم گفت:
-آخه تو نيايی ترلانم نمياد. تازه تولدِ کيوان، دوستِ تیامه.
از این که در برابرم کم آورد و کاغذبازی رو جمع کرد؛ لبخندی زدم.
-خب نیاد. تو هم نرو.
-نمی‌شه که...
با صدای طهماسبی هر دو به خودمون اومدیم.
-خانما! اون ته چه خبره؟
مجبور شدم برای دوباره بیرون نشدن از کلاس کوتاه بیام. مدیر تذکر داده بود که حداقل تا آخر این هفته از کلاس بیرون نشم؛ وگرنه حسابم با کرام‌ الکاتبینه.
-باشه ميام. فقط دیگه غر نزن و موجباتِ بیرون شدن من رو هم فراهم نکن.
- ايول.


در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 28 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلاس تموم شد. من، ترنم و ترلان هر سه با هم از کلاس خارج شدیم.
-سه تفنگ‌دار...
با لبخند به سمت صدا برگشتم. دستام رو دورش گره زدم و گفتم:
-بله، مهربان ناظم!
خانم سامانیان خندید و به ترنم و ترلان هم دست داد.
-می‌بینم که امروز از کلاس بیرون نشدی.
حالت التماسی گرفتم و گفتم:
-وای خانوم نگو! نزدیک بود الکی بیرونم کنن. جون سالم به در بردم. وای خانوم، جانم به سلامت باد!
-ادبیاتت رو می‌افتی؟
به خاطر لحنم که هی رسمی و هی خودمونی می‌شد این رو گفت. قیافه‌ای متفکر به خودم گرفتم و جدی گفتم:
-نه، بیست می‌شم! ناموساً خودمم توش موندم. واقعاً چه جوری؟!
خانم سامانیان دستش رو روی جیب مانتوم گذاشت و آروم گفت:
-گوشی میاری لااقل یه جایی بذار که نفهمن! تو که همش تو دفتری یهو می‌فهمنا‌.
-اوه، مرا با خشمگین مدیر تنها مگذار. اگر میام دفتر به عشق توست مهربان!
خندید و نگام کرد:
-خودتی!
-خره؟ یا جیگره؟
ترلان میون حرف‌هامون اومد:
-جیگری از نوع خرِ کلاه قرمزی.
ترنم هم با حالتی متفکرانه گفت:
-خرِ، خرِ شرک هم بد نیست. مثل کیا هم عتیقس.
با لحن بامزه و کش‌داری گفتم:
-خَرِ خَرَم، خَرِ خرم، خرِ خرم؛ آره خرم! خرِ خرم؛ خودت خری!
لحنم شبیه آهنگ پایانی فیلم شرک شده بود. همه بلند خندیدن و بقیه‌ی بچه‌ها با خنده و بعضی‌ها هم با حسادت نگاهم می‌کردن.
خانم لیاقت بیرون اومد:
-بسه! باز که سخنرانی راه انداختی.
به لیاقت، مدیر مدرسه نگاه کردم و با لبخند گفتم:
-به به! عشق آسمانی من، تک سوارِ شهر رویاهام فقط با الِ نودِ مشکی!
لبخندی زد و گفت:
-بیا برو خونتون۰
-دارم با سامان جونم اختلاط می‌کنم.
با این حرفم هرکسی که نزدیکمون بود و صدامون رو شنید صدای خندش بلند شد.
-برو! دفعه بعدم به ناظمت احترام بذار. خانم سامانی! سامان چیه.
با لحن کشیده‌ای ادامه دادم:
-نه، این قرارمون نبود. سامانم رو نگیر... نه!
خندید و گفت:
-می‌ری یا ببرمت دفتر؟
دست‌هام رو به نشونه‌ی تسلیم بالا آوردم و گفتم:
-سامی، ای عشق، ای جان، نمی‌ذارن ما با هم باشیم. تا بدرودی دیگر، های!
ترنم دستم رو کشید و با زور از مدرسه بیرون برد. پام رو به زمین کوبیدم و رو به ترنم گفتم:
-تو، چرا رَم کردی؟
دستم رو با ضرب ول کرد. که ادامه دادم:
-یهو ولم کردی!
با اخم نگام کرد و گفت:
-دیر می‌شه کیا، ما می‌خوایم بریم پارتیا.
حالت گریه به خودم گرفتم و گفتم:
-اَه لعنتی، چرا خوشیای من رو خراب می‌کنی؟ یادم نبود شب قراره بدبخت شم.
ترلان به کمک ترنم اومد:
-از کی تا حالا پارتی رفتن بدبخت شدنه؟!
به صورتی رپی خوندم:
-از اول تا آخر، از آخر تا اول، دیدم حتی از این بدترش رو، بذار از آخر بهت بگم اولش رو، که می‌گن داغ‌داره خیلیام؛ پارتی رفتن رو نمی‌خوام هِی بیام.
ترلان گفت:
-اگه سورنا می‌دونست آهنگش رو این جوری تغییر می‌دی و در موردِ پارتی می‌گی؛ خودش رو حلق‌آویز می‌کرد.
الکی چنگی به صورتم زدم و جیغ زدم:
-وای نگو، عشقم رو دوس! من رو عشقوم حساسم کاکو.
ترنم: اگه لحجه‌ی شیرازی نبود تو چه جوری ابراز صمیمیت می‌کردی؟
-معلومه، با افغانی.
(نباید وسط رمان حرف زد‌. ولی، لازم به ذکره که من مامانم شیرازی هست. به شیرازیا بر نخوره. افغانی‌ها هم مثل بقیه‌ی انسان‌ها، برابر و عزیزند.)
ترنم: کم نیاریا!
-ای به چشم.
ترلان: آخیش رسیدیم سر خیابون، دیگه لازم نیست با توی خل حرف بزنم.
-از کم سعادتیته.
از ترلان جدا شدم و با ترنم راه رو ادامه دادیم. به اولین خیابون که رسیدیم راه ترنم هم جدا شد. با هم دست دادیم و تنها به سمت خونه رفتم. با خنده لی لی کنان به سمت خانه رفتم و به آدمایی که چپ چپ بهم نگاه می‌کردن توجهی نکردم. همیشه فقط خودم و دوستام برام مهم بودن. به هیچ وجه به حرف بقیه توجهی نمی‌کردم و این رو همه‌ی افرادی که من رو می‌شناختن، می‌دونستن. با این طرز تفکر و البته داشتن خانواده‌ی خوبم، همیشه هر چی که می‌خواستم رو داشتم.


در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 22 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دیدن درِ بزرگ مشکی رنگی، که شیشه‌ای بود و از داخل شیشه‌ها باغ زیبایی پیدا بود؛ ایستادم. در رو باز کردم و وارد حیاط شدم. من عاشق این جا بودم. حیاط که می‌شد بهش باغ گفت بیش از ۷۰۰ متر بود و ساختمان ما وسط این باغ دوست‌داشتنی بود. از روی سنگ فرش‌ها لی لی کنان راه افتادم که سهراب رو دیدم.
-احوالِ مهندس!
سهراب لبخندی زد و گفت:
-تو بهتری.
-دانشگاه چه طوره؟
صورتش با خشم جمع شد و گفت:
-برق مزخرف‌ترین رشته‌ی دنیاست. خیلی سخته!
-آخی، نازی! بزرگ می‌شی یادت می‌ره.
لبخند شیطونی زد و گفت:
-از تو که بزرگ‌ترم فسقلی.
با اخم دست‌هام رو به کمرم زدم و رو بروش ایستادم. به چشم‌های مشکی رنگش زل زدم. به زور به گردنش می‌رسیدم.
سهراب دماغم رو کشید و بلند خندید. مشتم رو اون قدر محکم به شکمش زدم که آخ بلندی گفت. خم شد و شکمش رو گرفت.
موهای مشکیش رو به هم ریختم.
-هیچ وقت با کیانا در نیوفت!
چشمکی به سهراب زدم و به سمت ساختمون راه افتادم. یه دفعه یه چیزی یادم اومد و داد زدم:
-راستی به مامانت بگو من شام نیستم.
ساختمون دو طبقه و سنگ‌کاری شده بود. سنگ‌ها کرمی، خاکستری بودن و با چراغ‌های تزیینی آبی و سفید، شب‌ها خیره کننده می‌شد. درِ سفیدِ بزرگ رو باز کردم و داخل شدم.
رو بروی در ورودی، پله‌های دوبلکس خودنمایی می‌کردن که سنگ‌کاری کمری بودن و نرده‌ای طلایی رنگ داشتن؛ دو پله در قسمت بالا پیچ می‌خوردند و به نزدیکی یک‌دیگر می‌رسیدند. کفِ خونه، پارکت قهوه‌ای شکلاتی بود‌. وقتی از در وارد می‌شدی، به جز راه پله‌ها، سالنی بزرگ رو به روت قرار داشت که با مبلای قهوه‌ای تیره‌ی خاصی تزیین شده بود. آشپزخونه سمت چپ قرار داشت و بزرگ بود و کابینت‌ها همه قهوه‌ای تیره بودند که من بهشون قهوه‌ای تنه‌ درختی می‌گفتم و وسایل خونه هم تماماً مشکی بودن.
در طبقه‌ی اول ۵ اتاق قرار داشت که به ترتیب برای، مهمان، کار بابا، خوش‌نویسی و موسیقی مامان، اتاق خوابِ مامان و بابا و آخری هم دکوری بود. البته از اون‌جایی که مامان و بابا بیش‌تر خارج از ایران بودن اکثر اتاق‌ها راکد مونده بود و حتی منم تنها زمانی که پایین بودم از دست‌شویی پایین استفاده می‌کردم!
بی حوصله به طبقه‌ی خودم رفتم. من عاشق طبقه‌ی بالا بودم؛ طبقه‌ی بالا دارای سالن بزرگی بود؛ یک آشپزخانه کوچک، چند دست مبل راحتیِ چرم مشکی و پنجره‌ای که از کف تا سقف کشیده می‌شد و نمای زیبایی از باغِ خانه می‌داد. حتی برای زیباتر شدن منظره، آبشار و جوی آبی مصنوعی هم درست‌کرده بودند! جلوی پنجره پرده‌ی مشکی زیبایی قرار داشت که رگه‌های خاصِ سفید و طلایی در اون می‌درخشید.
در این طبقه اتاق من، اتاقی بزرگ به اندازه‌ی باشگاه برای بدنسازی و تمرینم و چهار اتاق مهمان قرار داشت.
وارد اتاق خودم شدم. رنگ و وسایل اتاقم هر سال عوض می‌شد و حالا همه چیز نارنجی سفید بود.
این قدر فکر کردم که زمان از یادم رفت‌. به ساعتم نگاه کردم. ۷ بود. سریع به حموم رفتم و بعد از حموم، حوله رو تنم کردم و جلوی آیینه ایستادم. موهای طلایی شلالم رو با سشوار خشک کردم. بلندی موهام تا کمرم بود و من عاشق این دسته‌ی طلایی بودم. کرم مرطوب کننده‌ای زدم و با یه ماتیک صورتی کم رنگ آرایشم رو تموم کردم. پيراهن و شلوار اسپرت آبیم رو که بابام از ايتاليا آورده بود رو پوشیدم. موهام خیلی ساده بالای سرم بستم و به ناخن‌هام لاک آبی زدم. بعد از لاک زدن سريع مانتوی کوتاه، شال و کفش هم‌رنگ آبی پوشیدم. این همه آبی! گل آبی (گلابی) کی بودم من؟ از خونه خارج شدم.


در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 19 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا من به دم در رسیدم؛ ماشین تیام هم رسید. لبخندی به وقت شناسی دقیقم زدم و وارد کوچه شدم. تیام با پریشا‌ی سفیدش اومده بود. ترنم هم جلو، کنار داداشش، نشسته بود و ترلان هم تنها عقب بود.
در ماشین رو باز کردم و خودم رو بالا انداختم. هنوز در رو نبسته بودم که تیام راه افتاد.
- سام عليک به همگی!
ترنم یهو به سمت من برگشت و یواش زیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 17 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
در گوشه‌‌ی باغ، روی یک صندلی که میز جلوش بود نشستم. هندزفریم رو در آوردم و به گوشیم وصل کردم. مودم همراهم رو روشن کردم و با شروع فوتبال به دیدن الکلاسیکو پرداختم. کاش لپ تاپم همراهم بود. اما، خب نمی‌شد. البته این گوشی نوت من هم دست کمی از لپ‌تاپ نداشت. خصوصاً با صفحه‌ی خمیده‌‌ای که سامسونگ ساخته‌ بود. واقعاً نمی‌فهمم این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 20 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سر جام بلند شدم و چون قدم به زور به ۱۶۰ می‌رسید روی مبل وایسادم. تو همه‌ی زندگیم تنها بدیم قدم بود. ولی خب تازه ۱۶ سالم بود و هنوز جای رشد بود. کیوان نگاهی بهم کرد و با مسخرگی گفت:
-راحت باش بانو، باغ خودته. مبل رو به... اوه ساری، به فنا دادی رفت.
تو چشماش زد زدم و گفتم:
-چشم، راحتم!
با تعجب بهم زل زد و چند ثانیه طول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 18 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای زنگ گوشيم از خواب بیدار شدم. خودم رو به بی خيالی زدم. اما، مگه قطع می‌شد؟ ای بابا، کیه این موقع؟ خمیازه‌ای کشیدم و چشم‌هام رو مالیدم. بدون این که چشمام رو باز کنم دستم رو به اطراف تکون دادم که تلفن قطع شد. خواستم راحت بخوابم که باز صداش بلند شد. دستم رو تکون دادم و به زحمت گوشيم رو پيدا کردم. بدون باز کردن چشمم تماس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 17 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
در یخچال رو باز کردم و آب پرتقال رو سر کشیدم.
-سهراب کجاست؟
جمیله خانم همون طور که غذا رو می‌چشید. گفت:
-دانشگاست. الاناست که پیداش بشه. ناهار رو برام کشید. جالب بود که من حتی یادم نمیاد که غذای مامانم رو خورده باشم! همیشه جملیه خانم به خوراکم می‌رسید. خصوصاً که هم سن دخترش سهیلا بودم. جمیله خانم، شوهرش آقا جمال و دو تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 19 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,607
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ولی فعلاً این شکم مبارک من گشنشه. چون، از دیشب که بازم مهمون همین آقا کیوان بودیم تا الان از فقر هیچی نخوردم!
اشک تو چشمام حلقه زد. کلاه یکی از پسرها رو برداشتم و گفتم:
-به این فکر کنید که شمایی که دارین غذا می‌خورین، راحیتن. یه عده هستن که نمی‌تونن غذای خوب بخورن. نمی‌شه که همش من گشنگی بکشم و به بقیه کمک کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تکِ عشق | دختر بازیگوش کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، Saghár✿ و 18 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا