خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش دهم»
حس می‌کنم سال‌هاست منتظر آمدن بهار، به پنجره خیره مانده‌ام...
پس کِی قرار است با نغمه‌ی گوش‌نواز بلبل‌های رنگارنگ چشم باز کنم؟ کِی سرمای اضطراب‌آور دستانم، خاموش می‌شود؟ کلیشه‌های درون مغزم، کِی برای همیشه، خاک می‌شوند؟
راستش، حس می‌کنم از گول‌زدن صدای درون سرم خسته شده‌ام...!


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Whisper، MaRjAn و 10 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش یازدهم»
دفتر خاطرات عزیزم؛
امروز، مانند همیشه، صدای قهقه شنیدم... سرم سنگین و خسته است و پلک‌هایم از التهاب پشت چشمانم روی هم افتاده‌اند.
واقعاً ترسناک است؛ این‌که برای همیشه، موجودی که الان هستم، باقی بمانم...


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Whisper، YeGaNeH و 9 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش دوازدهم»
کمک!
بیش از هزار بار، این کلمه را با هر رنگ مداد شمعی نوشتم؛ تا کردم و تا کردم و تا کردم... آن‌قدر که به شکل هواپیمایی کاغذی درآمد... با این‌حال، آن‌ها هیچ‌وقت، دورتر از دیواره‌های سیرک مغزم، نرفتند؛ تنها مانند فریادی توی گلو، برای همیشه خفه شدند...
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، Whisper، MaRjAn و 10 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش سیزدهم»
می‌خواهم برگردم به گذشته و به من قبلی بگویم:
- لطفاً، برگرد!
بگویم:
- بعد از رفتنت، این‌جا در زمستان دفن شد.
بگویم:
- بعد از رفتنت، موریانه‌ها، هرچه داشتم و نداشتم را از هم گسستند.
بگویم:
- لطفاً برگرد... برگرد و مرا از دلقک بودن، نجات بده...!
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، Whisper، MaRjAn و 8 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش چهاردهم»
یکی از روزهای کلیشه‌ای همیشگی بود. سرم را تا گردن، داخل ژرفای آب داخل بشکه‌ی چوبی حبس کرده بودم؛ تحمل توده‌های دردآور درون سرم، کلافه‌کننده بود.
میان تاریک و روشن در پس دیدگانم، دوران خاکستری کودکی‌ام، همچون ناقوسی پژواک شد؛ همان لحظه‌ها که از سایه‌ی خودم هم می‌ترسیدم...


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، *NiLOOFaR*، Whisper و 6 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنج نیمکت، حقیرانه در خودم مچاله می‌شدم؛ همچون کاغذ باطله‌ای ناچیز که در انتظار دور ریخته شدن است. آن‌قدر دلم برای مادرم تنگ می‌شد که دلم به حال خودم می‌سوخت و مثل همیشه، خونابه‌ها در خرخره‌ام، تلنبار می‌شدند...
من هنوز هم دل‌تنگ و پژمرده مانده‌ام... احساس می‌کنم دلم تنگ شده است... دلم برای چیزی، تنگ شده است... .
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، *NiLOOFaR*، Whisper و 6 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش پانزدهم»
همان‌طور که آخرین روزهای پژمرده‌ی زمستان را می‌گذرانم، همان‌طور که سرمه‌ی زیر چشمانم، رنگ سپیدگون چهره‌ام و خط سرخ پررنگ و رو به پایین دور لـ*ـبم، چکه‌چکه، سُر می‌خورند و محو می‌شوند، همان‌طور که بغض دردمند درون گلویم تلنبار می‌شود؛ تاریک‌ترین لحظات پیش از سپیده‌دم را می‌گذرانم...!
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 7 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش شانزدهم»
تاحالا شخصیت‌های زیادی داشته‌ام، که هرکدام از آن‌ها، مردمک‌های دردمند مختص به خودشان را داشتند. میان هیاهوی تمام این شخصیت‌ها و نقاب‌های کاغذی، خودم را گم کردم؛ مانند کودکی که گویی مورد علاقه‌ترین، عروسکش را گم کرده است...
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 7 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش هفدهم»
نگاه‌ها، ازشان متنفرم... .
همان نگاه‌هایی که تنها زندگی‌ داشتم را هم، از هم گسیختند. همان نگاه‌هایی که تبدیل به جهنم شدند و مرا حقیر‌ترین، موجود این دنیا کردند...
خدایا! حتی استخوان‌هایم هم در این آتش، خاکستر شدند؛ لااقل، روحم را نجات بده! البته، اگر چیزی ازش باقی‌مانده باشد!
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، *NiLOOFaR*، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

کلاویه؛

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/10/23
ارسال ها
25
امتیاز واکنش
275
امتیاز
93
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمایش هجدهم»
نمی‌دانم آیندگان، چه چیزی از این دلقک خسته پیدا خواهند کرد؟ شاید روبالشی‌هایی پُر از لکه‌های ریز و درشت خون که گواه خوبی برای اثبات کابوس‌های شبانه‌ام بودند. شاید نامه‌هایی با کاغذ‌های زرد و قدیمی که سر نوشتن هر کدامشان تاب نمی‌آوردم و قطره‌‌های اشک‌هایم، روی برگه می‌ریختند و بعضی کلمات را محو می‌کردند.
من، حتی گوجه‌فرنگی‌ها و بقیه‌ی چیزهایی را که تماشاگران، سر صحنه، به سویم پرتاب می‌کردند را هم، خشک‌شده درون شیشه‌های مربا نگه‌ داشته‌ام... شاید، آن‌ها را پیدا کردند...
«و نمایش باری دیگر آغاز شد!»


دلنوشته دلقک‌ها نمی‌خندند | کلاویه؛ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، YeGaNeH، *NiLOOFaR* و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا