خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون درباره موضوع رمان چیه؟

  • عالی

    رای: 2 100.0%
  • خیلی خوب

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای که با نامت جهان آغاز شد
دفتر ما هم به نامت باز شد

نام رمان: زوال
نویسنده: عسل کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: عاشقانه
ناظر: YeGaNeH
خلاصه:
بازی سرنوشت مرا میان دستان خود احاطه کرد تا مرا به تو برساند!
سقوطی آزادانه از طعم زندگی.
سقوطی که جان گرفت و جان بخشید به زندگانی‌ام!
میان دید ناامیدی.. نور امید را نگریستم.
آری؛ هبوط همان جنس خالص عشق را در وجود او آشکارا، آشکار ساخت!


در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، rayeganeh، س اکبری و 16 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع


مقدمه:

لمس کن کلماتی را که برایت می‌نویسم؛
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست.
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد!
لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنی و بی پوشش است!
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد.
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار!
لمس کن لحظه هایم را؛
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم!
لمس کن این با تو نبودن ها را؛
لمس کن!
همیشه عاشقت میمانم!
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام!


در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، س اکبری، Delvin22 و 14 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
زوال
پارت اول

بعد از تموم شدن سالگرد فوت پدر و مادرم، تصمیم گرفتم به خونه‌ی همتا برم ولی هر چی داخل کیفم رو گشتم خبری از گوشیم نبود، برای همین از رفتن به خونه‌ی همتا منصرف شدم و دستم رو برای تاکسی بلند کردم.
با رسیدن به خونه‌ی اجاره‌ای یادگار پدرم از فکر بیرون اومدم و با حساب کردن کرایه از تاکسی پیاده شدم.
با خستگی در حالی که کیف کوچیک مشکی رنگم روی زمین کشیده می‌شد مسافت بین پله‌ها و هال خونه رو طی کردم.
همین که به خونه رسیدم بخاطر خستگی زیاد به حموم پناه بردم و بعد از حمومی کوتاه، انرژی لازم برای کار‌های شرکت رو به‌دست آوردم.
بعد از اینکه لباس پوشیدم همین که از اتاق بیرون رفتم، صدای زنگ گوشیم بلند شد، اوه صدای زنگ از زیر کوسن کاناپه طوسی بلند شده بود و انگار دیشب بعد از چک کردن گوشیم، اون رو همونجا رها کرده بودم.
گوشیم رو از زیر کوسن بیرون آوردم که دیدم همتا داره زنگ می‌زنه.
تماس رو وصل کردم که صدای جیغ همتا باعث شد گوشیم رو از گوشم فاصله بدم تا صداش باعث سوت کشیدن سرم نشه، وقتی مطمئن شدم همتا آروم گرفت با آرامش بهش گفتم:
- همتا جان عزیزم، چی شده داری جیغ می‌زنی؟
همتا هم با حرص زیاد گفت:
- معلوم هست کجایی تپش؟
با صدایی که بی حالی ازش مشهود بود گفتم:
- همتا جان، قشنگم، امروز سالگرد فوت پدر و مادرم بود. ببخشید نتونستم گوشیم رو جواب بدم.
وقتی همتا متوجه شد قضیه از چه قراره با ناراحتی گفت:
- وای، معذرت می‌خوام تپش، اصلا یادم نبود که امروز سالگرد فوت عمو بیژن و خاله تمناست.
این ناراحت بودنش لبخندی روی لـ*ـبم ظاهر کرد و گفتم:
- اشکال نداره خواهری، حالا چی شده که تماس گرفتی؟
همتا بعد از شنیدن این حرف ناراحتی رو فراموش کرد و با هیجان گفت:
- وای تپش، آقای محسنی سهام شرکت رو فروخته و انگاری فردا معارفه رئیس جدید توی شرکت هست.
با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و به همتا گفتم:
- راست میگی همتا؟
همتا هم با هیجان گفت:
- دروغم چیه دختر؟ حالا فردا میای شرکت خودت متوجه میشی که دروغ نگفتم. حالا با من کار نداری مامانم صدام می‌زنه؟ خداحافظ.
خداحافظی که کردم گوشیم رو دوباره روی کاناپه پرت کردم و به سمت آشپزخونه رفتم و دستگاه قهوه ساز رو روشن کردم.


در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tiralin، Delvin22، (SINA) و 16 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
زوال

پارت دوم

نگاهی به آشپزخونه انداختم، آشپزخونه‌ای با وسایل کم! خیلی کم!
در سمت راست آشپزخونه یک گاز قدیمی و یخچال قرار داشت و در سمت چپ آشپزخونه یک لباسشویی کهنه، اونقدر کهنه که وقتی روشنش می‌کنی، از بس که صدا میده، پشیمون میشی از اینکه روشنش کردی، به قدری عاشق قهوه هستم که ، یکسال پیش به اصرار همتا، دستگاه قهوه ساز رو خریدم و دستگاه رو روی کابینت صدفی آشپزخونه قرار دادم.
رنگ کاشی‌های آشپزخونه سفید یک دست بود و ترکیب رنگ کاشی‌ها با کابینت‌ها باعث شده بود که آشپزخونه رو بی‌روح جلوه بده.
بعد از برداشتن لیوان قهوه‌ام از آشپزخونه بیرون اومدم و به سمت کاناپه طوسی رفتم و روش نشستم، ساعت رو نگاه کردم که داشت کم‌کم به وقت بخش سریال مورد علاقه‌ام نزدیک می‌شد برای همین کنترل تلویزیون رو از روی میز عسلی برداشتم و تلویزیون رو روشن کردم و کانال سریال رو زدم.
اوایل فیلم بود که یکدفعه توی خاطرات گذشته‌ام پرواز کردم و دیگه متوجه گذر سریال نشدم، خاطراتی که نحس بود، خاطراتی که اگر زیر و روش می‌کردی بوی تعفن حالت رو بهم میزد، توی زندگیم سختی‌هایی رو تحمل کردم که بعضی وقت‌ها خودم دلم برای خودم می‌سوخت و باعث گریه‌ی شبام می‌شد، خاطراتی از دست های پر مهر مادرم که یکدفعه پر کشیدند و درد رو جایگزین کردن، خاطراتی از پدر مهربونم که برادر نامردش از پشت بهش خنجر زد و باعث ورشکست شدن رستوران معروف پدرم شد و از اون قضیه به بعد همش زندگیمون درد بود و درد.
هنوز دو سال از ماجرای ورشکست شدن می‌گذشت که پدر و مادرم توی سفری که عموم براشون ترتیب داده بود، کشته شدن و فقط جنازه سوخته شده به تهران فرستاده شد.
با صدای تیتراژ سریال از فکر بیرون اومدم که احساس کردم گونه‌هام خیس شدن، با تعجب دستی زیر چشمام کشیدم که متوجه شدم توی این مدت باز هم به گریه افتادم.
از روی کاناپه بلند شدم و تلفن ثابت خونه رو برداشتم و به رستوران سر کوچه تماس گرفتم و سفارش یک پرس کوبیده دادم، حدود یک ربع بعد سفارش رسید، با پرداخت پول غذا وارد خونه شدم و در ظرف غذا رو باز کردم که بوی غذا هوش از سرم پروند، اونقدر گرسنه بودم که حواسم نبود که سفره پهن نکردم و همین‌طور با قاشق یکبار مصرف غذا رو می‌خوردم. بعد از اینکه سیر شدم، ظرف غذا رو برداشتم و ظرف رو، روی کابینت رها کردم تا صبح قبل از بیرون رفتنم ظرف رو توی سطل آشغال بندازم.
از آشپزخونه بیرون اومدم و وارد اتاقم شدم و همین که نزدیک تـ*ـخت شدم، با دیدن عکس خانوادگی‌ام روی میز کنار تختم، با دلتنگی، قاب عکس رو برداشتم و توی بـ*ـغلم قاب رو فشردم و همینطور قاب عکس به بـ*ـغل خوابم برد.


در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، (SINA) و 15 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
زوال

پارت سوم

با احساس گرمی زیاد از خواب بیدار شدم، از روی تـ*ـخت یک نفره‌ام بلند شدم و همین که خواستم از اتاقم بیرون برم، سرم گیج رفت و باعث شد، روی تـ*ـخت بشینم، بعد از اینکه حالم یکم بهتر شد از روی تـ*ـخت پاشدم و از اتاق بیرون رفتم، به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از گذاشتن کتری مشکی رنگ روی گاز و روشن کردن گاز از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Tiralin، Delvin22، (SINA) و 13 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
زوال

پارت چهارم

بعد از گذشت دو روز، حالم نسبت به قبل بهتر شده بود و آماده رفتن به شرکت بودم، با همتا تماس گرفتم و مطلعش کردم که می‌خوام بیام شرکت و بیاد دنبالم، اگر نمی‌گفتم بهش کلی باید نازشو می‌خریدم.
سمت اتاق خوابم رفتم و در اتاق رو باز کردم که اولین چیزی که به چشمم خورد، کمد قهوه‌ای رنگ لباسام بود، بعد از کمد، میز کار مشکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Tiralin، ~ĤaŊaŊeĤ~، ZaHRa و 11 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسمه تعالی.
اینجانب میراث شایگان، به دلایل خاصی در شرکت حضور ندارم و این اطلاعیه را به صورت کتبی در اختیار شما می‌گذارم.
من به عنوان رئیس مجموعه از شما مسئول خرید تقاضای یک سفر کاری به مدت ۳ روز به برزیل دارم.
نرفتن به این ماموریت متاسفانه باعث کسر حقوق شما می‌شود و ممکن است اعضای هیأت مدیره باعث اخراج شما شوند.
برای کسب اطلاعات بیشتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Tiralin، (SINA)، M O B I N A و 12 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
حدود یک ربع بعد از اینکه، از شرکت بیرون اومدم، به خونه رسیدم و با ذهنی درهم، در خونه رو باز کردم و روی کاناپه نشستم.
ذهنم خیلی درگیر بود، نمیدونستم باید چیکار کنم،از یک طرف حرف همتا که می‌گفت:
- تپش. خر نشی، بگی می‌ترسم‌ نمیرم‌، تو باید به این سفر بری، اگه اونجا بری، سرنوشتت تغییر می‌کنه.
و از یک طرف فشار‌های شرکت مجبورم کرد تا به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: (SINA)، M O B I N A، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
«از زبون همتا»
بعد از رسوندنه تپش به فرودگاه و بعد از اینکه مطمئن شدم، هواپیما حرکت کرده ، خوشحال و شاد به سمت پارکینگ فرودگاه رفتم و بعد از پیدا کردن دویست و شش آلبالویی خوشگلم، سوارش شدم، و چون به اخبار حوادث بشدت علاقه داشتم، رادیوی ماشین رو، روی اخبار حوادث گذاشتم، حدود یک ساعت گذشته بود و من بشدت توی ترافیک اتوبان گیر کرده بودم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: (SINA)، M O B I N A، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

*AsAl*

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/23
ارسال ها
385
امتیاز واکنش
1,371
امتیاز
168
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
با یادآوری اینکه فامیلیش با رئیس شرکت یکی بود با هیجان ایستادم و گفتم:
- تو با آقای شایگان رئیس شرکتمون نسبتی داری؟
با تعجب بهم خیره شد و گفت:
- رئیس شرکت! اسمش چیه؟
دستمو رو طبق عادت موقع فکر کردن روی پیشونیم گذاشتم ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد اسمش چیه.
سرم رو پایین انداختم و با پایین مانتوی طوسی رنگم که بخاطر سقوط هواپیما پاره شد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زوال | Asal1387s کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: (SINA)، Arti، M O B I N A و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا