خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهنگ ایرانی دارای سابقة کهن و درخشان است. از آنجا که غنا و عمق هر فرهنگی تا حد زیادی بسته به قدمت آن فرهنگ می‌باشد، فرهنگ ایرانی با سابقه‌ای طولانی و در مواجهه با تنگناهای گوناگون آبدیده شده و استحکام لازم را به‌دست آورده است. اطمینان ایرانی از زیربنای فرهنگی خود باعث شده که او از زمان تشکیل اولین امپراتوری جهان به دست خود تاکنون، از طرح فرهنگ‌های دیگر در کنار فرهنگ خود نهراسد. بدین ترتیب، فرهنگ ایرانی از تجربیات فرهنگی دیگران، استفاده کرده و به رشد و ترقی خود ادامه داده است.

ایرانیان در مواجهه با فرهنگ اسلامی نیز، به همین شیوه عمل نمودند. آن‌ها هنگامی که از اصول و ویژگی‌های انسان‌دوستانه و مترقی فرهنگ اسلامی آگاهی پیدا کردند، آن را با آ*غو*ش باز پذیرفتند. با گرایش ایرانیان به فرهنگ اسلامی، بر روی ریشه و شجرة طیبه توصیه ــ به عنوان محور فرهنگ اسلامی ــ درختی تنومند به‌وجود آمد که باعث شد فرهنگ و تمدن اسلامی در سراسر جهان گسترش یابد. بدون شک، گسترش فرهنگ اسلامی، مدیون استفاده از تجربیات طولانی ایرانیان با فرهنگ بود. بدین‌گونه عقل ایرانی در کنار شرع مقدس، در قرون اولیة اسلامی حماسه آفرید و فرهنگ ایرانی که در این هنگام با فرهنگ اسلامی آمیخته بود، مبنایی استوار برای پیشرفت علوم در همة رشته‌ها پدید آورد. اما متأسفانه بعدها نه‌تنها بر روی آن درخت تنومند چیزی فزوده نشد، بلکه در بسیاری از موارد رشد آن نیز متوقف شد. رکود فرهنگ ایرانیان در قرون بعد، دلایل متعددی داشت که وجود حکام مستبد و فرهنگ‌ستیز از آن جمله است. از زمان ورود اعراب مسلمان تاکنون، فرهنگ اسلامی در ایران با فراز و نشیب‌های گوناگونی مواجه بوده است. هرچند سلسله‌های گوناگون همه شعار اسلام سر می‌دادند، در عمل، هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند یا نخواستند آن فرهنگ و تمدن درخشان اولیه را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند. از طرفی، دست به دست شدن سریع قدرت، باعث می‌شد که دستاوردهای گذشته بر باد رود. حملة مغول‌ها به ایران، از جمله مواردی بود که ضربة سنگینی به فرهنگ اسلامی وارد کرد؛ اما به‌رغم این فراز و نشیب‌ها، گردبادهای خشونت و جهالت نتوانستند فرهنگ اسلامی را از ادامة حیات بازدارند.

در زمان صفویه به فرهنگ اسلامی، مخصوصاً شیعی، توجه بیشتری شد. اما این حکومت نیز نتوانست مبانی نظری فرهنگ اسلامی را تبیین کند و الگوی مناسبی از فرهنگ اسلامی در عرصه‌های مختلف سـ*ـیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ارائه دهد. هرچند فرهنگ اسلامی در این دوره مجالی برای رشد پیدا کرد، این‌ بار نیز اصول فرهنگ اسلامی و سنّت حقیقی پیامبر(ص) و امامان(ع) برای جامعة ایرانی، آن‌طور که باید، جا نیفتاد. از طرف دیگر در همین زمان صفویه بود که فرهنگ ایرانی ــ اسلامی با فرهنگ جدید غرب مواجه شد. با این حال، چون دولت صفویه در این زمان قدرتمند بود و مردم آن دوره سخت به آداب و رسوم خویش پایبند بودند، فرهنگ غربی نتوانست بر فرهنگ اسلامی تأثیر زیادی بگذارد.


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سقوط صفویه، ایران به ضعف و انحطاط دچار گردید و این ضعف عرصة تفکر و فرهنگ را نیز دربرگرفت و اینجا بود که ایران در دورانی از رکود فرهنگی قرار گرفت و مخصوصاً در دورة قاجاریه ضعف و درماندگی آن شدت گرفت. از آنجا که در این زمان نیز مبانی نظری فرهنگ اسلامی تبیین نشده بود و حاکمان، روشنفکران و حتی روحانیان، شناخت عمیقی از فرهنگ اسلامی نداشتند، فرهنگ اسلامی در مقابل فرهنگ غربی دچار انفعال شد. با شروع نهضت مشروطیت و همکاری علما و روشنفکران، انتظار می‌رفت که فرهنگ صحیح اسلامی جای خود را در جامعه باز کند، اما انفعال روشنفکرانه از یک طرف و منسجم نبودن روحانیت از طرف دیگر، باعث شد که همکاری روشنفکران و روحانیان ره به جایی نبرد و به‌رغم تحقق بعضی از خواست‌های مردم، فرهنگ اسلامی به عنوان محور حرکت مردم مسلمان ایران همچنان ناشناخته و غربی باقی بماند و تلاش بعضی از شخصیت‌ها ــ از جمله آیت‌الله نایینی ــ برای تطبیق فرهنگ اسلامی بر دستاوردهای جدید نیز با اقبال مواجه نگردد و چنین شخصیت‌هایی به انزوا کشیده شوند. بدین ترتیب، انقلاب سـ*ـیاسی مشروطیت، با انقلاب فرهنگی پشتیبانی نشد و به تدریج، ضعف فرهنگی جامعه ایران، ضعف در دیگر عرصه‌ها را باعث گردید.

با روی کار آمدن سلسلة پهلوی، رضاشاه که ابتدا خود را فردی مذهبی شناسانده بود، به تدریج حملة خشونت‌آمیـ*ـزش را علیه فرهنگ اسلامی آغاز کرد. او با تفکیک فرهنگ ایرانی از فرهنگ اسلامی و تأکید بر مظاهر فرهنگ غربی سعی می‌کرد با فرهنگ اسلامی مقابله کند. کوشش او برای کشف حجاب، نمونة بارز این سـ*ـیاست است.

پهلوی دوم نیز سـ*ـیاست‌های پدر خود را ادامه داد و تلاش‌های حکومت وی صرف غربی کردن فرهنگ کشور شد. در این دوران نیز فرهنگ اسلامی مورد بی‌مهری قرار گرفت و این اقدامات در بسیاری از موارد اعتراض و خشم روحانیت را برانگیخت. نوگرایی و توسعة این رژیم همه از مدل‌های غربی برگرفته شده بود و سعی در غربی کردن کشور و مقابله با فرهنگ اسلامی، خود یکی از عوامل سقوط این رژیم بود.

با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، توجه به فرهنگ اسلامی در رأس کارها قرار گرفت. این امر از آنجا اهمیت پیدا کرد که پیروزی انقلاب اسلامی مدیون تکیه کردن رهبران آن بر فرهنگ اسلامی بود. بنابراین همچنان که نظام با تکیه بر فرهنگ اسلامی بر سر کار آمده بود، برای تداوم حیات نیز می‌بایست بر فرهنگ اسلامی تکیه می‌کرد. بدیهی است در جمهوری اسلامی، هدف سـ*ـیاست‌های رسمی تقویت و گسترش فرهنگ اسلامی بوده است؛ اهمیت جایگاه فرهنگ اسلامی ــ ایرانی در آینده‌نگری نظام جمهوری اسلامی و چشم‌انداز برنامة بیست‌ساله کشور در حدی است که نه تنها ضرورت ایجاد نقشه راه و مهندسی فرهنگی کشور را رهبری نظام به صراحت و قاطعیت اعلام کرده، بلکه با جدیت اجرای این امر را از مسئولان و متولیان نظام خواستار شده‌ است.

تأسیس نظام فرهنگی کشور، که مبتنی بر فرهنگ اسلامی ــ ایرانی ترسیم خواهد شد ضرورت آشنایی با فرهنگ اسلامی ــ ایرانی در قلمرو مفهوم‌شناسی با بیان خصوصیات و ویژگی‌های هر یک را نشان خواهد داد.

در این مقاله سعی شده است مفاهیم، خصوصیات و ویژگی‌های فرهنگ اسلامی کشور بررسی شود. آشنایی با فرهنگ اسلامی تبیین چارچوب نظری را فراهم می‌آورد تا براساس آن فرایند شکل‌گیری مهندسی فرهنگی کشور به محتوایی غنی و اصیل اسلامی جامه عمل پوشاند.


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهنگ

واژة «فرهنگ» در زبان فارسی از واژه‌های بسیار کهن است که نه تنها در نخستین متن‌های نثر فارسی دری، بلکه در نوشته‌های بازمانده از زبان پهلوی نیز یافت می‌شود.

این واژه که در سده‌های اخیر، کمابیش از یادها رفته بود و فقط نامی برای کتاب‌های لغت بود، در سال 1314 با بنیان‌گذاری «فرهنگستان ایران» جانی تازه یافت و با تبدیل نام وزارت معارف به وزارت فرهنگ از فراموشخانه دیوان‌ها و کتاب‌های لغت به زندگی روزانه پای گذاشت. چنان‌که از این نام‌گذاری پیداست، کلمة فرهنگ با توجه به معنای اصلی آن، که ادب و تربیت باشد، برابر «اِجوکِیشن» (Education) در زبان‌های اروپایی اختیار شد و «فرهنگی» دیگر بار عنوان کسانی شد که کارشان آموزش بود. اما رواج کلمه «کالچر» (Culture) و مفاهیم مربوط به آن، نیاز به یافتن برابری را برای آن تجویز کرد و لذا کلمة «فرهنگ» در برابر «کالچر» به کار رفت و «آموزش و پرورش» برابر «اِجوکِیشن» نهاده شد.[1]



ریشة واژة فرهنگ

صورت باستانی فرهنگ در اوستای کنونی و نوشته‌هایی که از فارسی باستان در دست داریم، دیده نشده است. صورت پهلوی آن «فرهنگ» (frahang) است.[2] گمان می‌رود که این واژه از پیشوند «فر»[3] به معنی جلو، بالا و پیش، و «هنگ» ساخته شده باشد. «هنگ» از ریشة اوستایی «ثنگ» یا «سنگ» thang) یا (thanga به معنای کشیدن، سنگین و وزن است.

این واژة مرکب از نظر لغوی به معنی بالا کشیدن، برکشیدن و بیرون کشیدن است.[4]

فرهنگ را از نظر لغوی اغلب به معنی عقل و دانش به کار برده‌اند، اما به معانی مختلف دیگر نیز آمده است، از جمله: نیکویی، تربیت و پرورش، بزرگی، عظمت، بزرگواری، فضیلت، وقار، شکوهمندی، حکمت، هنر، علم، معرفت، علم فقه، علم شریعت.[5]

با توجه به اینکه کلمة «فرهنگ» به جای کلمه «کالچر» به کار رفته است، لازم است قبل از بیان تعریف اصطلاحی فرهنگ، به واژة «کالچر» اشاره شود.

واژه «کالچر» از زبان کلاسیک و شاید پیش از کلاسیک لاتین ریشه گرفته که به معنای کشت و کار یا پرورش بوده است. این کلمه با توجه به این معنی، در کلماتی مانند کشاورزی (agriculture)، باغداری (horticulture)، پرورش زنبور عسل (bee culture) به کار رفته است. مفهوم «کالچر»، دیرگاهی نیست که در مورد جوامع بشری و تاریخ به کار گرفته شده و احتمالاً در سال 1750.م نخستین‌بار در زبان آلمانی به این معنا به کار رفته است.

زبان‌های دومانسی[6] و زبان انگلیسی، در آغاز جنب و جوش خود تا دیرزمانی، واژة «سیویلیزاسیون» (civilisation) را به جای «کالچر» به کار می‌بردند. این اصطلاح به واژه‌های لاتین سیوس (Civis)، سیویتاس (Civitas)، سیویلیس (Civilis) و سیویلیزر (Civiliser) باز می‌گردد که معنای «سـ*ـیاسی» و «شهری» دارند. بدین معنا که شهروند یک دولت سازمان‌یافته را در برابر مردم قبیله‌نشین قرار می‌دهد. واژة «سیویلیزاسیون» در لاتین کلاسیک وجود ندارد، چه‌بسا فرانسوی باشد و از فصل «سیویلیزه» (Civiliser) به معنای رسیدن به مرتبة آبادانی یا بهره‌مند شدن از آن، شهری‌وار گشتن و برگشتن، گرفته شده باشد!

بدین‌سان، هر دو اصطلاح «کالچر» و «سیویلیزاسیون» از آغاز، اندیشه بهگشت و پیشرفت به سوی کمال را به دقت در بر داشته و هنوز نیز این معنا را در کاربردهای بسیار، چه عامیانه و چه روشنفکرانه، حفظ کرده‌اند.[7]



تعریف فرهنگ

در پایان قرن هیجدهم و آغاز قرن نوزدهم که در کشور آلمان، برای «بازجست» تاریخ و شناخت نژادها و جامعه‌های انسانی تلاش چشمگیری شد. نخست آرمان‌ها، آیین‌ها و رسم‌ها، هنرها و دانش‌های جامعه‌ها و نژادها را بررسی کردند و سیر تاریخ را بر سیر تکامل منطبق ساختند، سپس واژة «فرهنگ» را برای روشن ساختن سیر تکاملی و تاریخی جامعه‌ها و ملّت‌ها و امور معنوی آنان، و «تمدن» را برای پاسخ گفتن به نیازهای مادی و امور شهری به کار بردند.[8]

شاید کاربرد دقیق و تعریف مفهوم فرهنگ با تایلور (Tylor) آغاز شد. تایلور در 1871.م فرهنگ را این‌گونه تعریف کرد: «فرهنگ، کلیّت درهم تافته‌ای است شامل دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه به‌دست می‌آورد.»[9]

فرهنگ به معنای جدید، بیشتر در آلمان به کار رفت و پیشروان آن آدلونگ (Adelung) و هردر (Herder) بودند. هردر فرهنگ را پرورش پیش‌روندة استعدادها و توانمندی‌ها تعریف کرده و آدلونگ آن را ادب‌آموزی و پیرایش دانسته است.[10]


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
آلمانی‌ها، به ویژه بعد از هردر، مفاهیم فرهنگ و تمدن را در برابر هم قرار داده‌اند و مجموع دستاوردهای مادی، آثار فنی و اشکال و صور سازمان اجتماعی را که امکان بروز و تجلی یک جامعه را فراهم می‌سازند، تمدن می‌خوانند. از نظر آن‌ها، فرهنگ عبارت است از مجموع مظاهر معنوی، آفرینش‌های ادبی، هنری و ایدئولوژی مسلطی که تشکیل‌دهندة واقعیت بدیع و خاص مردمی در یک دوران می‌باشد.[11]

تعریف جدید فرهنگ، پس از آلمان به کشورهای دیگر راه پیدا کرد. در آغاز کشورهای دیگر به دلیل آلمانی بودن آن تعریف، در برابر آن مقاومت می‌کردند و دانشمندان و روشنفکران انگلیسی، تا جایی که می‌توانستند با مفاهیم «جامعه» یا «تمدن» مطالب خود را بیان کنند، در برابر اصطلاح «فرهنگ» ایستادگی می‌کردند.

فرانسه از انگلستان نیز بیشتر ایستادگی کرد و «تمدن» را، که گویای پیشرفت و شهری شدن است، تا همین اواخر بر «فرهنگ» ترجیح می‌داد.[12]

در مورد تعریف فرهنگ، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد و بنا به هدف‌های مورد نظر، تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است. برای اینکه بیان همة تعاریف فرهنگ، بر پیچیدگی موضوع نیفزاید، به بیان چند تعریف مهم دراین‌باره اکتفا شده است.

معمولاً دانشمندان، فرهنگ را از دو بعد متمایز مورد توجه قرار می‌دهند: الف‌ــ به عنوان واقعیتی عینی، نظیر آثاری که تحقق پذیرفته‌اند یا هر آنچه به عنوان حاصل یا نتیجه‌ای ارائه و کسب می‌شود؛ ب‌ــ به عنوان واقعیتی که انسان‌ها با آن زندگی می‌کنند، مشارکت در سلسله امور مستمر و باتحرک، هیأتی پرتحرک متشکل از ارزش‌ها.[13]

فرهنگ، بنا به تعریف کروبر (kroeber) و کلوکهون (kulchhohn)، مشتمل است بر الگوهای رفتاری صریح و روشن یا غیرصریح و ضمنی که به وسیله نمادها و به طریقه نمادی، کسب و منتقل می‌شود و تأمل عمده‌ترین دستاوردهای گروه‌های انسانی است و در کارهای دستی نیز تجسم می‌یابد. فرهنگ همچنین مشتمل است بر سنن (که تاریخ گویای آن است)، اندیشه‌ها، به ویژه ارزش‌های وابسته بدان اندیشه‌ها، و بالاخره اینکه فرهنگ از جهاتی می‌تواند نتیجة اعمال انسانی و از جهاتی دیگر عامل شکل‌دهنده اعمال انسانی تلقی گردد.

این مطلب که فرهنگ مجموعه رفتارهای اکتسابی است، بسیار نارساست؛ زیرا فرهنگ به منزلة رفتار یا مطالعة رفتار نیست. فرهنگ از طرفی شامل ایدئولوژی نیز می‌باشد که توجیه‌کنندة شیوة خاصی از زندگی اجتماعی است و از طرف دیگر شامل یک سلسله اصول کلی است که توسط آن‌ها هم می‌توان الگوهای رفتاری افراد را با مشاهده اعضای گروه استنباط نمود و هم الگوهایی را که اعضای گروه، آن‌ها را رفتاری مناسب و مطلوب می‌شمارند، تشخیص داد و به شکل تعمیم‌هایی خلاصه‌شده ارائه کرد.[14]

فرهنگ را به مفهوم عام و خاص نیز به کار برده‌اند: فرهنگ در مفهوم عام، روش زندگی کردن و اندیشیدن است و از مجموع دانسته‌ها و تجربه‌ها و اعتقادهای یک قوم حاصل می‌شود. فرهنگ، استنتاجی است که ملتی طی قرن‌های متمادی از دریافت‌های خود از زندگی کرده است. به همین سبب، یکی از موجبات غنای فرهنگ را، درازی عمر صاحب آن می‌دانند. زیرا فرهنگ مجموعة ارزش‌ها و آیین‌های خوب است و هرچه زمان بیشتری بر قومی گذشته و فرصت‌های بیشتری در اختیارش قرار گرفته باشد، افزون‌تر خواهد توانست سرمایة معنوی ذخیره کند و آیین‌های بهتر را جانشین آیین‌های بدتر سازد. همچنین هرچه ملّتی بیشتر در معرض نشیب و فراز و تجربه‌اندوزی قرار گیرد، فرهنگی بارورتر به دست می‌آورد.

فرهنگ، بهترین موازین اخلاقی، معتقدات مذهبی، تفکر، آداب و سنن را اخذ می‌کند و خود را از آن می‌پرورد. فرهنگ، روش زندگی یک قوم را مشخص می‌کند. چند قوم با مذهب مشترک یا اصول اخلاقی کمابیش مشترک، شیوة زندگی کردن و اندیشیدن مشابه ندارند، زیرا فرهنگ آن‌ها با هم متفاوت است.


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهنگ، بهترین موازین اخلاقی، معتقدات مذهبی، تفکر، آداب و سنن را اخذ می‌کند و خود را از آن می‌پرورد. فرهنگ، روش زندگی یک قوم را مشخص می‌کند. چند قوم با مذهب مشترک یا اصول اخلاقی کمابیش مشترک، شیوة زندگی کردن و اندیشیدن مشابه ندارند، زیرا فرهنگ آن‌ها با هم متفاوت است.

در عین حال، فرهنگ محصول کار گروهی و نتیجة کوشش‌های همگانی قومی در طی دوران‌های متوالی است. بدین‌گونه، هر فرهنگ ارزنده‌ای هزارها و میلیون‌ها خدمتگزار ناشناسی داشته است که بر روی عشقِ به خوبی و زیبایی و پیشرفت در گمنامی تلاش کرده‌اند.

همچنین فرهنگ پرورده نمی‌شود و باقی نمی‌ماند، مگر در پرتو تحرک. فرهنگ امری زنده است. بنابراین، باید متحرک و روینده باشد. توقف او، مرگ اوست؛ چه، اگر فرهنگ طبع منعطف و سیال نداشته باشد تا بتواند خود را پیوسته بر نیازها و آرمان‌های دارندة خود منطبق سازد، از پای درخواهد آمد. همین خاصیت زنده بودن به او جنبة پذیرندگی داده است؛ آ*غو*ش پذیرنده دارد و از هر جا، هرچه را که مایة تقویت و بالندگی خود می‌یابد، می‌گیرد. در مقابل، از خود نیز می‌دهد. بدین‌ترتیب با داد و ستد، خود را زنده و شاداب نگاه می‌دارد.

فرهنگ، به معنای خاص، به سرمایة معنوی یک قوم گفته می‌شود، و همة آثار ادبی، هنری و فکری را در بر می‌گیرد؛ همه آنچه از درون او سرچشمه گرفته، و در برون تجلی خود را در «سازندگی» یافته است. این سازندگی، اگر بیشتر متوجه برآوردن حوایج مادی و جسمانی اجتماعی باشد، نام تمدن به خود می‌گیرد و اگر بیشتر ناظر به اقناع نیازهای معنوی و غیرانتفاعی و تقدیم‌نشدنی او باشد، به نام فرهنگ خوانده می‌شود، ولی اغلب، این دو با هم پیوستگی دارند.

فرهنگ نشانة کار و انتخاب است. انتخاب؛ یعنی به آنچه هست قانع نبودن و بهتر جستن. ازاین‌رو فرهنگ جنبة کیفی دارد، نه کمّی. نابجا نخواهد بود اگر انسان را در یکی از تعریف‌هایش «موجود فرهنگی» بخوانیم. موجود فرهنگی کسی است که در زندگی به سطح و به آنچه برآورندة حوایج اولیه است، اکتفا نمی‌کند و طالب عمق و زیبایی نیز می‌باشد. این عمق در چیست؟ جستن چیزی در ورای آنچه به وسیلة حواس درک می‌شود، مثلاً انسان از منظرة یک کوه یا یک درخت به وجد می‌آید، ولی به همین اکتفا نمی‌کند و درصدد برمی‌آید که از چوب این درخت کشتی بسازد و باز قدمی دیگر از این دورتر می‌رود؛ یعنی می‌کوشد تا این کشتی را به طرز زیبایی بسازد.

از سوی دیگر به کمک فرهنگ است که زمان گذشته به حال پیوند می‌خورد و دنیای حال که حالت سطح دارد، عمق پیدا می‌کند. پس حاصل فرهنگ این می‌شود که انسان برگزیده‌تر، بارورتر، و بیشتر زندگی کند. انسان بیشتر با کمک تاریخ، ادبیات و هنر به گذشته‌های دور می‌رود و نیز با ایجاد آثاری که گمان می‌کند بعد از او بر جای خواهد ماند، حیات خود را در آینده می‌گستراند و بدین طریق با مشکل «گذرندگی» حیات مقابله می‌کند و خود را در گذشته و آینده حاضر می‌بیند. به طور کلی، بهترین تجلی آرزوی «خلود»، «یادگار» و «پادزهر گذرندگی» در فرهنگ است.

ما وقتی از فرهنگ گذشته یا میراث فرهنگی ملّی سخن می‌گوییم، باید دو مسأله را معین سازیم: یکی اینکه آن ملت در طی تاریخ چه راه و رسمی در زندگی پذیرفته، دیگر اینکه چه آثاری به منظور گشایش و عمق زندگی به وجود آورده است.[15]

فرهنگ نه علم و فن خاص، بلکه نتیجه و چکیدة علم‌ها و فن‌هاست و چون بازتاب احساس لطیف و آموخته‌های مشترک از زندگی است، زبان عام انسان‌ها قرار گرفته و مردم را از طریق آنچه بیشتر به هم نزدیکشان می‌کرده به هم پیوند داده است.[16]

با توجه به تعاریف فرهنگ و وسعت قلمرو و تنوع کیفی و کمّی پدیده‌ها، نمی‌توان همة آن‌ها را در یک ردیف قرار داد. بدین‌لحاظ فرهنگ را به فرهنگ مادی و فرهنگ غیرمادی تقسیم کرده‌اند.

فرهنگ مادی به مجموعة پدیده‌هایی اطلاق می‌گردد که محسوس و ملموس‌اند و اندازه‌گیری آن‌ها با موازین کمّی و علمی ممکن است مانند: فنون، ابزارهای تولیدی و کاربردی، داروهای شیمیایی، فنون پزشکی، وسایل موتوری، ابداعات برقی و... .


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهنگ غیرمادی به موضوعات و مسائلی گفته می‌شود که ممکن نیست آن‌ها را با موازین کمّی اندازه‌گیری کرد و به آسانی نمی‌توان آن‌ها را مقایسه و ارزیابی نمود، مانند: معتقدات، ضوابط خویشاوندی، زبان، هنر، ادبیات و رسوم که درواقع هویت فرهنگی یک جامعه می‌باشد و بالطبع از دست دادن یا به عاریت گرفتن آن، ضایعه‌ای است که قومیت یک گروه اجتماعی را تهدید می‌کند. این در حالی است که فرهنگ مادی را می‌توان و باید با گرفتن از فرهنگ‌های دیگر توسعه داد و غنی ساخت. (بعضی تقسیم‌بندی‌ها، فرهنگ غیرمادی را «فرهنگ» نامیده و مطالعة آن را کار مردم‌شناسی دانسته و فرهنگ مادی را «تمدن» نامیده و تحقیق دربارة آن را موضوع جامعه‌شناسی دانسته‌اند.)

البته در مجموع نمی‌توان فرهنگ مادی و غیرمادی را از یکدیگر مجزا ساخت. هرچند به هم پیوستگی فرهنگ مادی و غیرمادی به‌ظاهر مشخص نباشد، این پیوند و تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم به تدریج و با توجهی اندک برملا می‌گردد، به عنوان مثال: ویرانی قنات نه تنها به بنیة اقتصادی و اجتماعی جامعه لطمه می‌زند، بلکه سنّت اعتقادی و باورهای قومی را نیز دستخوش تزلزل می‌سازد.[17]

در این اواخر، فرهنگ به صورت مفهوم اصلی انسان‌شناسی اجتماعی درآمده و معنی بسیار وسیع‌تری پیدا کرده است. از این لحاظ مهم‌ترین تعریف متعلق به مالینوسکی (Malinoski) است که فرهنگ را مشتمل بر افزار، کالاها، فرایندهای فنی، عقاید، عادات و ارزش‌های موروثی، می‌داند. او ساخت اجتماعی را نیز در داخل مفهوم فرهنگ جای می‌دهد، زیرا معتقد است «ساخت اجتماعی را حقیقتاً نمی‌توانیم بشناسیم مگر اینکه آن را جزئی از فرهنگ به شمار آوریم.» مالینوسکی در یکی از مقالات خود نیز این نظریات را تکرار کرده و نوشته است: «فرهنگ کل جامعی است، مشتمل بر افزار (Artefact) و کالاهای مصرفی، منشورهای قانونی (titutionalcons charters) برای گروه‌بندی‌های اجتماعی گوناگون، عقاید و پیشه‌های (cralt) انسانی و معتقدات و رسوم.»

به نظر او «واقعیت اساسی فرهنگ، به صورتی که تجربه‌اش می‌کنیم و در آن زندگی می‌کنیم و به صورتی که می‌توانیم با دیدهای علمی به مطالعه‌اش بپردازیم، عبارت از سازمان‌یابی موجودات انسانی در گروه‌های پایدار است.» مهم‌ترین خصیصة استفادة مالینوسکی از این واژه، درک او از فرهنگ به عنوان کل یکپارچه است که در داخل آن، مطالعة کارکردهای اجزای مختلف (نهادها) ممکن می‌باشد.[18]

به هر حال در تعریف فرهنگ، نظریات و پندارها متفاوت است. عده‌ای علوم و دانش‌های بشری را فرهنگ دانسته و عده‌ای دیگر بر آداب و رسوم یک قوم، نام فرهنگ نهاده‌اند و در این تفاوت پندارها و برداشت‌ها، گاهی آنچه در نزد ادیبان، فرهنگ و امور فرهنگی قلمداد می‌گردد در نزد قوة ذهن عالمان یا فلاسفه، امری غیرفرهنگی به شمار می‌رود؛ چرا که فرهنگ در مقام تعریف بیشتر امری اعتباری و قراردادی است، به گونه‌ای که هر کسی از ظن خویش آن را تعریف نموده است.

بنابراین، برای گریز از گیرودار تفاوت پندارها و به دور از هرگونه تخصص‌گرایی در تعریف فرهنگ، با مطالعاتی که در اکثر تعاریف انجام گشته، سعی شده است تعریفی از فرهنگ ارائه شود که تا سرحد امکان بیان جامعی از مفهوم واقعی فرهنگ باشد. با این قصد و نیت فرهنگ عبارت است از: مجموعه عقاید، سنت‌ها، آداب و رسوم و ارزش‌ها که دارای خصوصیات و مشخصات زیر باشد: 1ــ فراگیر و مورد پذیرش عامه مردم باشد؛ 2ــ برای پذیرش و قبول آن به استدلال و مجادلة علمی و چون و چرا نیازی نباشد؛ 3ــ محو و ایجاد آن نیازمند گذر زمان باشد؛ 4ــ در یک زمان و مکان و شرایط خاص ایجاد و حادث نشده باشد؛ 5ــ در بسـ*ـتر زایش و ایجاد، دارای علل و عوامل مختلف، گاهی متضاد باشد؛ 6ــ در بین دارندگان و قائلان به آن نوعی همدلی، همرنگی و الفت ایجاد کند (هویت مستقل فرهنگی).[19]


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
تفاوت فرهنگ و تمدن

با توجه به اینکه مفهوم فرهنگ همواره با مفهوم تمدن همراه است، بنابراین هرجا که بحثی از فرهنگ یا تمدن پیش می‌آید، ناگزیر در کنار یکی باید به دیگری هم اشاره‌ای شود. با توجه به تعاریف گوناگون فرهنگ، شاید از مقایسة آن با تمدن بتوان مفهوم آن را روشن‌تر بیان کرد.

آنچه در نگاه نخست به نظر می‌آید، فقدان تمایز بین فرهنگ و تمدن است و معمولاً در عبارت‌ها هم این دو به صورت مترادف به کار می‌روند؛ به ویژه در تاریخ تمدن هرجا سخن از تمدن است مراد از آن فرهنگ می‌باشد و در محاورات سـ*ـیاسی و اجتماعی نیز این دو کلمه به جای یکدیگر می‌نشینند. لکن پس از تدقیق در می‌یابیم که این دو واژه دارای حوزة معنارسانی مستقلی هستند؛ اگرچه به صورت وام‌گیری به جای یکدیگر بنشینند. حتی در عرف نیز در همه جا این دو کلمه به جای یکدیگر به کار نمی‌رود. مثلاً اگر قومی از میزان نسبتاً بالایی از رشد تولیدات صنعتی و مظاهر شهری بهره‌مند باشد، ولی از نظر اخلاق اجتماعی و فردی و مناسبات انسانی فیمابین، در حد ابتدایی قرار داشته باشد، به آن قوم نسبتِ «بافرهنگ» داده نمی‌شود، در حالی که کلمة «متمدن» در اینجا صادق است.[20]

با همه پیوستگی فرهنگ و تمدن، دو تفاوت در میان آن‌ها وجود دارد: نخست آنکه تمدن بیشتر جنبة عملی و عینی دارد، و فرهنگ بیشتر جنبة ذهنی و معنوی؛ به گونه‌ای که هنر، فلسفه، حکمت، ادبیات و اعتقادات در قلمرو فرهنگ هستند، در حالی که تمدن بیشتر ناظر به رفع حوایج مادی انسان در اجتماع است. می‌توان برای مثال مجسم کرد که انسان از چوب کشتی می‌سازد یا از معدن فلز استخراج می‌کند و آن را برای ساختن ابزار به کار می‌برد؛ این تمدن است. اما در عین حال قدمی از این فراتر می‌نهد؛ یعنی می‌کوشد تا این کشتی را به سبکی خاص و طرزی زیبا بسازد. یا چیزی که از این فلز پدید می‌آورد، شکل هنری داشته باشد؛ این فرهنگ است. معماری، از نظر آنکه زیبایی و ظرافت تخیلی دارد، جزء فرهنگ به شمار می‌رود، ولی از آنجا که اطمینان‌بخش و محکم‌کنندة سرپناه می‌شود و به آسایش زندگی کمک می‌کند، در قلمرو تمدن است. قانون، تمدن است در آنجا که نظم اجتماعی را موجب گردد و فرهنگ است در آنجا که واجد باریک‌بینی هنری و آموخته‌های انسانی است. دوم آنکه تمدن بیشتر جنبة اجتماعی دارد و فرهنگ بیشتر جنبة فردی. تمدن تأمین‌کننده پیشرفت انسان در هیأت اجتماع است؛ فرهنگ گذشته از این جنبه می‌تواند ناظر به تکامل فردی انسان باشد.[21]

فرهنگ به فهمیدن، دریافتن، اندیشیدن، ژرف‌بینی و آگاهی به امور ربط پیدا می‌کند و دیررس، دیریاب، روینده، عمیق و پایدار است. ولی تمدن به امور سطحی و زودگذر و آنی زندگی وابسته است و بیشتر جنبة اکتسابی و تقلیدی دارد؛ زودرس، زودیاب و معمولاً پایدار و تغییرپذیر است.[22]

فرهنگ و تمدن در برداشت امریکایی ــ انگلیسی مترادف یکدیگر به کار می‌روند، در حالی که در برداشت دیگر، مفهوم فرهنگ با تأکید بر جنبه‌های عقلانیت آن به کار می‌رود، به خلاف تمدن که بیشتر بر مظاهر مادی فرهنگ اطلاق می‌گردد.

کشورهای اروپایی، به ویژه آن بخش که مدت‌ها تحت سیطرة علمی و فرهنگی اسلام بر سر برده، خواه ناخواه از فرهنگ «فراشمول» و «فراماده» اسلام متأثر گردیده‌اند و تعالیم اسلامی خواسته یا ناخواسته خمیرمایه اصلی معرفت حکما و فلاسفه آنان، چه در درون حاکمیت اسلام در آن سرزمین‌ها و چه پس از آن، را شکل داده است و ازاین‌رو دیده می‌شود که کانت، ماکس وبر، گوته و نیز مارکس (در اواخر عمر فلسفی خود) بر ابعاد مادی فرهنگ نسبت به جنبه‌های عقلانیت آن تأکید کمتری داشته‌اند و بر همین پایه، تمدن نیز، که وجه حصول‌یافته و قوه‌های به‌فعلیت‌رسیده و استعدادهای به‌ثمرنشستة فرهنگ می‌باشد، از منظر این عده معنای متمایزتری یافته است، در مقابل کسانی هستند که فرهنگ را با تأکید بیشتری بر ابعاد مادی آن معنا کرده‌اند.


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
در کنار این دو برداشت، نگرش دیگری به تمدن نیز هست و آن «تمدن تاریخی» است. در این برداشت از تمدن است که وجة عام آن در بشریت لحاظ می‌گردد و نه امتیازهای امنیتی یا منطقه‌ای، و تمدن، مجموعه‌ای از ساخته‌ها و تجربیات انسان در مراحل گوناگون می‌باشد. در این صورت جدا کردن تمدن چینی، ایرانی، هندی، اروپایی و... از یکدیگر بی‌معناست. در این دیدگاه فرهنگ به مفهوم «تجلی وجدان جمعی قوم خاص است که از گذشتة تاریخ به میراث رسیده است.» و به دیگر بیان، فرهنگ به معنای چگونه زیستن و چگونه اندیشیدن هر قوم، و تمدن به معنای چگونه بودن و «هستن» بالفعل هر قوم و در مجموع «هستن جمع انسانی» است که در چنین برداشتی هیچ‌گونه تضادی بین تمدن‌ها به وجود نخواهد آمد.[23]

به طور کلی مفهوم فرهنگ وسیع‌تر و قدیمی‌تر از تمدن است. بشر پیش از اینکه بر اثر شهرنشینی به تمدن دست یابد، فرهنگی داشته است و نشانه‌اش همین آثار هنری‌ای می‌باشد که از او به‌دست آمده است و تاریخشان به چندین هزار سال پیش از شهرنشینی می‌رسد. بنابراین، همان‌گونه که متمدن بی‌فرهنگ داریم، بافرهنگ بی‌تمدن نیز وجود داشته است.[24]

تمدن نیازمند فرهنگ است. زیرا تمدنی می‌تواند پایدار و سازنده باشد که بر فرهنگ آن ملت استوار باشد. به عبارت دیگر تمدن باید پشتوانه‌ای از فرهنگ ملی داشته باشد تا پایدار و سازگار با طبع آن ملت باشد. فرهنگ سازندة تمدن است، اما تمدن فقط می‌تواند جلوه‌گاه فرهنگ باشد نه سازندة آن.[25]

هرچه که جامعة بشری پیشرفته‌تر شده، آمیختگی فرهنگ و تمدن در آن بیشتر گردیده است. در چنین جامعه‌ای، فرهنگ از انحصار افراد زبده و نخبه بیرون می‌آید و کم‌وبیش به همة مردم راه پیدا می‌کند. فرهنگی که در گذشته زینت فرد بوده است، جنبة عمومی به خود می‌گیرد و در راهبرد مطلوب زندگی اجتماعی به کار می‌افتد.[26]

فرق دیگر فرهنگ و تمدن در این است که ممکن است شی‌ای جزء فرهنگ یک ملت باشد، اما در عین حال برای ملت دیگر جزء تمدن آن‌ها باشد. به عنوان مثال ماشین برای کشورهای اروپایی جزء فرهنگشان شده است و برای ملت‌های شرق تمدنشان را می‌سازد و هنوز راهی در فرهنگ آنان بازنکرده است.[27]

بر حسب شیوه‌های توسعه نیز بین فرهنگ و تمدن تمایز قائل شده‌اند: تمدن به معنای «فنون» فرابشری پیوسته و جمعی، و مستعد روش‌های تعمیم‌پذیر و توانا به انتشار جهانی است و حال آنکه فرهنگ به معنای «ابتکار و آفرینندگی» به تفرق روی می‌دهد و مستعد روش‌های تعمیم‌پذیر و همچنین انتقال‌پذیر نیست.[28]

در بحث تمایز بین فرهنگ و تمدن (با هر نگرشی) با چند دیدگاه روبه‌رو می‌شویم: الف‌ــ فرهنگ، وجة معنوی متعالی زندگی اجتماعی انسان است؛ و تمدن وجة مادی و پذیره‌شده‌های لمس‌شدنی جامعه؛ ب‌ــ فرهنگ، وجة فعال رشد و پرورش فکر است و تمدن، صورت تثبیت‌شدة وجة ایستای فرهنگ؛ ج‌ــ فرهنگ، نوع شکل‌گیری اخلاقی، عقلی و روحی فرد و تبلور آن در تربیت‌یافتگی، وضع قوانین، و آداب و رسوم اجتماعی یک قوم یا اقوام منطقة خاص جغرافیایی است که از نظر دین، ملیّت و زبان با هم اشتراک دارند؛ و تمدن یعنی کیان بزرگ و فراشمول فرهنگی که به مثابة لایة جوّی پهناوری تمامی اقوام و ساکنان ناحیة وسیع جغرافیایی را به نحوی تحت پوشش بگیرد که همگی با هر نوع اختلافی در اجزای فرهنگ، آن کیان را پذیرفته باشند؛ مانند اسلامیت، آریایی و... .

نکتة مهم در اینجاست که در مشرب امریکایی، تفاوت فرهنگ و تمدن بیشتر از نوع «ب» است؛ زیرا آنان در اصل و ریشة مفهومی تفاوتی بین این دو نمی‌یابند و دانشمندان آلمانی و ایرانی عموماً به دو نوع «الف» و «ج» باور دارند.[29]

با همة این‌ها، کسانی بوده‌اند که با فرهنگ به عنوان اشتغالات معنوی و تمدن به عنوان پیشرفت مادی مخالفت کرده‌اند که از جمله آن‌ها هردر است. او به انکار دوگانگی میان فعالیت «مادی» و «معنوی» برخاست. بنابر دیدگاه او مصنوعات همان‌قدر جزء فرهنگ محسوب می‌شوند که اندیشه‌ها، اعتقادات و ارزش‌ها. فرهنگ دربرگیرندة همه فعالیت‌های مبتکرانه انسانی است، هم آنچه «انجام می‌دهد» و هم آنچه «می‌اندیشد».[30]


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
جهان‌بینی، اصول و ویژگی‌های فرهنگ اسلامی

اسلام طرز تفکر مخصوص به خود را دارد و به مسلمانان جهان‌بینی خاص خود را می‌آموزد تا عقاید، اعمال و اخلاق آنان براساس آن جهان‌بینی ساخته شود و رنگ اسلامی به خود بگیرد. لذا اسلام برای هر یک از مفاهیم تفسیر مخصوص خود را ارائه می‌دهد.

1ــ آفریدگار جهان: دین اسلام، دین تسلیم در مقابله الله می‌باشد. الله آن واقعیت متعالی است که همة مراتب دیگر واقعیت از او نشأت می‌گیرد و همه چیز به او بازمی‌گردد؛ زیرا الله مبدأ، خالق، حاکم، حافظ و غایت هستی است. اسلام به فضل همین تسلیم به صلح و سلام نیز دست می‌یابد. اسلام چیزی نیست جز زندگی کردن مطابق خواست و مشیت الله برای حصول به صلح و سلام در دنیا و سعادت و فلاح در آخرت.

اسلام بر این واقعیت تأکید می‌کند که الله «احد» است. به همین دلیل حقیقت اصلی و مرکزی اسلام در شهادت دادن به «لااله‌الاالله» نهفته است که از جمله به معنای تصدیق وحدانیت الله است و اینکه هیچ‌گونه شبیه و شریکی برای او وجود ندارد. این اعتقاد به حدی در اسلام اصلی و اساسی است که خداوند همة گناهان به جز «شرک» را خواهد بخشید.

این تصویر موحدانه و توحیدگرایانه که در اسلام ارائه شده است، شامل کل تاریخ بشریت نیز می‌شود. به یک معنا، اسلام از ابتدای خلقت بشریت وجود داشته است. آدم ابوالبشر که به سبب همین واقعیت به وحدانیت الله شهادت داد، مسلمان بود. این وحدانیت، به سبب سرشت انسان که نیسان و فراموشکاری است، به تدریج فراموش شد. اما خداوند پیوسته پیامبرانی برای تجدید و تکرار پیام وحدت و تذکر دادن انسان به یگانگی خداوند احدِ واحد می‌فرستاد. ازاین‌رو سلسله‌ای از انبیا مبعوث شدند که گرچه ادیانی با نام‌های مختلف آوردند، به عمیق‌ترین معنا مسلمان بودند. به همین دلیل قرآن از ابراهیم با عنوان مسلمان یاد کرده، در حالی که او چند هزار سال پیش از پیامبر اسلام می‌زیسته است.

از طرف دیگر، اسلام دین نهایی یا خاتم ادیان است. پیامبر اسلام «خاتم‌الانبیاء» می‌باشد و چهارده قرن تاریخ بشر صدق این مدعای اسلام را تأیید کرده است. از رحلت حضرت رسول اکرم(ص) تاکنون هیچ دین عمده یا دینی که با ادیان پیش از اسلام، همچون مسیحیت، یهودیت و آیین زرتشتی و نظایر آن قیاس‌شدنی باشد، بر صفحة زورگار ظاهر نشده است. گاهاً جنبش‌هایی دینی در اینجا و آنجا روی داده، یا شاخه‌ها و شعبه‌هایی از تلاقی دو دین ظاهر شده (مانند آنچه در هند ظاهر شد)، اما هیچ پیامبری همچون پیامبر اسلام و هیچ پیام جهانی و حیاتی نظیر اسلام از قرن اول هجری به این‌سو ظهور نکرده است. بنابراین اسلام دین نهایی و آخرین دین بزرگ جهان است. این دین با کامل‌ترین، جامع‌ترین و مانع‌ترین شکل بیان مفهوم توحید و با اعمال و اطلاق آن بر همة وجوه زندگی بشر، به یک معنا همانا کمال پیام وحدت یا توحید است. به همین دلیل آخرین آیه‌ای که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و آن حضرت در خطبة حجة‌الوداع آن را چند بار تکرار کرد این می‌باشد: «الیوم اکمت لکم دینکم و اتممتُ علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً.» (مائده/3)

بنابراین اسلام از یک‌سو دینی است که ازلی و سرمدی است؛ همیشه وجود داشته است، در طبیعت و ذات اشیا سرشته است؛ و دعوت‌کننده به وحدت یا توحیدی است که همة انبیا طی تاریخ برای ابلاغ و اعلام آن مبعوث شده‌اند و از سوی دیگر دینی نهایی و خاتم زنجیرة طولانی دعوت انبیاست. این مفهوم از دین اسلام، برای فهمیدن این دین در بسـ*ـتر تاریخی آن فوق‌العاده اهمیت دارد؛ زیرا در حالی که بیشتر ادیان دیگر خود را یا بر شخص مؤسس یا پیامبر، یا همچون مسیحیت بر یک رویداد تاریخی خاص، و یا چون یهودیت بر یک قوم مشخص تاریخی مبتنی کرده‌اند؛ اسلام خود را نه بر رویداد تاریخی خاص استوار کرده است، نه بر پیامبری خاص و نه بر مردمی خاص. اسلام بر وحدانیت حقیقت مطلق ــ الله ــ واقعیت مطلق و سرشت ازلی و سرمدی‌اشان، یعنی همه بشریت مبتنی می‌باشد، نه بر قوم خاص مثل اعراب، ایرانیان و ترک‌ها و نه بر یک حادثة خاص.[31]


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
جهان: براساس خداشناسی اسلامی، جهان مخلوق واحد و مستقلی است که سرشار از زندگی و زیبایی می‌باشد و با توجه به کمالات خداوند، نظم و هماهنگی بر همه جای آن حکومت می‌کند و سیر تکاملی دارد و براساس حق و عدالت استوار شده است.[32] به یک معنای ژرف می‌توان گفت که کل طبیعت «مسلمان» می‌باشد؛ یعنی خود را تماماً تسلیم خدا و مشیت خداوند کرده است. همة مخلوقات تابع طبیعتی هستند که خداوند به آن‌ها بخشیده است. یک درخت گیلاس، همواره گیلاس به بار خواهد آورد، یک ماهی هرگز از ماهیت ماهی بودن سر باز نخواهد زد.[33]

3ــ جامعه: «جامعه» نیز در اسلام مفهوم معینی دارد. در این تفسیر، جامعه از وجود انسان سرچشمه گرفته و برای رفاه و سعادت انسان‌ها به‌وجود آمده است و به همین دلیل، جامعه اسلامی نه رنگ فردی دارد (اصالت فرد) و نه رنگ اجتماعی (اصالت جامعه).[34] اسلام به تشکیل جامعه‌ای نظر دارد که در آن روابط نزدیک و صمیمانه‌ای میان اعضای آن برقرار است. این جامعه از یک‌سو بر پایة بندگی خداوند می‌باشد و از سوی دیگر بر پیوندهای صمیمانة اخوت میان همة اعضا. واقعیت اجتماعی جامعة اسلامی بر دو قطب، یا دو واقعیت مبتنی است: واقعیت اول، مردم مسلمان یا «امت» می‌باشد که جهان گستردة اسلام را می‌سازند. واقعیت دوم همانا خانوادة بلافصل است و این دو قطب مهم‌ترین وجه یک جامعة اسلامی واقعی است و تار و پود ساختار اجتماعی بر گرد همین دو قطب تنیده می‌شود.[35]

4ــ انسان: در نگرش اسلامی، انسان کارگزار یا «خلیفة» خداوند بر روی زمین و عبد اوست. این دو وجه با هم، فطرت یا طبیعت بنیادی انسان را می‌سازد. انسان در مقام «عبد» خداوند باید مطیع خداوند و مشیت او باشد و برای زندگی خویش و نحوة تحقق بخشیدن به خواست خداوند از او هدایت و دستور بگیرد. اما در مقام کارگزاری یا خلافت خداوند بر روی زمین باید فعال باشد؛[36] زیرا که کلیة اسرار آفرینش به دست او سپرده شده و راه کشف حقایق و وسیله دستیابی به همه چیز به او تعلیم داده شده است.

انسان در کسب کمال آزاد و مختار آفریده شده است. چنین نیست که مانند فرشتگان در کمال خود مجبور باشد، بلکه انسان تنها موجودی است که هم می‌تواند راه راست را برود و هم می‌تواند از آن منحرف شود.[37]

همة مخلوقات ازاین‌رو که مخلوق خداوند و بازتاب جنبه‌ای از حکمت خداوند هستند، شریف می‌باشند. اما از آنجایی که انسان به بهترین وجه منعکس‌کنندة حکمت الهی و به کامل‌ترین وجه مظهر صفات الهی اوست، اشرف همة مخلوقات است. انسان تنها موجودی می‌باشد که در مرکز یا کانون این جهان قرار دارد و ازهمین‌روست که تنها او خلیفة خداوند است. انسان قدرت دارد که بر همة مخلوقات دیگر سلطه پیدا کند، اما مسئولیت نیز دارد که از همة این مخلوقات مراقبت نماید.[38]

اسلام، براساس همین «انسان‌شناسی» خود، همة قوانین از جمله «روابط فرد با دیگران»، «روابط شخص با جامعه»، و «روابط همگی را با جهان» تنظیم نموده است.[39]


فرهنگ اسلامی و مفاهیم، ویژگی ها و اصول

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا