خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آویرم...
دستانش را گرفتم و صورتش را که زیر ماسک اکسیژن بود، لمس کردم. او دوباره به من برگشته بود. هدیه‌ای بود از جانب خدا برایم؛ هدیه‌ای کمیاب و با ارزش همچو کیمیا. در چشمان با عشق هم خیره شدیم، ماسکش را برداشت و لمس پُر مهرش را، حواله‌ی پیشانی‌ام کرد:
- کجا بودی تو؟ چرا رفتی؟ چرا آذین؟ نگفتی اگه بلایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، Tabassoum و یک کاربر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترکم، آیلای کوچکم را در بر گرفته بودم و آویر چمدان را برداشت‌. حدود یک ماه از بهوش آمدن آویر گذشته بود و حال ما باروبندیل سفرمان را جمع کرده و داشتیم می‌رفتیم‌. مقصدمان معلوم بود، ترکیه. سرزمین مادری‌ام. با کوله‌باری از وسایلمان می‌رفتیم و آینده‌ای پُر فراز و نشیب در انتظارمان بود. آینده‌ای که هنوز مشخص...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، Tabassoum و یک کاربر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی از ته دل زدم. گونه‌اش را تر کردم و به سمت آرکا رفتم. با لبخند به چشمانم خیره شد و بعد خم شد و موهای دخترکم را لمس کرد. برادرانه پیشانی‌ام را تر کرد و من چقدر خوشحال بودم از این‌که برادری داشتم که می‌توانست اندکی جای خالی پدرم را برایم پُر کند:
- خدافظ آبجی خوشگله. این بادوم راست می‌گه همین فردا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، Tabassoum و یک کاربر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست امتیازدهی به ناظر
نمره به ناظر: خوب
تایید رمان: خوب
فرستادن تاپیک های مفید و مرتبط: خوب
ویرایش: متوسط
ایده و کمک: خوب
اخلاق: خوب
زمان جواب دهی: خوب
میزان رضایت: خوب


✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH و Tabassoum
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا