خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • مفاتیح = (جِ مفتاح) کلیدها
  • مفاهیم = (جِ مفهوم) انگاره‌ها، بن مایه‌ها
  • مفتوح = باز، گشوده
  • مَفَرّ = گریزگاه، راه دررو
  • مفروض = انگاشته، پنداشته
  • مفعول = کنش‌پذیر، کنشگیر، پوییده، کرده
  • مفقود = گمشده
  • مفقودالاثر = گمشده
  • مفهوم = انگاره
  • مفهوم نیست = روشن نیست، گویا نیست، گنگ است
  • مفید = به دردبخور، کارآمد، سودمند، کارا
  • مفید واقع شدن = به درد خوردن، کارایی داشتن، سود داشتن، سودمند بودن
  • مقابل = دربرابر، روبروی
  • مقابله = رویارویی، ایستادگی
  • مقابله به مثل = کینه‌توزی، کینخواهی، کینه‌جویی، خونخواهی
  • مقادیر = اندازه‌ها، شماره‌ها (جِ مقدار)
  • مَقاصِد = انگیزه‌ها، خواستها، آرمانها
  • مَقاطِع = بازه‌های زمانی، پنجره‌های زمانی
  • مُقاطعه کار = پیمانکار
  • مقاله = نوشتار، نوشته
  • مَقام = جایگاه، رده
  • مقاوم = پایدار، استوار، سخت، پاینده، پایا، ایستا
  • مقاومت = سرسختی، ایستادگی، پایداری
  • مقایسه = سنجش
  • مقبول = پذیرفتنی، پسندیده، خوشایند؛ زیبا
  • مقتدا = پیشوا، رهبر
  • مقتدر = نیرومند، پرتوان
  • مقتضای = سازگار با، هماهنگ با، همخوان با
  • مقدار = اندازه، شمار؛ ارزش
  • مقدّر = سرنوشت
  • مقدّس = سپنتا، ورجاوند
  • مقدّسات = باورها
  • مقدّم = پیشگام
  • مقدمات = زمینه سازیها، زمینه چینیها
  • مقدّماتی = آغازین، نخستین، پیش نیاز، پیش زمینه
  • مقدّمه = پیشگفتار، پیش‌درآمد، دیباچه
  • مقدّمه چینی = زمینه‌سازی
  • مقدور = شدنی، دردسترس، آماده
  • مَقَر = جایگاه، ستاد، پایگاه، زیستگاه، ماندگاه
  • مُقِر = بزبان آورنده، آشکارگوینده، بزبان آور، آشکارگو، خستو (کهن)
  • مقرّر شد = پذیرفته شد، برنامه بر این شد، برنامه‌ریزی شد
  • مقرّرات = آیین‌نامه، آیین‌نامه‌ها، روش‌ها، شیوه‌ها، آیین‌ها، بخشنامه‌ها
  • مُقرّری = دستمزد، کارمزد، پاداش
  • مُقرنس = آهوپای
  • مقروض = بدهکار، وامدار
  • مقرون به صرفه = کم‌هزینه، ارزیدنی، ارزان
  • مقسوم علیه = شمارنده، بخشیاب، بهره یاب
  • مقصد = خاستگاه، آماجگاه
  • مقصّر = گناهکار
  • مقصود = خواسته، انگیزه
  • مَقطَع = برش
  • مقطعی = گذرا، دوره ای
  • مُقطَّع = بریده
  • مقطوع = پایانی، کاهش ناپذیر
  • مقعد = نشیمنگاه، سُرین
  • مقوله = دسته، دسته‌بندی (ج: مقولات)
  • مقهور = شکست خورده، بازنده، باخته
  • مقیاس = تراز، سنجه، پیمانه


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • مکاتبه = نامه‌نگاری
  • مکارم اخلاق = خوش‌رفتاری، نیک‌منشی، نیک‌خویی، ویژگی‌های خوب
  • مکاشفه = درون‌بینی، درون‌نگری
  • مکالمه = گفتگو
  • مکتوم = پوشیده، پنهان، نهان
  • مکّار = فریبکار، دغل‌باز، نیرنگ‌باز
  • مکدّر شدن = دلگیر/دلخور شدن
  • مکر = فریب، نیرنگ
  • مُکرّر = چندباره، پی‌درپی
  • مکلّف = گماشته، گمارده
  • ملاحظات = نگرش‌ها، نکته‌ها
  • ملاحظه کردن = نگاه کردن، پروا داشتن، دیدن، نگریستن
  • ملاحظه کاری = پرواپیشگی
  • ملاز = زبانک، زبانچه، زبان کوچک
  • ملازمت = همراهی
  • ملازمه = همراهی
  • ملاطفت = مهربانی
  • ملاقات = دیدار
  • ملاک = تراز، سنجه، پیمانه، سنگ
  • ملال = اندوه، دلگیری
  • ملامت = سرزنش، بازخواست، نکوهش، خرده‌گیری
  • ملایم = نرم، آرام
  • ملایمت = نرمی، آرامی
  • ملجا = پناه
  • مَلحفه (ملافه) = روانداز
  • مُلحق شدن = پیوستن
  • ملحقات = پیوست‌ها
  • ملزومات = آمادگی‌ها، نیازمندی‌ها، ابزارها، پیش‌نیاز
  • ملغی شدن = برافتادن، برکنار شدن، از میان رفتن
  • ملک = (مُ) فرمانروایی؛ (مِ) زمین؛ (مَ لَ) فرشته
  • ملکوت = جهان برین، شکوه خدایی، سپهر
  • ملهم از = برگرفته از
  • ملیح = بانمک
  • ملیّن = نرم‌کننده
  • مماس = ساییده، سایشگر، برخوردکننده، برخوردگر، برخورنده، ساینده، سایان
  • مماشات کردن = کنار آمدن با، کوتاه آمدن، چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن
  • ممارست = پشتکار، ورز، کوشش، تلاش
  • ممانعت = پیشگیری، بازداشتن
  • ممتاز = برتر، برگزیده، ویژه
  • ممتحن = آزمونگیر، آزمون گیرنده، آزمونگر
  • ممتنع = (در رای‌گیری) بی گرایش؛ (در فلسفه) نشدنی، هستی ناپذیر، نبودنی
  • ممکن = شدنی؛ نزدیک، در دسترس
  • ممکن است = می‌شود، شاید، می‌تواند، شدنی است، نزدیک است، دست یافتنی است
  • ممکن بود = می‌توانست


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • من‌بعد = از این پس، پس از این
  • من‌حیث‌المجموع = روی‌هم‌رفته
  • مَنابِع = سرچشمه‌ها، آبشخورها؛ خاستگاه‌ها
  • مَنازِل = خانه‌ها، کاشانه‌ها
  • مُناسِب = خوب، درست، شایسته، در خور، برازنده، سزاوار
  • مناسبات = پیوندها، وابستگیها
  • مناسبت = همزمانی؛ هماهنگی، همخوانی، سازگاری
  • مَناصِب دولتی = (جِ منصب) جایگاه‌های سازمانی، کارگزاریهای کشوری، رده‌های دیوانسالاری/دیوانی
  • مناطق صعب العبور = جاهای سخت گذر
  • مناطق کوهستانی = کوهستانها
  • مناظره = گفتگو، گفتاورد
  • مِناعت طبع = چشم و دل سیر بودن، بزرگواری، ارجمندی، والانگری
  • مُنافات = ناسازگاری
  • مَنافِذ = (جِ منفذ) روزنه‌ها، سوراخها، شکافها
  • مَنافِع = (جِ منفعت) سودها
  • مُنافی عفّت = بی شرمانه، بی آبرویی
  • مَناقِب = (جِ منقبت) ستایشها
  • مُناقشه = درگیری
  • مناقشه برانگیز = جای بگومگو، مایه درگیری
  • مُناقصه = ارزان خری، بهاشکنی، کاهشگری
  • منبسط = گشاده، گشوده، گسترده
  • منبّت کاری = گیاهی تراشی، کنده کاری روی چوب
  • منّت‌کشی = دلجویی، پوزش‌خواهی، دل کسی را بدست آوردن
  • منّت گذاشتن = به رخ کشیدن
  • مُنتج شدن = انجامیدن
  • منتسب به = وابسته به، در پیوند با، پیوسته به
  • منتشر شدن = پراکنده شدن
  • منتفع = بهره‌مند، بهره‌بردار، بهره‌گیر، سود برنده
  • منتفع شدن = بهره‌مند شدن
  • منتفی شدن = برهم خوردن، به هم ریختن برنامه
  • منتقل کردن = جابجا کردن
  • مُنتَها = ولی، وانگهی، باری، گرچه
  • منتهی الیه = پایان، ته، گوشه
  • منتهی به = پایان یافته به، رسیده به
  • منجر به = مایۀ، سبب، زمینه‌سازِ، فراهم آورنده، فراهم کنندۀ
  • منجر شدن به = انجامیدن به، پایان یافتن به
  • منجمد =(مصدر ساختگی فارسی) یخ‌زده، سفت و سخت شده
  • منحرف = گمراه، کج اندیش
  • منحرف شدن = گمراه شدن، به بیراهه رفتن، کجروی
  • منحصر = تک، مرزبندی شده، تک افتاده، یگانه، یکتا، یکه، جداگانه
  • منحصر به فرد = تک، یکتا، یگانه
  • مُنحَط = ویران، تباه
  • منحنی = خم، خمیدگی، خمش
  • من حیث المجموع = روی‌هم‌رفته
  • منزجر = بیزار
  • منزجرکننده = چندش‌آور، بیزاری‌آور، بیزارکننده
  • منزل = خانه، کاشانه
  • منزلت = جایگاه، ارزش، رده، ارج
  • منسجم = یکپارچه، به هم پیوسته
  • منسوب به = وابسته به، پیوسته به، در پیوند با
  • منسوبین = بستگان، نزدیکان، خویشاوندان، خویشان
  • منسوجات = پارچه‌ها، بافته‌ها
  • منشأ = خاستگاه، سرچشمه
  • منشور = نامه سرگشاده؛ فرمان؛ بلور، شوشه
  • منشی = دبیر، نویسنده، نگارنده
  • منصب = جایگاه، رده
  • منصرف شدن = روی گرداندن، پشیمان شدن، رویگردان شدن، روی برتافتن
  • منصوب = گماشته، گمارده، کارگزار، کارمند
  • منضبط = بسامان، سامان‌یافته، سروسامان گرفته، آراسته، پیراسته، ویراسته
  • منطبق با = هماهنگ با، سازگار با
  • منطق = درست‌گویی، درست‌اندیشی؛ آیین، شیوه
  • منطقه = بخش؛ پهنه، گستره
  • منطقی = درست؛ روشمند، بآیین، آیین‌مند
  • منظر = دیدگاه
  • منظره = چشم‌انداز، دورنما
  • منظور = خواسته، انگیزه، خواست
  • منظومه = سامانه، آرایه؛ جُنگ
  • منعقد کردن = (پیمان) بستن
  • منفذ = سوراخ، روزنه، شکاف
  • منفجر = ترکیده، پُکیده، ازهم پاشیده
  • منفصل = جدا، جدا شده، ناپیوسته، گسسته
  • منفعت = سود
  • منفعت طلبی = سودجویی
  • منفعل = کنش پذیر
  • مُنفَکّ از = جدا شده از، جدا از
  • منفور = نفرین شده
  • منفی بافی = سیاه‌نمایی، ناامیدی، بدگمانی، بدبینی، تاریک اندیشی، فال بد زدن
  • منقار = نوک
  • منقبض = گرفته، سخت، خشک، سفت، دج، بسته
  • منقّش = نقش و نگاردار
  • منقضی = پایان یافته
  • منقطع = بریده، جدا، گسسته
  • مَنقل = آتشدان
  • منقلب = دگرگون، زیر و زبر
  • منقوش = نقش‌دار، نگارین
  • منقول = بردنی، جابجایی پذیر، جابجاشونده
  • منکوب کردن = تارومارکردن، سرکوب کردن
  • مِنوال = روال، روند، شیوه، روش
  • مُنوّر = روشن، روشنگر، درخشان، تابنده، تابان، روشنی‌بخش، تابشگر، پرتوافکن
  • منوط به = وابسته به، در گرو، بسته به
  • مَنویّات = خواسته‌ها
  • مِنهای = به جز، جدا از، کمتر به اندازه، کاسته به اندازه، کاهش یافته با، کم شده با
  • منهدم کردن = نابود کردن، از میان بردن


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • مواجب = دستمزد، جیره
  • مواجهه = رویارویی
  • مواد اولیه = پیش سازها، مایه‌های پایه
  • موازنه = هماهنگی، همسنگی
  • مواظب = نگهدار
  • مواظبت = نگهداری، نگاهداری، رسیدگی
  • موافق = همرای، یکدل، همدل، همراه، همداستان، همدست، هماهنگ، هم اندیش، سازگار، همسو، جور، سازوار؛ دلخواه
  • مواقع ضروری = (جِ موقع) هنگامهای نیاز، زمانهای بایسته
  • مواعظ = (جِ موعظه:) سفارش، اندرز
  • موافقت = پذیرش، هماهنگی، همداستانی، هم آوایی، همسازی، سازگاری
  • مواقع = زمان‌ها، هنگام‌ها، گاه‌ها
  • موانع = بازدارنده‌ها، دست اندازها
  • مواهب = (جِ موهبت:) خداداد
  • موت = مرگ، درگذشت، جان سپردن، جان دادن، جانسپاری
  • موجِب = مایه، زمینه‌ساز، بسـ*ـترساز، پدیدآورنده
  • موجبات = مایه، زمینه‌ساز، بسـ*ـترساز، پدیدآورنده
  • موجِد = پدیدآورنده، سازنده
  • موجِر = کرایه گیر، کرایه دار، کرایه کش
  • موجَز = کوتاه، گزیده، چکیده، فشرده
  • موجود = آماده، در دسترس؛ جاندار، جانور؛ هستار، پدیده؛ آفریده
  • موجود است = هست، در میان است
  • موجّه = ریشه دار، بنیادمند، درست، بهنجار، استوار؛ (دربارهٔ مردمان) برازنده، شایسته، باخرد
  • مودّت = دوستی
  • مورد = نمونه، نکته، زمینه، نشانه، باره؛ جا، جایگاه
  • موردی = نمونه وار؛ تک تک، یک به یک
  • مورد استفاده = کاربردی، به کاررفته
  • مورد استفاده قرار دادن = به کار بردن
  • مورد استفاده قرار گرفتن = به کار آمدن، به درد خوردن، به کاررفتن، به کاربرده شدن، به کارگرفته شدن، به‌کارگیری شدن، بهره‌برداری شدن، بهره‌گیری شدن
  • مورد استقبال قرار گرفتن = پذیره شدن
  • مورد اشاره = یادشده، نامبرده
  • مورد اطمینان = درستکار؛ درست، دلگرم کننده، امیدوارکننده، آرامش بخش، باورپذیر، باورکردنی، پایدار، استوار
  • مورد اعتماد = درستکار؛ درست، دلگرم کننده، امیدوارکننده، آرامش بخش، باورپذیر، باورکردنی، استوار، پایدار
  • مورد بررسی قرار دادن = بررسی کردن
  • مورد تأکید قرار می‌گیرد = بر آن پافشاری می‌شود، ارزیابی می‌شود
  • مورد توجه قرار گرفتن = بررسی شدن، به کسی یا چیزی روی آوردن، پردازش شدن، نگریسته شدن رویکرد به
  • مورد پذیرش واقع شدن = پذیرفته شدن
  • مورد تأیید = پذیرفته، مهر خورده
  • مورد عفو قرار گرفتن = بخشوده شدن
  • مورد علاقه = دلخواه، دوست داشتنی، برگزیده
  • مورد محبت قرار گرفتن = مهر دیدن
  • مورد مطالعه قرار دادن = بررسی کردن
  • مورد ملاحظه قرار دادن = بررسی کردن، نگریستن، به‌شمار آوردن
  • مورد نظر = دلخواه، نامبرده، یادشده (نظر:نگر)
  • مورد وثوق = درستکار؛ استوار، پایدار
  • موزون = (از وزن پارسی) آهنگین، هماهنگ
  • موسّع = گسترده
  • موسم = (واژه ریشه پارسی دارد و برابر عربی آن فصل است) هنگام، زمانه
  • موسیقی = آهنگ، خنیا، نوا، نغمه
  • موصوف = برشمرده
  • موضوع = زمینه، جستار، بسـ*ـتر، باره
  • موطن اصلی = خاستگاه، زادگاه، سرزمین مادری، میهن راستین
  • موظّف = گمارده، گماشته
  • موعد = سررسید
  • موعود = امید رهایی، رهایی‌بخش، رهاگر، واپسین امید، چشم‌انداز رستگاری
  • مولّد = زاینده، زایا، زایشگر؛ سازنده
  • مولّد برق = کهرباساز
  • موفّق = پیروز، کامیاب، کامروا، کامکار، پیروزمند
  • موفّقیّت = کامیابی، پیروزی، درخشش، کامروایی
  • موفقیت‌آمیز = پیروزمندانه
  • موقّت = گذرا، زودگذر، زمانمند
  • موقِع = هنگام، زمان، گاه
  • موقع‌شناسی = زمان‌شناسی، زمان‌سنجی
  • موقعیّت = جایگاه
  • موقوف = قدغن
  • موقوفه = بند شده (ج: موقوفات)
  • موکول کردن = به آینده واگذاشتن
  • مولا = سرور
  • مولود = زاده
  • موهِم = گمان انگیز، گمان آور، پنداربرانگیز
  • موهِن = گستاخانه، بی ادبانه، بی شرمانه
  • موهوم = پندارین، گنگ، گمان انگیز، گمان انگیخته، ناپیدا
  • مهاجر = کوچرو، کوچنده، کوچ نشین
  • مهاجم = جنگنده، رزمنده، جنگجو، تازشگر
  • مهارت = توانایی، کارآزمودگی، زبردستی، ورزیدگی، کاردانی، کارآشنایی، کارکشتگی، کارشناسی
  • مهد = گهواره
  • مهلت = زمان، درنگ، زنهار (کهن)
  • مُهلِک = کُشنده
  • مَهلکه = جای مرگبار، میدان جنگ، پرتگاه، لغزشگاه، نیستگاه، کشتن گاه، نابودگاه
  • مهم = بزرگ، با ارزش، ارزشمند، برجسته، پرارزش، ارجمند
  • مهمّات = فشنگ و خمپاره و موشک، ساز و برگ جنگ، توشه جنگی
  • مُهمَل بافی = چرند گویی، چرت و پرت گویی، بیهوده گویی، گزافه گویی، ژاژ خایی، یاوه سرایی،
  • مهندس = اندازه‌گیر، اندازه دان، اندازه‌شناس، چاره گر، چاره جو، چاره ساز
  • مهیّا شدن = آماده شدن
  • مهیّا کردن = فراهم کردن، آماده ساختن
  • مَهیب = ترسناک، هراس آور
  • میراث = یادگار، بازمانده، یادبود، یادمان
  • میزان = (از ریشه فارسی وزن) اندازه
  • مَیَعان = آبگونگی
  • میل = گرایش
  • میل (اخترشناسی) = گرا (در کنار ارتفاع: «بلندا» یکی از دو نشانی ستارگان)


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • نااهل = ناشایست، بی‌ادب، سرکش، نافرمان
  • نابالغ = نارس، نارسیده، کودک
  • ناباب = ناشایست، ناجور، بی‌ادب، نادرست، ناپسند
  • نابغه = تیزهوش، باهوش، هوشمند
  • ناتمام = نیمه‌کاره، پایان‌نیافته، رهاشده
  • ناتمام‌گذاشتن = نیمه‌کاره رهاکردن، نیمه‌کاره گذاشتن، رهاکردن، پایان‌ندادن
  • ناتمام‌ماندن = نیمه‌کاره‌ماندن، پایان‌نیافتن، پایان‌نگرفتن
  • ناجی = یاریگر، رهاکننده، رهایی‌بخش (در فارسی امروزی بن‌مایهٔ کنش‌پذیری دارد ولی در عربی بن‌مایه کنشگری)
  • ناحسابی = نادرست
  • ناحق = ناروا، نادرست، نابجا
  • ناحق گفتن = زورگویی
  • ناحیه = بخش، گستره، پهنه، سرزمین
  • ناخالص = ناپاک، آلوده، ناکاسته (حسابداری و اقتصاد)
  • ناخالصی = ناپاکی، آمیختگی (شیمی)، آلودگی، آلایش
  • ناخَلَف = نابکار، بدرفتار، کج‌رفتار،
  • نادر = کمیاب
  • نادم = پشیمان، سَرخورده، پرافسوس (کاربرد کهنِ افسوس: ریشخند)، ناکام، پردریغ
  • ناراحت = دلخور، دلگیر، آزرده، اندوهگین، ناخوشنود
  • نارضایتی = ناخشنودی، ناکامی، ناخرسندی (کاربرد کهنِ خرسندی: قناعت/ بسنده دانستن)
  • نازل = پایین، بد، کم
  • ناسلامتی = (نفرین گونه است)
  • ناسوت = جهان زمینی
  • ناشی = تازه‌کار، نیاموخته، نوآموز، نیازموده، خام‌دست، نپخته
  • ناشی‌می‌شود = سرچشمه می‌گیرد، برخاسته است، برمی‌خیزد
  • ناطق = گویا، گوینده، سخنور
  • ناظر = بیننده؛ سرپرست، دیده‌ور، بازبین، بازنگر
  • ناظر به = درباره، وابسته به، در پیوند با
  • ناظم = سرپرست، سامانگر، هماهنگ‌کننده
  • ناعادلانه = نابرابر، ناجوانمردانه، بیدادگرانه
  • ناغافل = ناگهان، نابهنگام، ناگهانی، بی‌خبر، بی برنامه، بی‌آمادگی، بی‌پیش‌زمینه، به پیشامد، ناگاه، ناگه (ادبی)
  • نافذ = (بیشتر برای نگاه کاربرد دارد) تیز، رخنه‌گر، گیرا، کاری، کارگر، روان
  • نافع = سودمند
  • نافی = ناسازگار، نیستگر
  • ناقص = نارسا، نارس، کژ، نادرست، دارای کمبود
  • ناقل = جابجاگر، بُردار، جابجاکننده
  • ناکافی = نابسنده
  • نامحدود = بیمرز، بیکران، بی پایان
  • نامحرم = بیگانه
  • نامحسوس = پنهانی، ناپیدا
  • نامرئی = ناپیدا، ناپدید؛ ندیدنی، نادیده
  • نامربوط = نادرست، نابجا
  • نامشخّص = ناشناخته، گنگ، ناپیدا
  • نامعقول = ناروا، نادرست، نابهنجار
  • نامطلوب = ناخواسته؛ ناخوشایند؛ ناجور، ناپسند، نابهنجار
  • نامعقول = نابجا، نادرست
  • نامعلوم = ناپیدا، ناشناخته، تیره‌وتار، گنگ، ناشناس، ناآشنا
  • نامفهوم = ناآشنا، گنگ، ناشناخته، تیره‌وتار، ناپیدا
  • نامکتوب = نانوشته
  • ناملایمات = سختیها، دشواریها
  • نامناسب = نادرست، ناشایست، نابجا، بیجا، ناهماهنگ، ناهمخوان
  • نانجیب = بیشرم، بی‌آبرو، چشم‌چران، چشم‌دریده


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • نبوغ = تیزهوشی
  • نتیجه = پیامد؛ دستاورد؛ فرجام، سرانجام؛ بازده، برآیند
  • نتیجه‌بخش = کارآمد، سودمند، کارا، پربازده، پربار، دارای دستاورد
  • نجات = رهایی، آزادی، رستگاری، رهش، رهیدن
  • نجات‌بخش = آزادکننده، رهایی‌بخش
  • نجات‌غریق = شناگربان، نگهبان دریایی، استخربان
  • نجابت = سربه‌زیری، باشرمی، چشم‌پاکی، پرهیزکاری، پارسایی
  • نجاست = آلودگی، ناپاکی
  • نجس = آلوده، ناپاک
  • نجم = ستاره، اختر
  • نجمه = ستاره، نامی دخترانه
  • نجیب = سربه‌زیر، باشرم، چشم‌پاک، پارسا
  • نحس = بدشگون
  • نحو = دستور زبان
  • نحوست = بدشگونی، بدبیاری، بخت بد
  • نحوه = روش، شیوه، راه
  • نحیف = لاغر، رنجور
  • نخاع = پی‌های پشت
  • نخاله = آشغال
  • نخل = درخت خرما، خرمابُن
  • نخلستان = خرماستان
  • ندّاف = پنبه‌زن
  • ندامت = پشیمانی
  • ندامتگاه = زندان، اندرزگاه
  • ندیمه = دستیار
  • نذر = برآوردنیاز
  • نرجس = نرگس
  • نرد = تاس‌بازی
  • نساجی = ریسندگی، بافندگی، پارچه‌بافی
  • نَسَب = نژاد، تبار، خاندان
  • نسبت = اندازه؛ پیوند؛ خویشاوندی
  • نسبت به = درباره؛ بسته‌به، در پیوند با؛ به‌اندازه؛ در برابر
  • نسخه = ویرایش، نسَک (ریشه پارسی)؛ دارونوشت
  • نسَق = روش، شیوه (ریشه نسک)
  • نُسوج = (جِ نَسج) بافت‌های (انـ*ـدام‌های کالبد جانداران)
  • نشا = جوانه
  • نشاط = شادابی
  • نشات‌گرفتن = سرچشمه‌گرفتن، برخاستن
  • نشوونما = رویش و شکوفایی


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • نِصاب = اندازهٔ پذیرفتنی
  • نصّاب = کارگذار، پیاده‌ساز
  • نصب = کارگذاری، پیاده‌سازی، کارگذاشتن
  • نصیب = بهره
  • نصیحت = پند، سفارش
  • نُطق = سخنرانی
  • نظاره کردن = تماشاکردن، نگاه‌کردن، نگریستن
  • نظافت = پاکیزگی
  • نظام = سامانه، همداد، آرایه
  • نظام‌وظیفه = سربازگیری
  • نظام‌مند = سامانمند
  • نظم = سامان، آرایش، ویرایش
  • نظم و نسق = سروسامان
  • نظر = دیدگاه
  • نظرزدن = چشم‌زدن
  • نظرگاه = دیدگاه
  • نظریه = نگره
  • نظم = سامان، آرایش، چینش
  • نظیر = مانند
  • نعره‌کشیدن = دادزدن
  • نعش = پیکر، کالبد، پیکر بیجان، مرده
  • نعش‌کش = مرده‌کش
  • نعل = سُم‌پوش
  • نعمت = خداداد
  • نغمه = آهنگ، ترانه، سرود، نوا
  • نفّاخ = پرباد
  • نفخ معده = باد شکم؛ آماس شکم
  • نفَر = کس، تن، سر (یکای شمارش مردم)
  • نفرت = بیزاری، دلزدگی، رویگردانی
  • نفْس = خود، خویش، خویشتن؛ روان
  • نفَس = دم
  • نفس کشیدن = دم برآوردن
  • نفع = سود، بهره
  • نَفَقه = هزینهٔ زندگی، گذرانه، توشه
  • نِفله‌کردن = سربه‌نیست‌کردن، کَلَکِ کسی را کندن، از پادرآوردن
  • نفوذ = رخنه
  • نفوذناپذیر = رخنه‌ناپذیر، استوار
  • نفی = نپذیرفتن
  • نفیس = ارزشمند، کمیاب، نایاب، گران‌بها
  • نقاب = پوشیه، رخپوش، چهره‌پوش، روبنده
  • نقّادانه = سنجشگرانه، موشکافانه، تیزبینانه، سختگیرانه، خرده‌گیرانه
  • نقّال = داستانگو، داستانسرا
  • نَقب‌زدن = دالان کندن، دهلیز کندن
  • نقد = بررسی، سنجیدن، خرده‌گیری، سبک‌سنگین‌کردن، براندازکردن، موشکافی، واکاوی
  • نقداً = پولی، با پول
  • نقره = سیم
  • نقص = کمبود، کاستی، نارسایی، کم‌وکاست
  • نُقصان = کمبود، کاستی، نارسایی، کم‌وکاست
  • نقض‌کردن = شکستن، برهم‌زدن
  • نقض عهد = پیمان‌شکنی
  • نقضِ غرض = به‌باد دادن تلاش خود، کنش وارونهٔ خواستِ خود، وارونه‌کاری
  • نقیضِ = وارونه، رویاروی
  • نقل‌وانتقال = جابجایی
  • نقل‌کردن = بازگوکردن
  • نُقلی = کوچک و زیبا، ریز و گرد (مانند دانه‌های نقل)
  • نقیب = پیشوا، مهتر
  • نقیصه = کمبود، کاستی، نارسایی
  • نکره = ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، شناخته‌نشده
  • نکهت = بو، بوی خوش
  • نواحی = بخش‌ها؛ (موسیقیِ) بومی
  • نوامیس = میهن و زن و فرزند
  • نورانی = روشن، روشنگر، درخشان، تابنده، تابان، روشنی‌بخش، تابشگر، پرتوافکن
  • نوع = گونه
  • نوع بشر = مردمان
  • نهایت = پایان، سرانجام، فرجام
  • نهایی = واپسین، پایانی، فرجامین
  • نهضت = بیداری، جنبش، شورش
  • نهی‌کردن = (از ریشه پارسی نه) بازداشتن، قدغن کردن
  • نِیل به مقصود = رسیدن به خواسته/ آرمان/ انگیزه؛ دستیابی به خواسته


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • واجد = دارای، دارنده
  • واجد شرایط = شایسته، سزاوار، برازنده، درخور
  • واحد = یکا (شمارش)؛ یگان (ارتشی)؛ یک، یگانه، یکتا، یکه، تک
  • واحه = آبادی در بیابان
  • وادی = دشت، بیابان، هامون
  • وارث = بازمانده
  • وارد = دانا، آشنا، کارآشنا، کارکشته، کارآزموده، زبردست، چیره‌دست، آگاه، کارآگاه، کاردان، کارشناس
  • واردآوردن = کوبیدن، کوبه زدن، کوفتن
  • واردشدن = آمدن، تو آمدن، به‌درون‌آمدن
  • واردشدن به مبحث = پرداختن به زمینه گفتگو
  • واردات = درون‌آورد، درون‌برد، رسیده‌ها
  • واسطه = میانجی، میانگی
  • واسه (واسطه) = برایِ، مالِ، از آنِ
  • واصل شد = رسید
  • واضح = روشن، آشکار، پیدا، هویدا، پدیدار
  • واعظ = سخنور، پند دهنده، اندرزگو
  • وافر = فراوان، بسیار
  • وافی = فراوان، فراگیر، گسترده، بس، بسنده، سزاوار، کارآمد
  • واقعاً = براستی
  • واقعگرا = راستینگرا، رویدادگرا
  • واقعه = رخداد، رویداد، پیشامد
  • واقعی = راست، راستین
  • والدین = پدر و مادر
  • واله = شیدا، شیفته
  • والی = فرماندار
  • واهِمه = ترس
  • وثوق = پشتوانه، پشتگرمی، استواری
  • وحدت = یگانگی، یکپارچگی، همبستگی، هماهنگی
  • وحشت = ترس، هراس، بیم
  • وحشی = بی فرهنگ، درنده خو؛ دد (در برابر دام)، درنده؛ (جانور) رام نشدنی، آزاد
  • وحشیانه = سنگدلانه؛ با درنده‌خویی؛ با بیفرهنگی
  • وحی = پیام آسمانی
  • وحید = تک، یکتا، بی‌همتا، یگانه، یکه؛ نامی پسرانه
  • وخامت اوضاع = زمانه سرنوشت‌ساز
  • وجاهت = پذیرفتگی؛ برازندگی؛ سرشناسی؛ زیبایی
  • وَجد = شور، شیدایی، شادمانی
  • وجدان = خودآگاه؛ خودآگاهی؛ آوای درون
  • وجود = هستی، بود
  • وجود دارد = هست
  • وجود داشتن = بودن؛ هستی داشتن
  • وجه = پول؛ رو؛ ریشه، پایه
  • وجه‌المصالحه = مایهٔ سازش؛ بازیچه
  • وجه نقد = پول
  • وجهه = آبرو، آوازه
  • وجهه قانونی = پایه روایی، دستاویز دادگاه پسند
  • وجیزه = چکیده، کوتاه سخن، فشرده
  • وجیه = خوش‌سیما، خوبرو، نیکرو، زیبا، نیک‌چهره
  • وحدت = همبستگی، یگانگی، یکپارچگی
  • وحدت‌گرایی = یگانه‌گرایی
  • وِداد = دوستی
  • وداع = بدرود، بدرودگفتن
  • ودیعه = سپرده، گروسپاری، نهاده، گروگذاری
  • وِراثت = هم تباری، فرزندی، بازماندگی
  • وُرّاث = بازماندگان، فرزندان، خاندان، نزدیکان درگذشته
  • وَرَثه = بازماندگان، فرزندان، خاندان، نزدیکان درگذشته
  • وِرد = زمزمه؛ جادو
  • ورطه = گرداب
  • ورق = (از ریشه برگ) برگه
  • ورقه = برگه
  • ورود = آمدن، تو آمدن، به درون آمدن
  • ورودکردن به قضیه = دست‌به‌کارشدن، دست‌اندرکارشدن، دست‌به‌کاری‌زدن
  • ورید = سیاهرگ
  • وزارت = دیوان‌داری، دیوان‌سالاری
  • وزارتخانه = دیوان
  • وزیر = (از ریشه فرزین) بزرگ رایزن، ابررایزن، دیوان‌سالار
  • وزین = (از وزن پارسی) سنگین
  • وسائط نقلیه = (جِ وسیطه) ابزارهای جابجایی، افزارهای ترابری؛ خودروها
  • وساطت‌کردن = میانجیگری‌کردن، میانجی‌شدن، میانگی‌کردن، میانداری کردن، میانه‌گرفتن
  • وسایل = (جِ وسیله) ابزارها، دستگاه‌ها؛ باروبُنه، زادوتوشه
  • وسط = میان، کمر
  • وسعت = گستره، گستردگی
  • وسواس = دودلی، بدگمانی، دوگانه‌اندیشی، دو اندیشی، سردرگمی، سرگردانی، سرگشتگی
  • وسوسه = بداندیشی، انگیزش، برانگیختگی، دیوکامگی، بدگمانی، کشش
  • وسیع = پهناور، گسترده، باز، فراخ
  • وسیله = ابزار، افزار، دستگاه؛ دستاویز، چاره؛ کارمایه؛ میانجی
  • وسیله نقلیه = ابزار جابجایی، ابزار ترابری؛ خودرو، بَرَن
  • وصال = دیدار، به‌هم‌رسیدن، پیوند، پیوستن
  • وصف = برشماری، بازگویی، بازگو، روشنگری
  • وصل‌کردن = چسباندن، پیونددادن، پیوستن
  • وصله‌کردن = تکه‌دوزی‌کردن، پینه‌دوزی
  • وصول = دریافت
  • وصیت = سفارش
  • وضع = راه، روش، شیوه، روند، روال؛ جایگاه، چگونگی، زمینه، نهش، نهشت، کنونه؛ نهادن، برنهادن، گذاردن
  • وضع‌کردنِ قوانین = روند نهادن، روش‌گذاری، روال‌گذاری، آیین‌گذاری، شیوه‌آرایی
  • وضعیت = چگونگی، جایگاه، نهشت، زمینه، بسـ*ـتر؛ روند روال، روش، شیوه
  • وضو = آبدست، دست نماز
  • وضوح = روشنی
  • وطن = میهن
  • وطن‌پرست = میهن‌پرست
  • وظایف = بایستگی‌ها، خویشکاری‌ها
  • وظیفه = خویشکاری، بایستگی
  • وظیفه‌شناسی = کاردانی، سختکوشی، پشتکار، تلاشگری
  • وعده‌دادن = امیدوارکردن، امیددادن
  • وعدهٔ غذایی = هریک از سه زمان غذایی، چاشت یا ناهار یا شام؛ بَزمه (کهن)
  • وعظ و خطابه = سخنرانی و پند و اندرز
  • وفاداری = پیمانداری، نمک‌شناسی؛ سرسپردگی
  • وِفاقِ ملی = همدلیِ میهنی
  • وفقِ = بر پایهٔ، سازگار با، هماهنگ با
  • وِفق‌دادن = سازگارکردن، هماهنگ‌کردن
  • وفور = فراوانی
  • وقاحت = گستاخی، بی‌شرمی، پرده‌دری، مرزنشناسی
  • وقایع = (جِ واقعه) رویدادها، پیشامدها، رخدادها
  • وقایع‌نگاری = رویدادنگاری، تاریخنگاری
  • وقت = (وخت)، زمان، گاه، هنگام
  • وقعی‌نگذاشت = برایش ارزش نداشت، ارج ننهاد
  • وقف‌کردن = بندکردن
  • وقفه = ایست؛ درنگ؛ جدایی
  • وقوع = رویداد، روی دادن، رخداد، پیشامد
  • وقوف کامل = آگاهی درست یا فراگیر
  • وقیح = گستاخ، بی‌شرم
  • وکالت = نمایندگی
  • وکیل = نماینده
  • ولادت = زایش
  • ولایت = سرپرستی؛ استان (در افغانستان)
  • ولواینکه = با اینکه، گرچه
  • ولی = سرپرست
  • ولیکن = بااین‌همه، گرچه، ولی، بانگهی، باری
  • توجه داشته باشید واژه بانگهی به اشتباه وانگهی نوشته می‌شود اما ریشه اصلی کلمه از بانگ به معنی ولی آمده‌است
  • ولیمه = سور، جشن، مهمانی، بزم
  • وهلهٔ اول = بار نخست، نخستین بار، یکمین بار
  • وهم = گمان، پندار؛ پنداره


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • هادی = رسانا
  • هانی = نام پسرانه
  • هَتّاکی = گستاخی، بی‌شرمی، پرده‌دری، مرزنشناسی
  • هتکِ حرمت = گستاخی، بی شرمی، پرده‌دری، مرزنشناسی
  • هجا = بخش
  • هجمه = تاخت‌وتاز، تک، آفند
  • هجرت = میهن‌گزینی، میهن‌جویی، دورشدن از زادگاه/خاستگاه/سرزمین مادری
  • هجّی‌کردن = بخش‌کردن (واژه)
  • هجوم = تاخت‌وتاز
  • هدایت = راهنمایی، رهنمونی، رهبری
  • هدردادن = به‌باددادن، نابودکردن، تباه‌کردن
  • هدف = آرمان، آماج، انگیزه، خواسته، نشان
  • هدفگیری = نشانه‌روی، نشان‌کردن
  • هدف‌گذاری = نشان‌گذاری
  • هدهد = شانه‌به‌سر، پوپک
  • هدیّه = پیشکش
  • هرم = چادر
  • همجواری = همسایگی
  • همسفر = همراه
  • هم‌صحبتی = همزبانی، همسخنی، همنشینی
  • هم‌قطار = هم پایه، هم رسته، هم رده
  • هم‌مسلک = هم آیین، همدین
  • هم‌مسیر = همراه
  • هم‌نفَس = همدم
  • همّت = پشتکار، تلاش
  • هول = ترس، هراس، بیم، باک، پروا
  • هویّت = کیستی، شناسه
  • هویّت ملّی = شناسهٔ میهنی
  • هیئت = گروه؛ چهره، سیما
  • هیئت تحریریّه = نویسندگان، گروه نویسندگان
  • هیئت اعزامی = فرستادگان، نمایندگان فرستاده، کاوشگران، گسیل‌شدگان، گروه جستجوگر
  • هیبت = شکوه
  • هیجان = شور، برانگیختگی، انگیزه، برآشفتگی
  • هیکل = تنه، پیکر، کالبد، تن
  • هیمنه = شکوه


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,269
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • یائسگی = نازایی، سترونی
  • یأس = ناامیدی
  • یبوست = خشکی، دیرگواری، سخت گواری، بدگواری
  • یحیی = می‌زید، زنده است، زندگی می‌کند (نامی پسرانه و از نامهای پیامبران یهودیان)
  • یعقوب = از نامهای پسرانه و پیامبری از یهود
  • یعنی = یا اینکه؛ روشنتر آنکه؛ برابر با اینکه؛ یا می‌گوییم؛ به زبان دیگر، به سخن دیگر، به گفته دیگر، یا می‌توان گفت؛ یا همان‌که، یا آنکه (از ستاک ساختگی سه گانی برگرفته از معنی خود از مینو پارسی)
  • یقین = باور
  • یوسف = از نامهای پسرانه و از پیامبران یهود


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا