خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه
گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را
سـ*ـینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم
هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را
عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش
در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را
آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش
چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را
خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد
بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را
حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف
خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را
صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی
گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو
زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟
قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت
محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار
پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را!
دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج
تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را
از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد
گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهره ات خورشید سیما می کند آیینه را
لعل جان بخشت مسیحا می کند آیینه را
گر چه از آیینه گویا می شود هر طوطیی
طوطی خط تو گویا می کند آیینه را
ساده لوح آن کس که بهر دیدن رخسار تو
تخته مشقر تماشا می کند آیینه را
تا چه کیفیت دهد، کز آبداری لعل تو
پر می لعلی چو مینا می کند آیینه را
حسن روزافزون او در هر تماشا کردنی
نشأه حیرت دو بالا می کند آیینه را
شوق دامنگیری تمثال آن یوسف لقا
دست گستاخ زلیخا می کند آیینه را
دیدن پیشانی واکرده ات هر صبحگاه
چین جوهر از جبین وا می کند آیینه را
چون برآرد شوکت حسن تو دست از آستین
شق چو ماه عالم آرا می کند آیینه را
می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان
گر چنین حسن تو شیدا می کند آیینه را
مردمان را آب اگر گردد به چشم از آفتاب
پرتو روی تو دریا می کند آیینه را
چون زمین تشنه ای کز ابر گردد تازه رو
از عرق روی تو احیا می کند آیینه را
نفس بدکردار خواهد خانه دل را سیاه
زنگ بر زنگی گوارا می کند آیینه را
کلک صائب چون عصای موسوی در رود نیل
رخنه ها در سـ*ـینه پیدا می کند آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهره ات بال سمندر می کند آیینه را
خنده ات دامان گوهر می کند آیینه را
این شکوه حسن با خورشید عالمتاب نیست
شوکت حسنت سکندر می کند آیینه را
جلوه آن خط نوخیز و لـ*ـب شکرفشان
بال طوطی، تنگ شکر می کند آیینه را
آفتاب بی زوال حسن عالمسوز او
گرم چون صحرای محشر می کند آیینه را
جلوه روی عرقناک تو ای ماه تمام
سیر چشم از ماه و اختر می کند آیینه را
تا چه خواهد کرد یارب با دل مومین من
آتشین رویی که مجمر می کند آیینه را
اشتیاق گردسر گردیدنت، بی اختیار
در کف مشاطه شهپر می کند آیینه را
صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است
روی او خورشید منظر می کند آیینه را
جلوه همچشم، ابر نوبهار خجلت است
آن رخ شبنم فشان، تر می کند آیینه را
ساده لوحان زود می گیرند رنگ همنشین
صحبت طوطی سخنور می کند آیینه را
نعمت دیدار یوسف را نیارد در نظر
گر چنین رویش توانگر می کند آیینه را
می کند از علم رسمی سـ*ـینه ها را پاک عشق
روشنی مفلس ز جوهر می کند آیینه را
از فروغ حسن، می گردد دل فولاد آب
آن بهشتی روی، کوثر می کند آیینه را
چون دل عاشق نگردد صائب از حسنش غیور؟
صحبت او نازپرور می کند آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را
طره ات سنبل به دامان می کند آیینه را
از سر زانو اگر یک دم گذاری بر زمین
دل تپیدن سنگباران می کند آیینه را
طوطی از شرم صفای روی او، از بال و پر
در لباس زنگ پنهان می کند آیینه را
در دل و در دیده ما گر نگنجد دور نیست
عرض حسنش تنگ میدان می کند آیینه را
جبهه واکرده آن دلبر آیینه رو
تنگ بر طوطی چو زندان می کند آیینه را
طوطی ما را کند آیینه گر شیرین زبان
نطق ما هم شکرستان می کند آیینه را
کیست تا آراید او را، کز حجاب عارضش
در بـ*ـغل مشاطه پنهان می کند آیینه را
می شود پاک از قبول نقش، لوح ساده اش
گر چنین روی تو حیران می کند آیینه را
ساده لوحان زود برگردند از آیین خویش
آن فرنگی، کافرستان می کند آیینه را
گر چه از آیینه طوطی می شود صاحب سخن
طوطی آن خط، سخندان می کند آیینه را
آفتاب بی زوال عارض او از شکوه
همچو صبح از سـ*ـینه چاکان می کند آیینه را
منت خشک و جبین تلخ آب زندگی
بر سکندر آب حیوان می کند آیینه را
می زنم صائب من از شوق لـ*ـبش بر سـ*ـینه سنگ
لعل میگونش بدخشان می کند آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک نفس گر دور سازی از کنار آیینه را
می کند بی تابی دل سنگسار آیینه را
تا خط سبز تو آمد در کنار آیینه را
می رود آب خضر در جویبار آیینه را
بر شکستی تا ز روی ناز دامان نقاب
آب شد دل از گداز انتظار آیینه را
تا به حسن بد*کاره گرد او شود جایی دچار
نیست چون آب روان یک جا قرار آیینه را
می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان
بس که دارد شوق رویت بی قرار آیینه را
جوی خونی از رگ هر جوهرش وا کرده است
با همه رویین تنی، مژگان یار آیینه را
در تماشاگاه حسن دین و دل پرداز او
آه می خیزد ز دل بی اختیار آیینه را
عشق بی تاب است، ورنه طوطی گستاخ ما
همچو موم سبز دارد در کنار آیینه را
سـ*ـینه صافان را ز چشم بد حصاری لازم است
چشم زخم روست، پشت زرنگار آیینه را
رفته رفته حسن پرکار ترا تسخیر کرد
ساده لوحی عاقبت آمد به کار آیینه را
دیده روشن ضمیران جلوه گاه عبرت است
هیچ نقشی نیست در دل پایدار آیینه را
در تماشای جمال خویش بی تاب است حسن
می گذارد گل ز شبنم در کنار آیینه را
بی تکلف بر سر بالینش آید آفتاب
هر که سازد همچو شبنم بی غبار آیینه را
اهل صورت از نزاکت های معنی غافلند
ره مده در خلوت خود زینهار آیینه را
با دل نازک ملایم ساز خلق خویش را
بیشتر از موم می باشد حصار آیینه را
در نزاکت خانه دل ها نفس را پاس دار
تیره می سازد دم سردی هزار آیینه را
چشم حیران مرا مژگان نمی پوشد به هم
بخیه جوهر نمی آید به کار آیینه را
خاطر روشندلان بسیار صائب نازک است
می توان کردن به آهی زنگبار آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
شوق دیدار تو می بخشد نظر آیینه را
می دهد در بیضه فولاد پر آیینه را
جوهر آسوده را شوق تماشای رخت
خارخار عشق سازد در جگر آیینه را
پرتو خورشید را تسخیر کردن مشکل است
شوخی حسن تو دارد دربدر آیینه را
کی به فکر دیده حیران من خواهد فتاد؟
حسن محجوبی که افکند از نظر آیینه را
کشور حسن ترا در یک نفس تسخیر کرد
هست اقبال سکندر در نظر آیینه را
چرب نرمی را اگر طوطی شعار خود کند
همچو موم سبز می گیرد به بر آیینه را
یک نظر رخسار او را دید و مدتها گذشت
آب می گردد همان در چشم تر آیینه را
از قبول نقش خواهد ساده شد لوح دلش
گر چنین سازد جمالت بی خبر آیینه را
جلوه گاه دوست را دارند اهل دل عزیز
عاشق از رخسار می گیرد به زر آیینه را
زود می گردد مکدر خاطر روشندلان
بیم زنگارست از آب گهر آیینه را
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم
پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
علم رسمی می گزد روشندلان را همچو مار
می خلد در دل ز جوهر نیشتر آیینه را
هیچ نعمت با دل روشن نمی گردد طرف
می دهد ترجیح، طوطی بر شکر آیینه را
کوته اندیشند صائب مردم خودبین دهر
ورنه صد تیغ است در زیر سپر آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را
زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را
عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال
می کند پرنافه چون صحرای چین آیینه را
تا چه خواهد کرد یارب با دل مومین من
ساخت مجمر آن عذار آتشین آیینه را
بر سر زانو به چندین عزتش جا می دهند
تازه رخساران ز چشم پاک بین آیینه را
جبهه او را گشایش هاست از چین غضب
موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را
تا شد از خاکستر خط صیقلی رخسار او
روی می مالد خجالت بر زمین آیینه را
دیدن روی عرقناک تو در بزم نوشیدنی
چون صدف سازد پر از در ثمین آیینه را
تا برآمد خط سبز از لعل شکربار او
عکس طوطی زهر شد زیر نگین آیینه را
از قبول نقش، دل را پاک سازد تیرگی
به بود زنگ از حصار آهنین آیینه را
در نظرها می کند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکرین آیینه را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سرشک تلخ خود باشد نوشیدنی ناب ما
چون زمین شور از خود می تراود آب ما
آبروی گوهر از گرد یتیمی می شویم
بحر را سازد غبارآلود اگر سیلاب ما
با کمال بی قراری دلنشین افتاده ایم
در کف آیینه لنگر می کند سیماب ما
آه سرد ما جهانی را به شور آورده است
می کند کار نمک در دیده ها مهتاب ما
از دل چاکیم در دیر و حرم با آبروی
کافر و مؤمن نمی پیچد سر از محراب ما
بحر را وجد و سماع ما به شور آورده است
آه از آن ساعت که از گردش فتد گرداب ما
بحر را سرپنجه مرجان نیندازد ز جوش
دست کوته دار زنهار از دل بی تاب ما
استخوان در پیکر ما توتیا خواهد شدن
گر چنین گردد گران صائب ز غفلت خواب ما


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون ندارد حرف ره در خلوت محجوب ما
پیچ و تاب بی قراری ها بود مکتوب ما
پیش ما وصل لباسی پرده بیگانگی است
چشم می پوشد ز بوی پیرهن یعقوب ما
غیر تسلیم و رضا در وحشت آباد جهان
کیست دیگر تا کند مکروه را مرغوب ما؟
تیغ را گردد زبان کند از سپر انداختن
خصم غالب می شود ز افتادگی مغلوب ما
از تلاش وصل بر ما زندگانی تلخ بود
شد ز حسن عاقبت درد طلب مطلوب ما
جذبه دریا دلیل سیل پا در گل بس است
رهنما را می شمارد سنگ ره مجذوب ما
هست در هر نقطه ای پوشیده صد طومار حرف
سرسری چون خامه صائب مگذر از مکتوب ما


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,595
امتیاز واکنش
31,563
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
215 روز 13 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما
جغد می گردد همایون در خراب آباد ما
جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران
از تزلزل بیش محکم می شود بنیاد ما
چشم گیرا می کند نخجیر را بی دست و پا
از کمند و دام مستغنی بود صیاد ما
نیست چون مجمر دل گرمی بساط خاک را
گرم دارد چون سپند این بزم را فریاد ما
نقش شیرین را به خون دل مصور ساختیم
بیستون کان بدخشان گشت از فرهاد ما
از نسیم نوبهاران غنچه پیکان شکفت
هیچ کس را نیست پروای دل ناشاد ما
نیست جرم دوستان گر یاد ما کمتر کنند
وحشت از ما دور گردان بیش دارد یاد ما
تیر کج هرگز نگردد راست از زور کمان
بگذر ای پیر مغان از وادی ارشاد ما
آه آتشبار را در سـ*ـینه می سوزد نفس
تا شود نرم این دل چون بیضه فولاد ما
سبزه بیگانه بستانسرای عالمیم
جز پشیمانی ندارد حاصلی ایجاد ما
صبح خیزان جهان را خواب غفلت برده است
می کند گاهی به آهی صبحدم امداد ما
تا به روی سخت ما صائب سر و کارش فتاد
توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا