- عضویت
- 25/3/23
- ارسال ها
- 1,183
- امتیاز واکنش
- 3,115
- امتیاز
- 223
- محل سکونت
- دنیا خیالپردازی + Overthink
- زمان حضور
- 59 روز 7 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
منشا اول: از این افسانه در مجموعه teen wolf نیز اقتباس شده است.
در داستان های یونانی منشا گرگنما ها به فردی به نام لایکن برمیگردد که روزی زئوس (خدای خدایان) را برای ضیافتی دعوت کرده بود، او جهت پذیرایی از زئوس گوشت انسان آماده می کند و چون این عمل بی احترامی بیش نبود زئوس کاخ آن ها را آتش باران کرده و آن ها را به گرگ تبدیل می کند.
آن ها همانند موجوداتی بدون تفکر به جنگلی گریختند اما در آن ها با کاهنانی رو به رو شدند که به آن ها شیوه تبدیل شدن به انسان و بازگشت به حالت گرگی را آموختند. از این پس این قبیله، قبیله لایکن می گویند، اولین و قدرتمند ترین گرگنما های تاریخ.
منشا دوم: از این افسانه در مجموعه فیلم underworld نیز اقتباس شده است.
الکساندر کورونیوس مجاری رهبر جنگ که در اوایل قرن پنجم به قدرت رسید در همان سال شاهد نابودی قبیلش توسط طاعونی وحشتناک شد ولی یه چیزی عجیب بود بدن خودش به طرز عجیبی توانسته بود بیماری را پس بزند و تبدیل به یک مزیتش کند چند وقت بعد در کنار جنگلی که به عقیده مردم نفرین شده بود قلعه ای می سازد و دوباره به قدرت می رسد.
مدتی بعد صاحب پسری به اسم ویلیام می شود که او هم همانند پدرش یک فنا ناپذیر است دو سال بعد صاحب پسر دیگری به اسم مارکوس شد که او هم همانند پدر و برادرش فنا نا پذیر بود این دو برادر خیلی با هم صمیمی بودند هر شب به جنگلی که مردم میگفتند نفرین شده و تمام جانوران آنجا نیز نفرین شده اند می رفتند یک شب زمانی که ویلیام ۱۸ ساله و مارکوس ۱۶ ساله بود الکساندر کورونیوس خانه نبود پا به جنگل میگذارند الکساندر کورونیوس زمانی که خانه می آید می فهمد آنها نیستند چند سرباز را برای پیدا کردن آنها می فرستد سربازان زمانی که آنها را پیدا می کنند می بینند ویلیام را یک گرگ گاز گرفته زمانی که آنها را خانه می برند می فهمند وضع ویلیام خیلی بدتر از این حرفها است ویلیام تا نزدیک ۱ ماه بی هوش بود زمانی که بیدار شد مارکوس که تازه خیالش آسوده شده بود برای هوا خوری بیرون می رود و یک خفاش اورا گاز می گیرد ولی او اهمیتی نمی دهد و خفاش را از روی گردنش بر میدارد و میکشد بلا فاصله حالش بد میشود و چند روز بعد میمیرد پزشک دلیل مرگ اورا خشک شدن خون اعلام کرده بود ویلیام از شنیدن این خبر بسیار اندوه گین می شود و خود را در اتاقش حبس می کند شب بعد مرگ هایی به همان شکلی که مارکوس مرده بود اتفاق می افتد چند شب بعد زمانی که ماه کامل بود ویلیام بیدار نشسته بود که مارکوس را می بیند که جولویش ایستاده ابتدا می ترسد ولی احساسش جای خودش را به شادی می دهد ولی مارکوس ظاهری عجیب داشت پوستش رنگ پریده بود دندان های نیشش خیلی بلند تر شده بودند و دو بال خفاشی بزرگ داشت که چنگالی کنار آنها بود وقتی مارکوس برای او توضیح میدهد که چگونه از قبر بر خواسته و خون انسان هارا خورده ویلیام می فهمد که مرگ ها کار مارکوس است مارکوس از ویلیام کمک می خواهد و میگوید برادر کمکم کن من خون می خواهم خون بسیار زیاد، در این لحظه ماه که تا کنون پشت ابر بود از پشت ابر بیرون می آید و نور آن از پنجره به داخل می تابد و ویلیام بی اختیار به سمت ماه نگاه میکند
در داستان های یونانی منشا گرگنما ها به فردی به نام لایکن برمیگردد که روزی زئوس (خدای خدایان) را برای ضیافتی دعوت کرده بود، او جهت پذیرایی از زئوس گوشت انسان آماده می کند و چون این عمل بی احترامی بیش نبود زئوس کاخ آن ها را آتش باران کرده و آن ها را به گرگ تبدیل می کند.
آن ها همانند موجوداتی بدون تفکر به جنگلی گریختند اما در آن ها با کاهنانی رو به رو شدند که به آن ها شیوه تبدیل شدن به انسان و بازگشت به حالت گرگی را آموختند. از این پس این قبیله، قبیله لایکن می گویند، اولین و قدرتمند ترین گرگنما های تاریخ.
منشا دوم: از این افسانه در مجموعه فیلم underworld نیز اقتباس شده است.
الکساندر کورونیوس مجاری رهبر جنگ که در اوایل قرن پنجم به قدرت رسید در همان سال شاهد نابودی قبیلش توسط طاعونی وحشتناک شد ولی یه چیزی عجیب بود بدن خودش به طرز عجیبی توانسته بود بیماری را پس بزند و تبدیل به یک مزیتش کند چند وقت بعد در کنار جنگلی که به عقیده مردم نفرین شده بود قلعه ای می سازد و دوباره به قدرت می رسد.
مدتی بعد صاحب پسری به اسم ویلیام می شود که او هم همانند پدرش یک فنا ناپذیر است دو سال بعد صاحب پسر دیگری به اسم مارکوس شد که او هم همانند پدر و برادرش فنا نا پذیر بود این دو برادر خیلی با هم صمیمی بودند هر شب به جنگلی که مردم میگفتند نفرین شده و تمام جانوران آنجا نیز نفرین شده اند می رفتند یک شب زمانی که ویلیام ۱۸ ساله و مارکوس ۱۶ ساله بود الکساندر کورونیوس خانه نبود پا به جنگل میگذارند الکساندر کورونیوس زمانی که خانه می آید می فهمد آنها نیستند چند سرباز را برای پیدا کردن آنها می فرستد سربازان زمانی که آنها را پیدا می کنند می بینند ویلیام را یک گرگ گاز گرفته زمانی که آنها را خانه می برند می فهمند وضع ویلیام خیلی بدتر از این حرفها است ویلیام تا نزدیک ۱ ماه بی هوش بود زمانی که بیدار شد مارکوس که تازه خیالش آسوده شده بود برای هوا خوری بیرون می رود و یک خفاش اورا گاز می گیرد ولی او اهمیتی نمی دهد و خفاش را از روی گردنش بر میدارد و میکشد بلا فاصله حالش بد میشود و چند روز بعد میمیرد پزشک دلیل مرگ اورا خشک شدن خون اعلام کرده بود ویلیام از شنیدن این خبر بسیار اندوه گین می شود و خود را در اتاقش حبس می کند شب بعد مرگ هایی به همان شکلی که مارکوس مرده بود اتفاق می افتد چند شب بعد زمانی که ماه کامل بود ویلیام بیدار نشسته بود که مارکوس را می بیند که جولویش ایستاده ابتدا می ترسد ولی احساسش جای خودش را به شادی می دهد ولی مارکوس ظاهری عجیب داشت پوستش رنگ پریده بود دندان های نیشش خیلی بلند تر شده بودند و دو بال خفاشی بزرگ داشت که چنگالی کنار آنها بود وقتی مارکوس برای او توضیح میدهد که چگونه از قبر بر خواسته و خون انسان هارا خورده ویلیام می فهمد که مرگ ها کار مارکوس است مارکوس از ویلیام کمک می خواهد و میگوید برادر کمکم کن من خون می خواهم خون بسیار زیاد، در این لحظه ماه که تا کنون پشت ابر بود از پشت ابر بیرون می آید و نور آن از پنجره به داخل می تابد و ویلیام بی اختیار به سمت ماه نگاه میکند
منشا داستانی گرگنما
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com