خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: افول خور
نام نویسنده: مهدیس امیرخانی کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: حدیث امن زاده
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه:
خورشید چند سال پیش در آسمان عشق غروب کرد و هرگز طلوع نکرد‌! زندگی‌اش فاقد پرتوی‌های نور شد و آسمان قلبش در تاریکی محض فرو رفت!
تنهایی خورشید داستان، از اجباری به انتخابی تبدیل شد. حالا خورشید بدون هیچ نوری در آسمان به تنهایی می‌تابد!
رسم فلک هم همین بود" خورشید، باید تنها باشد.
* افول خور به معنی غروب خورشید هست.


در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: kim Soo، Mitra_Mohammadi، *NiLOOFaR* و 13 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
خور، اُفول کرده است.
سرد سرد است و دیگر هیچ پرتویی ندارد.
خور تنهاست.
خور دل داد و اُفور کرد و در میان آسمان ناپدید شد.
پس زمان طلوع دوباره‌ی خور کی است؟
خونی در رگ‌های قلبش نیست.
اما در رگ‌هایش، درد وجود دارد.
او فقط عاشق بود.


در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: kim Soo، Mitra_Mohammadi، *NiLOOFaR* و 14 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام همانی که قلم‌اش زمین را نوشت!

شب، پیراهن مشکی‌اش را پوشیده بود و زلف سیاهش در همه جا قابل رویت بود. چراغ خانه‌ها یکی در میان روشن بودند و در یکی از این خانه‌ها، خورشیدی بود که خیلی وقت پیش غروب کرده بود.
خورشید لباس بلند نارنجی بر تن داشت و درحالی که موهای سیاه رنگ بلندش دورش بود در فکر گذشته‌ها بود.
خورشید از پنجره به سیاهی شب چشم‌ دوخت. گرمی ماگ قهوه که در میان دست‌هایش گیر افتاده بود حس خوبی به خورشید می‌داد. خورشید آهی کشید و ذهنش به هفت سال پیش پر کشید.
***
هوای ده مانند بیشتر اوقات سرد بود و سوزَش مغز استخوان آدم را می‌سوزاند. با این حال خورشید بدون این‌که به تاریکی و ظلمت شب توجهی کند در باغ قدم می‌زد. شاخه‌های بی‌برگ و بار درختان ترسناکی فضا را دو چندان کرده بودند اما تمام عمر دخترک در این‌جا گذشته بود و هیچ بیمی از آن‌جا نداشت.
روی تخته سنگی نشست و به صدای آب رودخانه که از میان سنگ‌ها عبور می‌کرد گوش سپرد. نور چراغ قوه تنها روشنی آن فضا بود. چند متر آن طرف‌تر از تخته سنگ، مردی نگاهش را به چهره‌ی دخترکی که بر روی سنگی نشسته بود و نور چراغ قوه صورتش را مهتابی کرده بود دوخت.
حالا صدای قدم‌های مرد روی برگ‌های پاییزی ریخته شده بر زمین با صدای رود آمیخته شده بود.
خورشید که گمان کرده بود حیوانی درنده در باغ است با ترس بلند شد و چراغ قوه از دستش بر داخل رود افتاد.
خورشید با ترس و تعجب به فردی که به او نزدیک میشد نگریست. هیکل چهارشانه و استوارش نشانگر این بود که یک مرد جوان در حال نزدیک شدن به اوست. خورشید خیال کرد دزدی وارد باغ شده است و دلش پر از بیم و دلهره شد. حالا باید در باغ به این بزرگی با یک مرد غریبه چه می‌کرد؟
مرد روبروی خورشید ایستاد و خورشید، با ترس بازوهای خود را بـ*ـغل کرد و به چهره‌ی مرد که در تاریکی مجهول بود نگریست. خورشید با صدایی که سعی می‌کرد ترس را مخفی کند به مرد گفت:
- تو ... تو کی هستی؟ این‌جا چی‌کار می‌کنی؟!
صدای بم و خوش آهنگی که به گمان صاحبش مرد مجهول بود در فضا طنین‌انداز شد.
- من!؟ اینش مهم نیست!
خورشید از پاسخ نامفهوم مرد ناشناس بیشتر ترسید. زانوهایش به لرزه افتاد و مایع ترشی به دهانش هجوم آورد. همه چیز مثل فیلم‌های جنایی ترسناک شده بود. این بار لرزش صدای خورشید قابل پنهان کردن نبود.
- چی... از... از... جو... جون من می... خوای؟!
مرد با همان صدایی که بلندی‌ و بمی‌اش مثل طبل بود جواب خورشید را داد:
- من؟ چی از تو می‌خوام؟ من ازت سهمم رو می‌خوام!
***
خورشید از فکر آن شب بیرون آمد و آهی کشید. ای کاش امشب هم بگذرد و دل گرفته‌ی خورشید باز شود. خورشید ماگ خالی قهوه‌ را روی میز عسلی کنارش گذاشت و آن‌قدر به گذشته فکر کرد که خوابش برد.
صبح با صدای زنگ موبایلش به سختی چشم گشود و از صندلی پایین آمد و موبایلش را از روی زمین برداشت و با چشم بسته دکمه سبز را لمس کرد و موبایل را بـ*ـغل گوش خود گرفت.
- خانم عرفان! شما کجایید؟!
-کجا باید باشم!؟
-خانم عرفان شما الان باید دادگاه بودید! دادگاه یک ربع دیگه شروع میشه و شما هنوز نرسیدید!


در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 13 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن اسم دادگاه بر پیشانی خود کوبید و بدون حرفی به تماس خاتمه داد. سریع از جایش بلند شد و آبی به صورتش زد تا خواب‌آلودگی‌اش بپرد و دادگاه مهم امروز را خراب نکند.‌ کت و شلوار مشکی اداری‌اش را پوشید تا جدی به نظر بیاید.
از خانه کوچکش بیرون زد و برای چند تاکسی دست تکان داد. ولی گویا باز هم تاکسی‌ران‌ها قصد بازی داشتند. برخلاف میلش مجبور شد سوار ماشین شخصی شود. خورشید به هیچ‌کس اعتماد ندارد بنابراین فقط در صورت نیاز سوار ماشین‌های شخصی می‌شود.
تند تند به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کرد و خود را بابت تنظیم نکردن ساعتش سرزنش می‌کرد. لاک پاک کن را از کیفش در آورد تا لاک‌های قرمز که به دست‌های کشیده‌اش زینت داده بود را پاک کند.
به محض این‌که ماشین جلوی دادگستری نگه داشت، پول راننده را داد و تند تند به سمت سالن رفت.
فضای دادگاه مثل همیشه بود و با این‌حال خورشید هر دفعه که پا درونش می‌گذاشت حس می‌کرد پا در فضای جدید گذاشته است. راهروهای دادگاه پر از آدم‌های آهنی با لباس‌های رسمی است که از این طرف سالن به آن طرف دوماراتون می‌روند. همیشه در گوشه‌ی دادگاه زن و مردی در که در آستانه‌ی طلاقند، در حال مشاجره هستند.
خورشید نگاه دیگری به ساعتش کرد. فقط چند دقیقه تا شروع دادگاه مانده بود و این مدت برای آرام کردن خود وآماده شدن برای یک جلسه‌ی پر استرس دیگر کافی بود.
خورشید زیپ کوچک کیف مشکی رنگش را باز کرد و دستش را داخل کیف کرد. دستش که بسته‌ی شکلات را لمس کرد، دستش را بیرون کشید. بسته‌بندی شکلات را باز کرد و آن را در دهانش گذاشت و باولع طعم تلخ شکلات را چشید. دادگاه برگزار شد و خورشید مانند همیشه با قاطعیت به صورت قاضی زل زد و از موکّلش دفاع کرد.
خورشید معتقد بود از موکّلش باید به بهترین شکل دفاع کند حتی اگر موکّلش گناهکار باشد. حالا خورشید وکیل زنی بود که زیر بار ظلم و خشونت دست‌ها و زیر چشم‌های چروکیده شده بود.
خورشید کسی بود که دادگاه را به نفع موکلش تمام کرد و زن را از بند همسرش نجات داد. حالا زنی که زیر بار ظلم بود، خورشید را در آ*غو*ش کشید و اشکش را با پره‌ی روسری‌اش پاک کرد. خودش را تا پایان عمرش مدیون این دختر جوان می‌دانست. اگر اتفاقی با خورشید آشنا نمیشد، به حتم الان باز هم زیر کتک‌های شوهر ظالم‌اش بود. زن گفت:
‌-‌ تو زندگی من رو نجات دادی. اسمت برازندته. تو خورشید هستی زندگیم رو گرم کردی.
زن لهجه‌ی خاصی داشت و حرف‌ها را تیکه تیکه ادا می‌کرد.
‌-‌ تا وقتی که خودت نمی‌خواستی نمی‌تونستی نجات پیدا کنی. من فقط یه وسیله بودم که خودت رو از بند وابستگی نجات بدی.
زن لبخندی زد و از ته دل، از خدا خواست که خواسته‌ی دل این دختر را برآورده کند‌. خورشید بر خلاف اصرارهای زن مبنی بر صرف ناهار با او، برای جبران زحماتش، درخواستش را رد کرد و تصمیم گرفت پیاده به سمت دفترش برود. از در بیرون زد و نگاهش را به تابلوی دادگاه دوخت.
خیلی از انسان‌ها از فضای دادگاه متنفرند چون این‌جا را فضایی برای از دست دادن خیلی چیزها می‌دانستند. ولی خورشید بر خلاف عموم، عاشق این مکان بود. در طول دادگاه تمام فکر و ذکرش را برای پیش بردن دادگاه به نفع موکلش فکر می‌کرد و دیگر هیچ جایی برای فکر کردن به دردهایش را نداشت.
از آن گذشته، وقتی چهره‌ی غرق در خوش‌حالی افراد بی‌گنـ*ـاه را می‌دید، حس می‌کرد که زندگی یک نفر را نجات داده است. احساس خوش‌حالی زن‌هایی که زیر بار ظلم و تبعیض بودند و از زندان ستمگری آزاد می‌شدند به حدی بود که خورشید از توصیفش قاصر بود.
اما حس خوش‌حالی خورشید در این مواقع از آن‌ها هم بیشتر بود. به عنوان یک دختر جوان روزهای عمرش تباه شده بود و تنها خواسته‌اش این بود که زندگی این زن‌ها و دخترها را نجات دهد. خورشید فقط یک وکیل بود که به همچین افرادی کمک کند ولی او معتقد بود که تا وقتی خود زن‌ها و دخترها نخواهند، هیج‌کس نمی‌تواند آن‌ها را از چنگال نابرابری‌ها نجات داد.


در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 11 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به ساختمان نما مرمری که دفترش در آن‌جا بود رسید و از پله‌های ساختمان به سمت طبقه دوم بالا رفت. مثل همیشه منشی‌اش از جا بلند شد و با فروتنی گفت:
‌-‌ روزتون بخیر خانم عرفان!
‌-‌ روز تو هم بخیر!
خورشید پرونده‌ها را برداشت و به اتاقش رفت. مثل هر روز سرش را با پرونده‌ها و مراجعه کننده‌هایش گرم کرده بود. به راستی که روزهایش کلیشه‌ای شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 10 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد بدون این‌که منتظر اجازه یا تعارفی از جانب دختر جوان و زیبای پشت میز باشد، روی یکی از صندلی‌های قهوه‌ای و ساده‌ی اتاق نشست و نگاهش را به چهره‌ی مات‌زده‌ی دخترک دوخت‌.
خاطرات غبار خورده‌ی گذشته، از روی طاقچه برداشته و صفحاتشان باز شده بود. پس فقط یک تشابه اسمی نبود! مردی که مقابلش نشسته بود و حرف میزد، کسی نبود جز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 9 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس اگر با او هم‌کاری کند کم‌تر عذاب می‌کشد و در عوض می‌تواند دستمزد زیادی هم بگیرد. خورشید لـ*ـب از لـ*ـب باز کرد و غریبه‌ی آشنای مقابلش را غریبه‌تر از هررغریبی خواند.
- اما فکر نکنم بنده شما رو بشناسم!
غریبه آشنا بی‌خیال قضیه آشنایی دخترک شد و تمام حواسش را به بستن قرارداد با این وکیل شد. او معتقد بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 8 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سمت رخت‌خواب قرمز رنگش رفت و رویش دراز کشید و لحافش را روی سرش کشید و چشم‌هایش را محکم روی هم فشار داد. خورشید هیچ‌وقت درباره‌ی اتفاقات آن شب با کسی حرف نزد.
حالا چندین ماه از آن شب عجیب گذشته است و خورشید درگیر مدرسه‌اش شده است و سعی می‌کند. از آخرین سال تحصیلی‌اش لذّت کافی را ببرد. آقا جانش به زور و التماس راضی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 9 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدرش را ندید اما چشمش به محمد که زیر درخت نشسته بود تا از شر آفتاب سوزان راحت شود افتاد. قدم برداشت و به طرفش رفت.
چشم محمد به خورشید افتاد. نگاهش را با حرص به لبخند شیرین خواهرش دوخت. آقا جان از اول گفته بود که جای زن‌ها و دخترها در خانه است.
برای همین محمد دلیلی نمی‌دید که خورشید به سر زمین بیاید و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 9 نفر دیگر

SaRDaR SaRlaK

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/1/23
ارسال ها
42
امتیاز واکنش
386
امتیاز
78
محل سکونت
قلب محبوب
زمان حضور
3 روز 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
حسین که دید خورشید به نقطه‌ای نامعلوم زل زده و در فکر فرو رفته است، نچی زیر لـ*ـب گفت و به طرف خورشید دوید و توپ را از جلوی پایش برداشت.

***

با صدای زنگ در از خاطرات گذشته به حال بازگشت. از تـ*ـخت بلند شد و از اتاق بیرون زد. راهروی کوچک و تنگ را عبور کرد و در را باز کرد.
با دیدن آفتاب لبخندی روی لـ*ـب‌هایش شکفت.
- سلام خورشید خانم! کم‌پیدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افول خور | SaRDaR SaRlaK کاربر رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: kim Soo، *NiLOOFaR*، YeGaNeH و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا