خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله رحمن رحیم*
نام اثر:
دلنوشته می خواهم بدانی!
نام نویسنده:
مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر:
عاشقانه، تراژدی
•••
مقدمه:
می خواهم خیلی چیزها را در مورد من بدانی!
مثلا بدانی که چقدر تو را دوست دادم، بدانی که چقدر در قلبم فرمانروایی می کنی!
می خواهم بدانی ریشه های محبتت درونم می پیچد و روز به روز افزون تر می شود!
می خواهم بدانی که آنقدر به تو عشق می ورزم که همانند لیلی و مجنون، ناممان ابدی و جاودان شود!
من اسیر عشق توام و تو حتی این را هم نمی دانی!


دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، Tiralin، -FãTéMęH- و 12 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره یک:
غم هایم تمامی ندارند!
بغضی عجیب، سخت و خفه کننده گلویم را گرفته و رهایم نمی کند!
به همان خدایی که همه ی عالم هستی را پدید آورد قسم می خورم که بریده ام، از تمامی دنیا اما چه کنم؟ جز صبر راهی ندارم!
نمی دانم چرا بعضی وقت ها آدمیزاد انگار به ته ته وجودش می رسد و احساس می کند تمامی غم های دنیا بر روی سرش آوار شده است!
شما هم تا به حال به این احساس، دچار شده اید؟
من خسته ام، از فکر و خیال هایی که هیچ گاه تمامی ندارند، از درد و رنج و غم!
از جوانی ام گله مندم که اینچنین با درد و غم می گذرد و هیچ ک.س را نمی یابم که بشود غم هایم را بر روی شانه هایش زار بزنم و تمامی بغض های درون گلویم را فریاد!
من بدجور بریده ام، ای کاش خدا نگاهی به دلم بیندازد، ای کاش مرا نجات بدهد!
ای کاش من را از مرداب غم، به دریایی از آرامش و شادی ببرد و رهایم کند از این حس آزاردهنده.
ای کاش...!


دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Tiralin، -FãTéMęH- و 11 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره دو:

خدایا؟
صدایم را میشنوی؟
چرا گاهی من را تنها می گذاری و نگاه پر از آرامشت را از من دریغ میکنی؟
چرا گاهی تا این حد نسبت به من بی توجه می شوی؟!
شاید بگویی این بنده من دیوانه شده، چرا این افکار آزار دهنده را در ذهن خود می پرورد اما نه!
من هرگز دیوانه نشده ام، من فقط خسته ام، خسته از تحمل و صبر و سکوت کردن.
می دانی چرا این حرف ها را میزنم؟
چرا این جملات سراسر احساس منفی را می نویسم؟
چون اگر تو نگاهت را از من دریغ نکنی غم ها غلط می کنند که بخواهند به سوی من بیایند، غلط می کنند که بخواهند گلوی من را گرفته و مدام بفشارند!
اصلا ناراحتی مگر جرات می کند به سوی من بیاید؟
تو اگر نگاهم کنی دیگر از دنیا چه می خواهم؟
دیگر من همه چیز را یکجا دارم، دیگر به هیچ چیز و هیچ ک.س نیازی ندارم!
گاه آنقدر گرمای نگاهت را احساس میکنم که بی دلیل با خودم می اندیشم چقدر من خوشبختم اما گاهی وقت ها هم که احساس میکنم تو از من غافل شده ای درونم انباشته از رنجی می شود که تا مرز خفه شدن من را می کشاند!
خدایا، من طاقت یک لحظه غفلتت را نسبت به خود ندارم، از تو خواهش میکنم که نگاهت را هیچ وقت از زندگی ام نگیری!
هیچ وقت!


دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Tiralin، -FãTéMęH- و 11 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره سه:
این روزها دلم دچار تلاطمی ست عجیب!
ذهنم درگیر افکاریست کاملا ناراحت کننده!
نمی دانم چه کنم که قلبم لحظه ای آرام بگیرد و اینهمه درد را پمپاژ نکند!
چه کنم که این رنج ها من را رها کنند و به جایی دور بروند، خیلی خیلی دور!
من نمی خواهم متحمل این حجم از سختی ها باشم.
نمی خواهم زندگی ام تا این حد بد بگذرد، جوانی ام، شادابی ام بیهوده تلف شود.
من می خواهم ذهنم در آرامش کامل باشد نه اینکه اتاقی شود پر از افکاری آزار دهنده.
چه می شد اگر آدمی طعم خوشبختی واقعی را همیشه مزه می کرد؟
به کجای عالم هستی بر می خورد که آدمیزاد تهی از حس های بد باشد؟
چه بگویم؟
غم ها فراری نمی شوند هرچقدر که ما دنبالشان کنیم!
می مانند و ثابت می کنند که از ما خیلی قوی تر هستند!
می مانند و به ما می گویند که زهی خیال باطل!


دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، -FãTéMęH-، SAEEDEH.T و 10 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره چهار:
دیگران برایم کوچکترین اهمیتی ندارند اما تو با تمام دنیا فرق می کنی!
برایم خیلی مهم است که تو درباره ام خیلی چیزها را بدانی.
من در این کره ی خاکی بی نهایت یک نفر را دوست می دارم، آنقدر این حس درونم زیاد است که همانند اقیانوسی خروشان، نه سرش پیداست و نه ته آن!
آخر تو نمی دانی آن یک نفر که دل از کف من ربوده چقدر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *NiLOOFaR*، -FãTéMęH-، SAEEDEH.T و 10 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره پنج:
شاعر می گوید: ( زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست، آنقدر سیر بخند تا که ندانی غم چیست!)
درست می گویی اما باید بتوانی بخندی یا نه؟!
باید دلت خوش باشد حالت خوب باشد تا گل لبخند بر لبانت شکوفا بشود یا نه؟!
وقتی یک دل داری که اندازه اقیانوس ها درد و غم و رنج را متحمل می شود و بر رویش سنگینی می کند چگونه می توان سیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع

دلنوشته شماره شش:

اگر خودت توانستی گلیم خود را از آب بکشی، برنده ای!

وگرنه اگر بخواهی منتظر کسی بمانی که کمکت کند یا منتظر طنابی باشی که تو را از عمق چاه بالا بکشد، یا منتظر دستی که دستت را بگیرد و نجاتت دهد سخت در اشتباهی!

در این زمانه واهی، در این زمانه که هیچ کس کسی را نمی شناسد و یا بهتر بگویم ترجیح میدهند که کسی را نشناسند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره هفت:
خدایا چقدر در گلویم فریاد جمع شده است!
نمیدانی که انگار گلویم می خواهد از هم پاره شود و فریادی بکشد که تمامی جهان صدایش را بشنوند!
این فریاد خفه شده در گلو، درد و رنج و عصبانیت و حس های بد است که روی هم تلنبار شده اند و می خواهند من را بکشند!
خدایا چقدر از درون، از اعماق قلبم و از اعماق مغزم خسته ام!
روحم مریض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Tiralin، -FãTéMęH- و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره هشت:

(در ساغر ما گل شرابي نشکفت

در اين شب تيره ماه تابي نشکفت!

فریدون مشیری)

منتظر شکفتن هیچ ماهی در آسمان دلت نباش!

خودت تنها بمان اما منت هیچ کس را نکش.

تنها بشین

تنها پاشو

تنها فکر کن

تنها زندگی کن اما خودت را درگیر آدم ها نکن.

آن ها را هیچ وقت نمی توان کامل شناخت.

کلا آدمیزاد موجودی عجیب است که تو هیچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلنوشته شماره نه:

می گویند امشب، یعنی آخرین شب ماه آذر، یلداست!

می گویند یک دقیقه از بقیه ی شب های سال بزرگ تر است!

می گویند رسم است این شب را در کنار هم سپری کنید، در کنار آنانکه برایتان عزیز هستند!

می گویند رسم است در این شب طولانی، انار و هندوانه بخورید و رسومات را به جای بیاورید!

تمام این ها درست، من حرف شما را قبول دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته می خواهم بدانی | Mahdieh. کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Arti، MaRjAn و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا