- عضویت
- 16/5/23
- ارسال ها
- 488
- امتیاز واکنش
- 2,493
- امتیاز
- 183
- سن
- 17
- زمان حضور
- 11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ریموس لوپین. غارتگر، معلم و البته گرگینه! به عنوان بخشی از مجموعه مقالات ”چه میشد اگر؟“، اینگونه در نظر میگیریم اگر او هرگز توسط فنریر گری بک گاز گرفته نمیشد و تبدیل به یک گرگینه نمیشد، زندگی برای او چگونه پیش می رفت...
ابتدا، کمی از دوران کودکی ریموس و نحوه گاز گرفتن او را، با یکدیگر میخوانیم.
ریموس لوپین مطمئنا یکی از محبوب ترین شخصیت های مجموعه هری پاتر است. خوب، منطقی، باهوش و مهربان؛ به راحتی می توان دلیل این موارد را در او درک کرد. با این حال، ریموس مجبور شد بار عظیم گرگینه بودن و تعصبی را که به همراه داشت به دوش بکشد. جامعه جادوگران،حتی کسانی که شما آنها را افراد ”خوب“ میدانید، با لیکانتروپها به طرز وحشتناکی رفتار میکردند، از آنها دوری میکردند و آنها را به سمت حاشیه جامعه سوق میدادند. در واقع، به دلیل یک رفتار متعصبانه غیرمشخص توسط پدرش، لیال لوپین، کمی قبل از تولد پنج سالگی ریموس، توسط فنریر گریبک مورد حمله قرار گرفت.
لیال لوپین یک نمونه کامل و معروف جهانی در ظاهری غیرانسانی (مانند بوگارت ها و پولترگایست ها) بود.
زمانی که ولدمورت شروع به کسب قدرت کرد، مرگ خواران او انواع موجودات تاریک را به خدمت گرفتند تا در تلاش برای سرنگونی وزارت جادو به آنها کمک کنند. در حالی که بسیاری هنوز نمی دانستندلرد ولدمورت در پشت این حملات قرار دارد، آنها متوجه شدند که موارد بسیاری از نشانه های جادوی سیاه وجود داشته است. بنابراین، برای مقابله با این تهدید، وزارتخانه از کارشناسان موجودات تاریک خواست تا به آنها کمک کنند.
لیال یکی از افرادی بود که فراخوانده شد و به بخش تنظیم و کنترل موجودات جادویی پیوست. اینجاست که او با فنریر گری بک، که برای بازجویی در مورد قتل دو کودک ماگل آورده شده بود، روبرو شد.
گری بک گرگینه بودن خود را انکار کرد و مدعی شد که یک ولگرد ماگل است. لیال مستقیماً او را دید و سعی کرد تا او را مجبور کند واقعیت امر را به کمیته اعتراف کند،اما از این که آنها به حرف هایش گوش نمی دادند عصبانی شد و گفت:
"گرگینه ها بی روح و شرورند و لایق چیزی جز مرگ نیستند“.
گری بک آزاد شد و فرار کرد، اما سخنان لیال را به یاد داشت و به دنبال انتقام از او بود. وقتی او از پنجره اتاق خواب ریموس بالا رفت و به او حمله کرد، لیال توانست جان ریموس را نجات دهد، اما آسیب اصلی وارد شده بود و ریموس اکنون یک گرگینه بود. لیال مجبور شد تا آخر عمر با حرفی که گفته بود زندگی کند و عمیقاً از آن رفتارش پشیمان شد. در حالی که دیدگاهش ماهیتی گسترده و سخنانش پیامدهایی جبران ناپذیر داشت. تعصب او و واکنش به آن تعصب، دلیلی بود که ریموس تا آخر عمر توسط جامعه جادوگران طرد شد.
شکی نیست که گرگینه بودن در برخی از جنبه های شخصیتی ریموس تأثیر داشته است. در طول دوران کودکی اش مجبور بود از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، زمانی که مردم متوجه چهره درهم و ناپدید شدن منظم او در ماه کامل شدند. او حتی نتوانست دوستی پیدا کند تا راز خود را فاش کند.
در حالی که پدر و مادرش، لیال و هوپ (یک ماگل)، باهوش بودند، دوستش داشتند و سعی می کردند از او محافظت کنند، واقعیت این بود که ریموس کودکی بسیار تنها بود که همیشه باید در خفا باقی می ماند.
وقتی آلبوس دامبلدور او را به هاگوارتز آورد و توانست با جیمز، سیریوس و پیتر دوست شود، همه چیز تغییر کرد، اما هنوز باید از اکثر همسالانش (که احتمالاً آنقدر درک نمیکردند) دوری میکرد تا آن ها متوجه نشوند که او چه کسی و یا چه چیزی است. پس از هاگوارتز و مرگ جیمز، مرگ ظاهری پیتر و زندانی شدن سیریوس، او بار دیگر تنها شد.دنیای جادوگری همچنان او را طرد می کرد و او هنوز مجبور بود زندگی تنهای خود را داشته باشد.
هیچ کس نمی تواند چنین تجربه ای را پشت سر بگذارد و تغییر نکند. شرایط ریموس او را از اینکه بتواند به طور کامل زندگی را در آ*غو*ش بگیرد باز داشت و او نتوانست تمام و کمال، زندگی کند. با این حال، چنین موضوعی سبب نشد که او به فردی تلخ و سرد تبدیل شود وهمیشه به دنبال افراد ضعیف بود، چه در کنار پیتر پتیگرو به عنوان یک دانش آموز، یا چه در برابر نویل لانگ باتم به عنوان یک معلم.
*منبع: مجیک سنتر
ابتدا، کمی از دوران کودکی ریموس و نحوه گاز گرفتن او را، با یکدیگر میخوانیم.
ریموس لوپین مطمئنا یکی از محبوب ترین شخصیت های مجموعه هری پاتر است. خوب، منطقی، باهوش و مهربان؛ به راحتی می توان دلیل این موارد را در او درک کرد. با این حال، ریموس مجبور شد بار عظیم گرگینه بودن و تعصبی را که به همراه داشت به دوش بکشد. جامعه جادوگران،حتی کسانی که شما آنها را افراد ”خوب“ میدانید، با لیکانتروپها به طرز وحشتناکی رفتار میکردند، از آنها دوری میکردند و آنها را به سمت حاشیه جامعه سوق میدادند. در واقع، به دلیل یک رفتار متعصبانه غیرمشخص توسط پدرش، لیال لوپین، کمی قبل از تولد پنج سالگی ریموس، توسط فنریر گریبک مورد حمله قرار گرفت.
لیال لوپین یک نمونه کامل و معروف جهانی در ظاهری غیرانسانی (مانند بوگارت ها و پولترگایست ها) بود.
زمانی که ولدمورت شروع به کسب قدرت کرد، مرگ خواران او انواع موجودات تاریک را به خدمت گرفتند تا در تلاش برای سرنگونی وزارت جادو به آنها کمک کنند. در حالی که بسیاری هنوز نمی دانستندلرد ولدمورت در پشت این حملات قرار دارد، آنها متوجه شدند که موارد بسیاری از نشانه های جادوی سیاه وجود داشته است. بنابراین، برای مقابله با این تهدید، وزارتخانه از کارشناسان موجودات تاریک خواست تا به آنها کمک کنند.
لیال یکی از افرادی بود که فراخوانده شد و به بخش تنظیم و کنترل موجودات جادویی پیوست. اینجاست که او با فنریر گری بک، که برای بازجویی در مورد قتل دو کودک ماگل آورده شده بود، روبرو شد.
گری بک گرگینه بودن خود را انکار کرد و مدعی شد که یک ولگرد ماگل است. لیال مستقیماً او را دید و سعی کرد تا او را مجبور کند واقعیت امر را به کمیته اعتراف کند،اما از این که آنها به حرف هایش گوش نمی دادند عصبانی شد و گفت:
"گرگینه ها بی روح و شرورند و لایق چیزی جز مرگ نیستند“.
گری بک آزاد شد و فرار کرد، اما سخنان لیال را به یاد داشت و به دنبال انتقام از او بود. وقتی او از پنجره اتاق خواب ریموس بالا رفت و به او حمله کرد، لیال توانست جان ریموس را نجات دهد، اما آسیب اصلی وارد شده بود و ریموس اکنون یک گرگینه بود. لیال مجبور شد تا آخر عمر با حرفی که گفته بود زندگی کند و عمیقاً از آن رفتارش پشیمان شد. در حالی که دیدگاهش ماهیتی گسترده و سخنانش پیامدهایی جبران ناپذیر داشت. تعصب او و واکنش به آن تعصب، دلیلی بود که ریموس تا آخر عمر توسط جامعه جادوگران طرد شد.
شکی نیست که گرگینه بودن در برخی از جنبه های شخصیتی ریموس تأثیر داشته است. در طول دوران کودکی اش مجبور بود از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، زمانی که مردم متوجه چهره درهم و ناپدید شدن منظم او در ماه کامل شدند. او حتی نتوانست دوستی پیدا کند تا راز خود را فاش کند.
در حالی که پدر و مادرش، لیال و هوپ (یک ماگل)، باهوش بودند، دوستش داشتند و سعی می کردند از او محافظت کنند، واقعیت این بود که ریموس کودکی بسیار تنها بود که همیشه باید در خفا باقی می ماند.
وقتی آلبوس دامبلدور او را به هاگوارتز آورد و توانست با جیمز، سیریوس و پیتر دوست شود، همه چیز تغییر کرد، اما هنوز باید از اکثر همسالانش (که احتمالاً آنقدر درک نمیکردند) دوری میکرد تا آن ها متوجه نشوند که او چه کسی و یا چه چیزی است. پس از هاگوارتز و مرگ جیمز، مرگ ظاهری پیتر و زندانی شدن سیریوس، او بار دیگر تنها شد.دنیای جادوگری همچنان او را طرد می کرد و او هنوز مجبور بود زندگی تنهای خود را داشته باشد.
هیچ کس نمی تواند چنین تجربه ای را پشت سر بگذارد و تغییر نکند. شرایط ریموس او را از اینکه بتواند به طور کامل زندگی را در آ*غو*ش بگیرد باز داشت و او نتوانست تمام و کمال، زندگی کند. با این حال، چنین موضوعی سبب نشد که او به فردی تلخ و سرد تبدیل شود وهمیشه به دنبال افراد ضعیف بود، چه در کنار پیتر پتیگرو به عنوان یک دانش آموز، یا چه در برابر نویل لانگ باتم به عنوان یک معلم.
*منبع: مجیک سنتر
چه می شد اگر ریموس لوپین هرگز یک گرگینه نمی شد؟
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com