خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
«به نام خالق هستی»

نام رمان: تجارت چاقو
نویسنده: P.H solomon
مترجم: عسل کاربر انجمن رمان 98
ژانر: فانتزی
خلاصه:
خرید و فروش چاقو به قیمت یک زندگی تمام می‌شود. پیشنهاد کمک ممکن است هزینه‌ی بیشتری نیز داشته باشد.
در دنیای پرتقال کورگرن، لبه‌ی تیز تیغه تنها ارزی است که اهمیت دارد. نام او سنگین‌ترین و بهترین به عنوان یکی از مرگبارترین مبارزان در حلقه‌های جایزه است. اما با هر پیروزی، دشمنانش زیاد می‌شوند و سنگینی تسلط هارت او را تهدید می‌کند، روکانی مطرود. غریبه‌ای ظاهر می‌شود و به کورگرن وعده می‌دهد که او بیش از هر چیزی به قدرت میل دارد.




تجارت چاقو | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، ~Hasti~، MARIA₊✧ و 6 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل 1
کورگرن فقط برای یک لحظه عرق و دود از چشمانش بیرون زد. تقریبا هزینه دارد
او یک چشم یا زندگی‌اش در مسابقه از دست بدهد. او در آخرین لحظه از حریف خود دور شد.
از فریاد پیروزی خود کوتاهی کرد.
تیغه خنجر از هوای خالی عبور کرد و در مشعل میدان تابید.
کورگرن روی پاهایش غلتید و در حالی که پوزخند می زد و دستانش را باز می کرد عقب رفت.
پوزخندی پهن با کمان تمسخرآمیز.
حریفش خرخر کرد و موهای کرک شده را از چشمانش کنار زد. نیمی از آن
روی ابروی عرق کرده اش افتاد.
کورگرن با نگاهی مانند اینکه سعی می کرد دوباره بینایی خود را پاک کند، مهاجم خود را طعمه گرفت.
همان موقع با یک چاقو درهم و تیز پرید.
کورگرن این‌بار به جای ضدحمله دور شد.
حریفش،مردی با موهای رنگ پریده و چشمان آبی بود که او را به عنوان یک
هارتیان، فقط چند انگشت بلندتر از خود نشان می‌دادو با اینکه قد بلند تر از او بود حملاتش را آهسته تر آغاز کرد،
قصد خود را با فرو بردن شانه سربی خود نشان داد.
این نشان می دهد که کورگرن از بریدگی صورتش یا بدتر از آن نجات یافته است.
پاهایشان در میان خاک اره فرو رفت و در هوای مشک آلود ماند.
مرگ بین آنها می‌ رقصید. جمعیت بالای سرشان برگه های شرط بندی خود را تکان می دادند و فریاد نفرین می گفتند.
یا تشویق به رزمندگان در حال چرخش.
برخی برای کورگرن فریاد زدند:
- آن سگ را بکش، قلاب! تو او را گرفتی، بلدی.
کورگون در دلش تمسخر کرد که برخی بدون اینکه اسمش را بدانند روی او شرط بندی کردند. معمولاً یک اشتباه برای او بس است. اما نه این شب که...

که هارتیان رقیب او بود.
کورگرن در حالی که سرش را کج می کرد، هارتیان را به صورت دایره ای دنبال کرد.
- کورگرن! کورگرن!»
لـ*ـب هایش تا حدی با خرخری بی صدا از هم باز ماندند.
آدم ‌های فضول او را می شناختند.
کورگرن شکاف را بست و در حالی که حریف خود را اندازه گرفت، دو بار تظاهر به حمله کرد اما
واکنش او بسیار کندتر از حملات همیشگیش بود.
سرش را تکان داد و برعکس چرخید. همه هارتی ها قلدری می کردند و به خود می بالیدند، اما تعداد کمی از آنها کار خود را در رینگ مبارزه می دانستند. همه هنگامی که با یک روکان قوی مانند کورگرن مواجه می شوید، عصبانی می شوید.
مرد دیگر زیر پای کورگرن تف کرد و گفت:
- روکان احمق! مثل خودت چکمه هایم را لیس میزنی بمیر!»
هارتیان، این هکر، یک روکان چابک را هنگام باخت زیر خود فرض کرد. غرور در هارتیان موج می‌زد ، هارتیان
شکست خوردن را حتی اگر آنها در خانه بومی کورگرن برتری داشته باشد نمی‌خواست و نمی‌پذیرفت و این کار را حقیر شدن می‌دانست.
دیگران در میان جمعیت برای جنگنده دیگر، دشمن کورگرن، در حقیقت فریاد زدند.
- هکر! هکر!»
هکر دست آزاد خود را خم کرد و سپس با حرکت چکش کورگرن را فشار داد
با یک ضربه خیره کننده در نور سوسو، عرق روی سـ*ـینه برهنه هکر می درخشید.
کورگرن دندان‌هایش را روی هم فشرد ، سپس با تمسخر گفت:
- نام احمقانه‌ای برای یک مبارز احمق.
مادرت از شبی که تو را به دنیا آورد پشیمان خواهد شد.»
صورت هکر قرمز شد او فریاد زد و تیغه اش را به کورگرن زد تا تیغه اش را برش دهد.اما،
کورگرن با یک گام کناری با چاقو به گوش هکر ضربه زد.
مرد دیگر تلوتلو خورد و کنار افتاددو چشم‌هایش را به سمت کورگون دوخت.
هارتیان بلند شد و آماده حمله به سمت کورگون شد.
اما، کورگرن از ضربه خودداری کرد.
آنها با خنجرهای چشمک زن خود حملات برش را تجسم کردند. حلقه زدند و
کورگرن به هکر اجازه داد فکر کند که از چیزی بدتر از شکاف جمجمه فرار کرده است.
هکر به کورگرن حمله کرد و...


تجارت چاقو | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: SelmA، ~Hasti~، Delvin22 و 5 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
کورگرن از حریف خود دور شد.
کورگون چاقو زد و برید.
ضربات متقابل، وصل شدن چاقو به گوشت در نهایت.
کورگون فریاد زد:
- من چاقوی تو رو در معامله برای زندگیت می گیرم،
پسر سگ.
بریدگی خون در امتداد ساعد هکر در خودنمایی می‌کرد و در حالی که هارتیان لحظه‌ای عقب ماند، گفت:
- تو مال منی، روکان کور!»
هارتیان چشمانش ریز شد و خون از دستش بیرون زد و صحنه دلخراشی را ایجاد کرد.
کورگرن ثابت ایستاده بود و خرخرش به صورت پوزخندی گسترش می یافت. او اکنون پیروز میدان بود
. او از کشتن یک هارتیان در حال تمرین در طبقه خودش لـ*ـذت می برد. کورگرن خود را پخش کرد میدان کرد.
چاقو را به سمت هکر گرفت و ، او را دعوت به حمله کرد.
جمعیت جیغ می کشند و تشویق می کردند.
هکر تردید کرد جمعیت به او فحش می دهند تا اینکه فک خود را به هم فشار داد.
کورگرن کنار رفت و بازوی هکر را گرفت. چاقو را در چاقو فرو کرد
شانه راست حریف را هدف گرفت و خراش داد.
هکر درد خود را فریاد می‌زد.
کورگرن سرش را از ضربه متقابل هکر که نمی‌دانست چکار کند جدا کرد.
هکر عقب نشینی کرد و با چنگ زدن به خنجر خود، نگاهی به کورگون کرد. خون روی شانه او جاری بود.
کورگرن مثل یک شکارچی حلقه زد. او اکنون وقت خود را برای شادی از این پیروز می‌گیرد و نیشخند می‌زند: -خونریزی،
هارتیان با صورت موش ترسیده
از همه آنهایی که بی دلیل تشویق می‌کردند متنفر بود. او تظاهر به حمله کرد و به اطراف پرید
دست آزاد هکر در حالی که از جلوی صورتش عبور کرد. شانه و بازوی چپ را برش داد و از فریاد جواب دادن خندید. کورگون بریدگی عمیقی به جا گذاشت.
هارتیان خون آلود نزدیک کورگرن تلو تلو خورد، سپس به زمین افتاده شد.
کورگرن طفره رفت و صورت حریفش را برید.
هکر دوباره فریاد زد صورتش را نگه داشت، نفس نفس می زد، هر نفسی که با آن یک غرغر مشخص بود.
هارتیان وحشتزده ، شرمنده از کاری که کرده بود شد ولی الان وقت کشتن او رسیده بود لود. کورگرن دستانش را پایین آورد. چشمان مرد خون آلود ریز شد. کورگون دندان هایش را به هم فشار داد و چاقو زد.
بریده بریده شدن بدن هارتیان را همه دیدن.
کورگرن از ضربه زدن به سمت چپ حریف مجروح خود طفره رفت. چاقویش را به سمت راست تکان داد.
گردن آشکار هکر را برید. هارتیان مجروح با دستانش به زانو افتاد.
بی فایده تلاش می‌کرد برای این زخم زخم کشنده، چاقوی هارتیان در خاک افتاد و فراموش شد. خون
در سراسر حلقه جهش کرد. هنگامی که هکر سقوط کرد و خونریزی کرد، جمعیت به شدت تایید کردند که
زندگی او در خاک است.
کورگرن تیغه هکر را به عنوان یک جایزه بازیابی کرد. او دور حلقه، بازوهایش را چرخاند.
در تحسین بزرگ شده بود و خوشحال بود از این پیروزی چون.یک هارتیان کمتر در دنیا برای دردسر دادن برادران روکانش.
او به سرعت از در رینگ بیرون رفت و وارد اتاق مبارزان شد. او غلاف کرد
چاقویش را ، یک سطل آب پیدا کردند و خون را از تنه و بازوهای خود پاک کرد.
پائوگرن از در دیگری وارد شد، در حالی که دماغش کمی کمتر از آن قلاب شده بود
کورگرن زمزمه کرد:
-کار خوب را کردم.
برادر کورگرن به شانه او زد و گفت:
- هر کدام بردیم؟ نه؟ خوب، من بروم برنده ها را جمع کنم.»
کورگرن درخشش خالکوبی عجیب را روی ساعد داخلی برادرش گرفت. آی تی
چند ماهه بود و پاگرن هرگز توضیح نداد که تطابق این شکل را از کجا آورده است.
(جفت)،در هر ساعد کورگرن به صورتش آب پاشیدو گفت:
- مراقب این کثیف‌ها باش، هارتی ها را میگویم، اگر بتوانند ما را فریب می دهند و بی دلیل به ما حمله می کنند، نمی‌توانیم دفاع کنیم.
پاگرن پوزخندی زد و گفت:
- من می توانم با این مرد و اجیرهایش کنار بیایم. آنها فکر می کنند من دلشان را ندارم
دلشان می خواهد پیروز شوند، اما آنها نمی دانند که من همه چیز را به شما یاد داده ام.»
وقتی برادرش از اتاق خارج شد، کورگرن پیراهنش را پیدا کرد. پائوگرن معلم او بود.
و شریک رزمی او خوب بود اما کورگرن بهتر بود. شکم سفت و قوی داشت.
برای مدیریت مبارزات کورگرن به همان اندازه که برای مبارزه در رینگ لازم بود.
بدنش شات و سخت بود.
اما سودآور به مراتب ورزش‌های سخت بهتر از این است که یک کارگر برای هارتی ها باشد.


تجارت چاقو | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Tiralin، SelmA، -FãTéMęH- و 4 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل 2
کورگرن بی‌درنگ از در کناری خارج شد، زیرا شنیده بود که بعضی از مردان شهرش، با هکرها کار می کنند.
چکمه‌های کورگون، جسم‌هایی را که در مسابقه جانشان را گرفته بود، لگد کرد.
کورگرن پوزخندی حواله‌ی این وضعیت کرد به این وضعیت پوزخندی زد.خیلی از طرفدارانش برای دست‌یابی به چکمه‌هایش در خیابان تاریک منتظر می‌مانند.
به رودخانه‌ی هارت رسید درحالیکه به اندازه‌ی یک سنگ با آن فاصله داشت و او قایق‌های تجاری و ماهیگیری پهلو گرفته ای را تماشا می‌کرد که به اسکله‌ها برخورد کرد.
دقایقی در تاریکی هوا گذشت. و تن کورگرن تکانی خورد. پائوگرن بود. برادر کورگون، کورگون توحه‌ای به او نکردو به راه افتاد، برای پائوگرن خیلی طول کشید تا متوجه رفتن برادرش شود و وقتی متوجه شد به دنبال او رفت.کسی در اطرافشان پرسه می‌زد و در سایه‌ای مبهم پنهان می‌شد.کورگون دسته‌ی چاقویش را لمس کرد و گفت:
- کی اونجاست؟
مردی شنل پوش با چهره ای که در تاریکی پنهان شده و قابل دید نبود، فرد ناشناس با دستانش به آن دو نزدیک شد.
در مقابل کورگون از تاریکی بیرون آمد و گفت:
- آسیبی بهت نمی‌زنم.
کورگرن نگاهی به پشت غریبه انداخت. این فرد ناشناس ممکن است به او آسیبی نرساند، اما ممکن است که عامل حواس پرتی آنها شود و دشمنان برای حمله بیایند. هیچ کس حرکتی نکرد، جز کورگرن که آماده‌ی عمل ایستاد و گفت:
- چی می‌خوای؟
غریبه در سمت راست ایستاد و به چشمانش نگاه کرد.
- دیدم که تو با هکر‌ها دعوا می کنی، تو خوب از پسشان برمی‌آیی و خوش شانس هستی، دوست من.
کورگرن دقیق‌تر شد و گفت:
- ممنون، اما هیچ شانسی برای شکست هکر‌ها وجود نداره و البته ما دوست نیستیم.
دندان های مرد با لبخندی در زیر چراغ های اطراف برق زد و گفت:
- شاید هنوز دوست نباشیم . اما من می توانم به تو کمک کنم.
کورگرن با اخم دستش را تکان داد و گفت:
- چطکر مطمئن باشم؟ چطوره
قبل از اینکه شانسمو روی تو امتحان کنم، ضربه‌‌ی چاقوم رو بچشی.
غریبه سرش را تکان داد و گفت:
- من اومدم تا به شما پیشنهادی بدهم. حتما تا حالا خیلی دوست داشتی، بشنوی که می‌توانی بیشتر از اونچه الان هستی باشی نه؟
کورگون سرش را تکان داد و گفت:
- ما به اندازه کافی نیروی قوی داریم.
غریبه لبخندی زد و گفت:
- اینطوری فکر کنی؟ اما مردانی هستند که مبارزات شما رو سخت تر می کنند، و شاید شما شکست بخورید و احتمالش هست که نیروی‌ بیشتر تقاضا می کنند،
و می‌خوان هر طور شده به خواسته‌هاشون عمل کنی. اگر با خواسته های اونا موافقت نکنی، اونا به زور تو رو مجبور به ترک اینجا خواهند کرد یا حتی ممکنه تو رو بکشن.
کورگون پشت به دیوار ساختمانی تکیه داد و دستانش را روی هم گذاشت.
- این چیز جدیدی نیست. اما تو از کجا اینقدر دقیق در موردش می دونی؟
پائوگرن به نظر می‌آمد متوجه نشده باشد ولی در واقع فهمید که آن غریبه واقعاً چه می خواهد و می‌تواند به برادرش کمک می کند، پس سکوت کرد و چیزی نگفت و آرام از آن دو دور شد.
غریبه شانه‌اش را بالا انداخت و زمزمه وار گفت:
- اونا مردان من هستند.
کورگرن از جای خود بلند شد، مرد غریبه را گرفت و به دیوار کوبید.
- تو با پائوگرن که با یکی از اون مردان جنگید و نزدیک بود کشته شود چه کردی؟ شما کی هستید؟
چاقو را روی گلوی مر‌د فشار داد.
مرد دیگر، دستش از روی چاقو گورگون شل کرد و نوک چاقو را بدون آنکه هول دهد، از خود دور کرد و گفت:
- اسم منو آشکارا نمی‌شه گفت. نگران نباش، پائوگرن خوبه و حالا که از تو دور شده در حال خوش‌گذرونی با یه زنه، البته فکر کنم.
کورگرن یک قدم عقب رفت و انگشتانش را از دور چاقو شل کرد. مرد به راحتی از دست کورگون خلاص شد. کورگون به چهره نیمه پنهان غریبه در سایه خیره شد.
- چطوری‌اش رو نمی دانم که چطور از برادرم خبر داری اما این خبر درست، مال پائوگرن است.
غریبه بو کشید و گفت:
- اونم مال منه
کورگرن سرش را خم کرد و ابروهایش بالا داد و گفت:
- همه مال توئن‌. چطور می‌تونم این طرفا برای تو کار کنم؟
غریبه نیشخندی زد و گفت:
- این خیلی ساده نیست اما نه برای تو. اما من می دانم چطور کار می کنی و کاری که من گفتم رو به درستی انجام دهی و من تک‌تک کارهایت رو به درستی می‌فهمم که چطور انجام می‌دهی.
کورگون شروع کرد به دور شدن و در همان حال گفت:
- هیچ کدوم از اینایی که می‌گی رو نمی‌خوام. حالا مهمم نیست کی هستی
غریبه زمزمه کرد:
- اینقدر از قدرتت مطمئن نباش.
کورگرن مکث کرد و گفت:
- منظورت چیه؟


تجارت چاقو | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Tiralin، Essence و 2 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
غریبه گفت:
- من بیشتر از اونچه الان دارید یا می تونید تو جنگ از امتداد این رودخونه به دست بیارید رو بهتون پیشنهاد می کنم. پول و قدرت. قدرت، شاید بتونه حسابای بین هارت و مردم خودت رو درست کنه.
کورگرن دست هایش را روی هم گذاشت و گفت:
- از این پیشنهاد چی می خوای؟
غریبه شنل خود را صاف کرد و گفت:
- صورتت رو دیدم. وقتی یکی رو می‌بینم، کینه رو از صورتش می شناسم.
-می‌خوای چه کاری برات انجام بدم؟
غریبه در جواب کورگن گفت:
- تأثیر من روی مردم بیشتر می شه و مثل یه سیل برای سال های آینده ادامه پیدا می کنه. من واقعا احتیاج دارم مردایی مثل تو برای کمک تو کارم کنارم باشن.
کورگرن پشت گردنش را مالید و زمزمه کرد:
- نمی‌دونم.
کورگون نیاز داشت که بیشتر بداند.
به نیات این مرد مشکوک بود و فکر می‌کرد که تا حد زیادی غیرقانونی است.
کورگرن بعد از کمی فکر گفت:
- به نظر می رسه که شما می خواید یه جوری درخدمتتون باشم. ولی اگه بتونیم به نحوی علیه هارت حرکت کنم... می خوام خوب بهش فکر کنم.
غریبه دیگر شانه اش را نوازش کرد و در جواب کورگرن گفت:
- یه مرد عاقل به گزینه هاش فکر می کنه.
غریبه عازم رفتن شد ولی برگشت و گفت:
- فقط یادت باشه، خدمت به من خیلی بیشتر از نسبت به دزدان خرده پا، به درد می خوره. ولی این رو بدون؛ همیشه زنده نمی مونی.چه سریعترین در رینگ یا ماهرترین یا خوش شانس ترین باشی. غریبه به سایه تبدیل شد و رفت.
کورگرن فریاد زد:
- چطور پیدات کنم؟
صدای غریبه همراه با باد چرخید و به گوش کورگرن رسید:
- وقتش برسه پیدات می کنم.
غریبه این‌بار در شب محو شد.
کورگرن در سکوت به سمت دریا برگشت وپیرمردی با کلاه پهن روی سرش،تقریبا نزدیک او شد و بعد از رفتن غریبه کنار کورگون قرار گرفت.
کورگرن نگاهی به دستان خودش و سایه های اطراف کرد.
پائوگرن مسافت بیش از حد طولانی را دوید تا به برادرش برسد.
با صدای پیرمرد، کورگرن حواسش از پائوگرن پرت شد و به صدای پیرمرد گوش کرد:
- باید حواست به اون شخض باشه. یه حیله گر قدیمیه و از این نظر یک خطر محسوب می‌شه.
پیرمرد انگشت اشاره اش را از روی شانه‌اش به سمت جایی که غریبه شنل پوش حضور داشت و در آنجا ناپدید شد، گرفت.
کورگرن پرسید:
- اون چیه؟
بعد از این سوال به سمت تازه وارد چرخید و ادامه داد:
-تو می شناسیش؟ شما کی هستید؟
پیرمرد در جواب گفت:
-من اونو خوب می شناسم، و هیچ لطفی به شما نمی کنه. اما من الان لطفی می کنم، و
هشداری در موردش می‌دم پس بهم اعتماد کن.
کورگرن خم شد تا زیر لبه کلاه را نگاه کند. او نمی توانست پیرمرد را کاملا بیند.
چهره اش واضح نبود هر چند او درخشش چشمان آبی اش را در چراغ های خیابان دید.
کورگون گفت:
- خب در موردش تصمیم می گیرم و بابت هشدار هم ممنون خواهم بود.
کورگون به سمت در انبار قدم زد و منتظر پائوگرن شد.
- لوسیندا، ازش خوشش نمیاد. بهت می گه که به هیچ وجه بهش اعتماد نمی کنه.
کورگرن یخ کرد و بعد از چند ثانیه به سمت پیرمرد چرخید. خیابان خالی از جمعیت بود. کورگون پرسید:
- چی گفتی؟ از کجا اومدی؟ از اینجا برو؟
کورگون در شوک بود و حتی صدای پا را هم نشنیده بود. او نمی توانست لوسیندا را بشناسد.
او باید به کی اعتماد می‌کرد؟ او پیرمرد را هم نشناخت. پیرمرد در جواب کورگون گفت:
- سر چی داد میزنی؟ به حال خودتی؟
پائوگرن نرفته از انبار خارج شد. و به دنبالش کورگون رفت.
پائوگرن اخم کرد و گفت:
- کسی اذیتم می کنه. کجا بودی؟
پائوگرن مکثی کرد و با صدای کورگرن چشمانش را ریز کرد.
- اذیت، از چی دیگه؟
پائوگرن گفت:
- یه زن بود، و فکر کنم برای گرفتن پولم، نزدیکم اومده بود.
کورگرن تکان خورد، دهانش از تعجب باز شد، و نفس خودش را با یک پوف بیرون داد.
کورگرن شانه‌ای بالا انداخت و گفت
: - تو هم می تونی زنه رو بگیری.
پیرمرد بویی کشید و سرش را تکان داد و گفت:
- از اون زنای ترسو نیست، هر چقدر هم که لطافت داشته باشه بازم قویه. اون غریبه پیش شما برگشته تا به قایقشون بره. بیایید، قبل از اینکه گروهی از این موش ها بیاین، بریم تا به بردهامون برسیم.
پائوگرن لباسش را صاف کرد و با صدای جیر جیر خفیفی در کنار کورگون قرار گرفت.
پیرمرد ادامه داد:
- چه بلایی سرت اومد؟ برد براتون خوشایند نبود؟ هیچ کدوم از حرفام اشتباه نیست. فقط بیا، خیلی وقته اینجام و قراره توجه زیادی از مرد نصیبم بشه و با این قضیه ما نمی تونیم با انبوهی از مردم مبارزه کنیم.
در چند دقیقه آنها آنجا را ترک کردند، جریان زندگی را به دست آوردند و شهر را در محل خود ترک کردند. از خواب غفلت بیدار شدند. پائوگرن در کف قایق دراز کشید و خمیازه کشید. در همین حین آستینش بالا رفت و باعث شد وسعت خالکوبی اش بـ*ـو*سیله ی نور لامپ آشکار شود.
پیرمرد با دیدن این منظره گفت:
- چرا اون راو رو روی بازوت داری؟ مردم ممکنه فکر کنن به اژدها خدمت می کنیی از اون فرقه های قدیمیشم آخه.
کورگرن دست به بازوی برادرش برد.


تجارت چاقو | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Essence، Tiralin و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا