خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: جادوگران تئودور (مجموعه داستان‌های آلیس هاتسون) جلد اول
نویسنده: آل۱۱ کاربر انجمن رمان 98
ژانر: فانتزی، عاشقانه
ناظر: -FãTéMęH-
خلاصه‌ای از رمان:
در جهانی که جادوگران از محدود‌ترین نژادها هستند، تظاهر به جادوگری گناهی نابخشودنی‌ست. زمانی که خدایشان ناپدید شد، هرج‌و‌مرج به انقراضشان کشید و حالا، عامل هرج‌و‌مرج به بند کشیده شده. در سوی دیگر دختری معمولی از دیار زمین، جادو نداشتنش متهمش می‌کند. انسان بودنش جرم است، ناچاراً وارد اجتماع جادوگران می‌شود و تظاهر به جادوگری می‌کند. تظاهرکنندگان گنـ*ـاه‌کارند و گنـ*ـاه‌کاران یاران هرج‌و‌مرجند.
باید دید در جهانی دور از زمین، برای ساکن زمینِ متهم به گنـ*ـاه و هرج‌و‌مرج، چه حکمی بریده می‌شود!

سخن نویسنده؛
سلام و درود به همه. این رمان حاصل سال‌ها دست‌رنج تخیل و رویاپردازی منه. تا حالا دیدید دنیایی ساخته باشید و بعد کل عمرتون علاوه بر دنیای واقعیتون، توی دنیای خودساختتون هم زندگی کنید؟ من همچین حسی رو الانم که الانه دارم تجربه می‌کنم.
با من سهیم دنیایی که ساختم، می‌شید؟ خوندنش خالی از لطف نیست بهتون قول می‌دم :)
***
پی‌نوشت1: سبک فانتزی جادو و شمشیرزنی است.
پی‌نوشت2: مجموعه داستان‌های آلیس هاتسون، داستان‌هایی با موضوع‌های متفاوت و جداگانه است که در آن یک شخصیت همیشه وجود دارد و ثابت است که نامش آلیس هاتسون است.
مهم نیست این شخصیت اصلی یا فرعی باشد، چیزی که مهم است وجود این شخصیت در رمان‌هایی با موضوعات مختلف است
***

فهرست:
فصل اول: چشمان سرخ
فصل دوم:
فصل سوم:
فصل چهارم:
فصل پنجم:
فصل ششم:
فصل هفتم:
فصل هشتم:
فصل نهم:
فصل دهم:


در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Arti، ZaHRa و 13 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول: چشمان سرخ
چشمان به بهت نشسته‌اش خیره‌ی چهره‌ی مدیر مدرسه بود. گوش‌هایش سوت می‌کشید. کلاس غرق سکوت شد. فقط صدای مدیر بود که در فضای بزرگ کلاس پیچ می‌خورد
- گویا آندیا سابرین‌مری ادعای این رو داره که جادوگر‌ها از شیاطین قوی‌ترند.
صدایش چند باری در مغزش اکو شد. دلهره در وجودش چنگ می‌انداخت. نگاهش قفل کتاب قطور روی میز بود. بی‌اختیار لـ*ـب باز کرد:
- غیر از اینه؟
پاهایش شروع به لرزش کرد. دستانش را درهم قفل کرد و به زیر میزش برد. صدای فریاد معترض شیاطین از آن‌ور کلاس به گوش می‌رسید که ناسزایی به او و جادوگران می‌گفتند. لبخند رضایت مدیر آزارش می‌داد.
- خب پس نظرت چیه اثباتش کنیم؟!
عرق سرد پشت گوشش نشست. پوزخند فرشتگان در قسمت شرقی کلاس، با پژواک رضایت‌مند شیاطین آمیخته شد. می‌خواست آن کتاب لعنتی روی میزش را هر چه سریع‌تر به دورترین نکته از خود پرتاب کند. مدیر رویش را از او گرفت و رو به شیاطین، با اعتماد بنفس فریاد زد:
- چه کسی می‌خواد این رو به آندیا ثابت کنه که شیاطین از جادوگران قوی‌ترند؟!
سوت و جیغ شیاطین داوطلب، بالا گرفته بود و او خصمانه به کتاب رو‌به‌رویش نگاه می‌کرد. ضربانش اوج گرفت و نفس‌هایش بریده‌بریده و سریع شد. از میان آن همه داد و بی‌داد شیاطین که هر کدام می‌خواستند داوطلب اثبات این فرضیه‌ باشند، صدای یکی از آن‌ها به قدری بلند بود که توانست بقیه‌ی شیاطین را به سکوت دعوت کند و نگاه همه را جذب خودش...
- من، داوطلب می‌شم.
چشم‌های گربه‌ای و تماماً سیاهش هم‌رنگ لباس تنش بود. لبخند خبیثی روی لبانش نقش بست. مدیر هم همراهیش کرد.
- خب به نظر سونرا
[1] می‌خواد یکی از مبارزین این چالش باشه!
با بهت خیره به مدیر شد. آقای لونسای
[2] معلم کلاس دوئل[3] که تا آن موقع در حال جویدن تکه قندیل‌های شیرینش بود، از میز مخصوصش بلند شد و با هیجان ناشی از خوش‌حالی که درصدایش موج می‌انداخت، گفت:
- یعنی قراره ترتیب یه دوئل داده بشه؟!
مدیر دست‌هایش را موقرانه روی هم گذاشت و با کفش‌های پاشنه میخی‌اش چند قدمی به آقای لونسای نزدیک شد.
- بله، یک دوئل بین یک جادوگر و یک شیطان.
از گوشه‌ی چشمش نگاهش روی او سر خورد. لبخندش نیم‌رخش را مزین کرد. دستش را به سمت سونرا از قسمت شیاطین دراز کرد و گفت:
- یک دوئل بین سونرا فنریر و ...
کامل به سمتش برگشت. مکثی کرد و دستش را به سمت او بلند کرد و ادامه داد:
- آندیا سابرین‌مری
[4]!
خون در رگ‌هایش متوقف شد. چشمانش مبهوت چهره‌ی زیبایش شد که نقاب این همه بدذاتیش بود. راه نفسش تنگ شد و خیزش دسته جمعی شیاطین و جادوگران برای تشویق، کلاس را لرزاند.
آقای لونسای و مدیر مدرسه با لبخند جمعشان را ترک کردند و در حالی که باهم ترتیب زمان و تاریخ دوئل را می‌دادند، از در کلاس بزرگ سفید با کنده‌کاری‌های طلایی، خارج شدند.
حالا بدنش شل شده بود و مغزش داغ. داد و فریاد جادوگر‌ها نوار مغزش را خش می‌انداخت:
- فکر کردید یه گربه‌ی دلقک می‌تونه از پس قوی‌ترین جادوگر ما بر بیاد؟
گربه‌ی دلقک به سونرا می‌گفتند و قوی‌ترین جادوگر به او! در حالی که سرش گیج می‌رفت و دست‌هایش از عصبانیت می‌لرزید، از جایش بلند شد و کتاب را از روی میز برداشت. کلمه‌ی بزرگ دوئل هک شده روی کتاب و جلد تازه‌اش به آرامی از بین رفت و جایش را به کلمه‌ی ((دست زدن ممنوع)) داد. جلدش کهنه شد و ظاهر واقعیش را نشان داد.
- جادوگرهای بازنده، فکر کردید می‌تونید از پس یه شیطان رتبه سه بربیاید؟
دنیا دور سرش می‌چرخید. قدم تند کرد و با حال زار از میان انبوه جادوگر‌ها با چهره‌های متفاوت، رد شد.
- شیطان شما رتبه سه هست؟ جادوگر ما رتبه یکه!
- فامیلیش سابرین‌مریه شیاطین احمق، یکی از افسانه‌ای‌ترین جادوگر‌ها!
و دوباره کُری خوانیشان برای هم‌دیگر بلند شد. فرشتگان و الف‌ها و سایر نژاد‌ها با لـ*ـذت به جدال دو نژاد نگاه می‌کردند. فضای بزرگ کلاس که شبیه میدان جنگ بود را طی کرد و خود را به خروجی رساند. از کلاس که خارج شد و به راهروی بزرگ کلاس‌های مشترک رسید، با خالی بودن سالن اطمینان پیدا کرد و کتاب را محکم به دیوار مقابلش کوبید.

***
[1]: Sounra Fenrier
[2]: Mr. LonSay
[3]: Duel: دوئل به مبارزه‌ با سلاح تن به تن گفته می‌شود.
[4]: Andya SabrinMeri


در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Arti، ZaHRa و 12 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس‌نفس می‌زد و عرق سرد روی پیشانیش نقش بسته بود. قفسه‌ی سـ*ـینه‌اش از دلهره بالا و پایین می‌شد. نگاهش روی کتاب نقش بر زمین، قفل بود. صدایش لرزید:
- از جون من چی می‌خوای؟ ها؟
لایه‌ای از اشک جلوی دیدش را گرفت.
- تو یه شیطانی نه؟!
حالا بغض گلویش را می‌فشرد و باعث لرزش بیش‌تر صدایش شد.
- چه‌طور یه کتاب می‌تونه تغییر جلد بده و من رو تسخیرکنه؟! امکان نداره...تو یه شیطانی! خودت رو نشون بده.
خیره به کتاب با نفس‌های بریده، منتظر واکنشی از جانبش بود. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید:
- چرا کاری کردی که دوئل کنم! اگه قصدت نابود کردن منه چرا خودت با تسخیر کردن و کشتنم کارم رو تموم نمی‌کنی؟!
- چون تو مورد علاقشی!
با ترس به سمت چپش چرخید. توماس[5] با چند متر فاصله از او ایستاده بود و جدی نگاهش می‌کرد. وسط آن راهروی بزرگ، او بود و توماس و آن کتاب نحس!
جمله‌اش کافی بود تا فوران کند.
- همش تقصیر تو و اون دوست لعنتیته که این کتاب چسبیده بهم!
توماس چشم‌هایش را بست و نفسی کوتاه را حواله‌ی ریه‌هایش کرد. در ذهنش جورچین کلمات برای بیانش سخت‌ بود. ولوم صدایش میهمانی بر گوش‌های آندیا شد:
- این‌طور که فکر می‌کنی نیست!
کتاب دوباره به آ*غو*ش آندیا برگشته بود. چینی به پیشانی‌اش داد و چشم‌های گشادش روی کتاب خیره شد. با انزجار ناشی از ترس دوباره آن را به گوشه‌ای از راهروی مدرسه پرتاب کرد و در همان حال صدای لرزانش رو به توماس نواخته شد:
- تو از همون اول از من بدت می‌اومد.
عنبیه‌ی مشکی‌اش روی دریای چشم‌های توماس قفل شد. چانه‌اش لرزید:
- تو، این کتاب رو به جونم انداختی.
تن صدایش بالا گرفت و چشم‌هایش گشاد‌تر شد:
- چون تو می‌دونستی من جادوگر نیستم!
تا این را گفت، پری‌های روی لوستر‌های غول‌پیکرِ آویزان از سقف، از بال‌بال زدن دست برداشتند و همگی خیره‌‌اش شدند. چشمان توماس گشاد شد و لـ*ـب‌هایش را محکم روی هم فشرد و غرید:
- صد بار بهت گفتم این جمله رو نگو، نگو، نگو
نگوی آخرش آنقدر بلند بود که تن آندیا را بلرزاند و با وحشت به دریای طوفانی چشم‌هایش نگاه کند. پری‌های کوچک و درخشان، که حکم چراغ‌های لوستر را داشتند، نورشان را روی آندیا منعطف کرده بودند و در آن راهرویی که حالا کمی تاریک‌تر شده بود، آندیا بود که تمامی نور پریان را به خود جلب کرده بود. توماس ابروهای هشتی‌اش را درهم کرد و درحالی که با چشم و ابرو پری‌ها را تهدید می‌کرد که نورشان را از آندیا سلب کنند، گفت:
- اگه کسی صدات رو بشنوه قبل از دوئل سرت بالای داره!
نگاه آتشینش را به آندیایی دوخت که مثل گنجشک نفس‌نفس می‌زد و با آن کلاه کج روی سرش، هیچ شباهتی به افسانه‌ای‌ترین جادوگر آرتدیا[6] هم نداشت. محض رضای خدا نماد سابرین‌مری‌ها را هم نداشت؛ چشمان سبز!
چشم‌های او لرزان و به سیاهی شب بود که معصومیت در آن‌ها ولوله می‌کرد. دوباره چشم‌هایش را بست و نفسی عمیق کشید تا بتواند رشته‌ی خشمش را کنترل کند. با صدایی که طلب اعتماد می‌کرد، رو به آندیا نالید:
- ببین، قصد من آزارت نیست؛ فقط می‌خوام کمکت کنم!
چند قدمی به آندیا نزدیک‌تر شد و تا خواست سر بحث اصلی را باز کند، در بزرگ کلاس دوئل گشوده شد و خیلی از جادوگر‌ها و شیاطینی که هنوز در حال جدال باهم بودند، از کلاس بیرون ریخت. هارمونی لباس قرمز جادوگران در کنار لباس سیاه شیاطین، جالب بود؛ ولی جو بینشان ذره‌ای جذابیت نداشت. آنقدر غرق کل‌کل و کری‌خوانی برای یک‌دیگر بودند که اصلاً متوجه آندیای در مرکز نور و توماسی که با دهان باز جدال آن‌ها را نظاره می‌کرد، نشدند. اگر قانون درگیری بین دانش‌آموزان خارج از میدان دوئل ممنوع اعلام نشده بود، یقیناً این دو نژاد هم‌دیگر‌ را تکه پاره کرده بودند. چندی نگذشت و راهرو خالی از دانش‌آموز شد و باز ماند آندیا و توماس و آن کتابی که دوباره در بـ*ـغل آندیا جا خوش کرده بود.
توماس نگاهش هنوز دانش‌آموزان را بدرقه می‌کرد که صدای منقطع آندیا او را متوجه خود ساخت.
- تو قصدت کمک نیست! تو از من بدت میاد. این کتابم به جونم انداختی که جون من رو بگیره؛ چون می‌دونی من جادوگر... .
توماس شمشیر آویزان کمرش را از غلافش درآورد و مستقیم بیخ گلویش گذاشت. هینی کشید و سرش را عقب برد تا مانع برخورد شمشیر با گلویش شود. از ترس کتاب از دستانش سر خورد و بر زمین افتاد. چشمانش به گشاد یک هندوانه‌ی بزرگ بود و تنش می‌لرزید. توماس از میان نگاه‌های خصمانه‌اش، با شقیقه‌های متورم از سر خشمش، غرید:
- یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه اون جمله‌ی لعنتی رو بگی سرت رو قبل از دوئل خودم از تنت جدا می‌کنم!
سر آندیا ناخودآگاه چند باری به نشانه‌ی مفهوم بالا و پایین شد. نفس‌هایش تند‌تند در ریه‌هایش وارد و خارج می‌شد و چشمانش خیره‌ی آبیِ خشمگین توماس بود.
توماس به خودش لعنت فرستاد که چرا دوباره عصبانی شده بود. نباید این دختر را می‌ترساند؛ ولی مگر چاره‌ای هم برایش باقی می‌گذاشت؟ هرچه گفت آن جمله را تکرار نکند، انگار نه انگار؛ تنها راه شمشیر برایش کارساز بود. شمشیرش را غلاف کرد و سنگ آبی و کوچک خوش تراش نصب شده روی انتهای شمشیر، درخشید. درست هم‌رنگ چشم‌های توماس بود.
سعی داشت با آرامش سخن گوید:
- اون کتاب شیطانی نیست، ناجی توئه آندیا!
***

[6]: Artedia


در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: حسینعلی مبینی کشه، YeGaNeH، Arti و 4 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌هایش را روی هم فشرد. کتاب را دو دستی مقابل چشمانش گرفت و با اخم و آدرنالینی که تا خود مغزش را هم علاقه‌مند می‌کرد، به جلد سیاه و کهنه‌اش چشم دوخت. این ناجی‌اش بود؟ کتاب قطوری که جلدش هیچ نوری را جذب نمی‌کرد و جمله‌ی بزرگ و سرخ‌رنگ (دست زدن ممنوع!) روی جلدش با بدخطی تمام نوشته شده بود، نجات دهنده‌اش بود؟ کتابی که به راحتی می‌توانست تغییر شکل به کتاب‌های دیگر بدهد و در هر ۲۴ ساعت می‌توانست پنج دقیقه‌ی تمام جسمش را تسخیر کند، از سُرمه[7] برایش رسیده بود. روی عرشه‌ی کشتی جادوگران، از کیف دوست توماس بر زمین افتاد و او از زمین برش داشت تا به سرمه پس دهد؛ ولی در میان سیل عظیم جادوگران هرگز صدایش به گوش‌های تیز سرمه نرسید و آن کتاب، از سرمه برایش به یادگار ماند! یادگاری که قرار بود سرنوشتش را به بدترین شکل ممکن عوض کند و هر دو این را می‌دانستند!
اخمی حواله‌ی جلد کتاب کرد؛ جالب بود که حس می‌کرد کتاب به او پورخند می‌زند. کتاب را محکم به طرف توماس پرتاب کرد و گفت:
- ناجی من؟ چه‌طوری می‌تونه از دوئل نجاتم بده؟! نکنه می‌خواد جادوگرم کنه؟!
دست‌هایش را مشت کرد و پاکوبان از کنار توماس گذشت. با این‌که با لرز و ترس از شمشیرش گذر کرد؛ ولی باز هم خیره‌ سرانه ادامه داد:
- اگه اون کتاب نبود الان دوئلی هم مطرح نبود. تسخیرم کرده و یه کاری کرد دست مدیر فرصت بیوفته! اون از همون اولم ازم بدش می‌اومد، حالا با دستور دوئل خوش‌حال‌ترشم کرد!
اخم میهمان دو ابرویش بود و سعی داشت نوری که از همان اول پری‌های چراغ رویش انداخته بودند، با دستانی که در هوا مدام برای پراکنده کردن نور پری‌ها تکان می‌داد، غرولند زد:
- نه از شمشیرت می‌ترسم و نه از اون کتاب لعنتیت! هردوتون برین به جهنم! خودم میرم دوئل رو ملغا می‌کنم نیازی به کمک تو و اون کتاب اهریمنتم ندارم!
به انتهای راهرو که رسید، از درب بزرگ که دو طرفش مجسمه‌های دو فرشته با بال‌های بزرگ بود، خارج شد و هم‌زمان نور پری‌ها نیز از رویش کنار رفت.
توماس نگاهی به کتاب داخل دستانش انداخت. نفسش را با حرص به بیرون هدایت کرد و با دندان‌هایی که روی هم می‌فشرد، گفت:
- از چی این دختره خوشت میاد؟ خاک بر سرت از همون اول هم نرمال نبودی حقته تو کتاب خاک بخوری!
روی صحبتش با کتاب بود. قدم‌هایش را تند‌تند و محکم بر روی راهرویی که دست کمی از سرسرای یک کاخ نداشت، گذاشت. صدای جیر‌جیر زره آهنینش که نماد بزرگ آکادمی ریکز[8] رویش حک شده بود، سکوت را می‌شکست. کمی که راه رفت، آرام نشد و دوباره رو به کتاب تشر زد:
- چندین ساله از آرتدیا دور بودی، حالا اومدی دست گذاشتی روی یه اهل زمین که یه ذره هم قدرت نداره، انداختیش تو دردسر و بعد انتظار داری جسمش رو دو دستی تقدیمت کنه؟ گاهی شک می‌کنم اون موقع با چه عقلی بهت قسم وفاداری خوردم!
آه از نهادش بلند شد و زمزمه‌وار گفت:
- گیر عجب مخمصه‌ای افتادم!
***

[7]: Sormeh
[8]: Rakes


در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Arti، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
راهروی طولانی را طی کرد و گذرش را از روی مجسمه‌های معروف‌ترین فرشته‌های سرزمین آرتدیا، گذراند. دستش را روی درب بزرگ حدود چهار متری سالن گذاشت و آرام روی کنده‌کاری حاشیه‌‌اش را لمس کرد. درست آن قسمتی که الف‌ها[9] در حال سلاخی جادوگران بودند، برجسته کاری‌اش ضعیف بود و گویی در خفا طرحش را حک کرده بودند. ریزتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Arti، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدگاه این دختر احمق سرسام‌آور بود! چشم‌هایش را محکم روی هم فشرد و نفسی تند کشید تا بتواند بر خشمش مسلط شود و همین‌جا دخترک را تکه پاره نکند. از میان دندان‌های قفل‌شده‌اش غرید:
- یک ماهه الان تو آکادمی‌ای هنوز متوجه نشدی چه تبعیضی بین جادوگر‌ها و بقیه نژاد‌ها می‌ذارن؟
عصبانی‌تر و خصمانه‌تر، دستش را به پشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Arti، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم و بدون حرف به چهره‌ی کاملاً شرقی‌اش خیره شد. گفته بود از تمام ایرانی‌ها بدش می‌آید؟ هرچه اتفاق می‌افتاد از گور جادوگران ایرانی بلند می‌شد. دست بزرگ و پهنش را از میان انگشتان باریک دخترک بیرون کشید و شقیقه‌هایش را گرفت. خیره به نماد آکادمی سالازار حک شده بر روی سـ*ـینه‌اش بود و آن کت و دامن قرمز رنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Arti و 2 نفر دیگر

آل۱۱

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/11/22
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
91
امتیاز
58
سن
20
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگار تازه متوجه سرمه و توماس شده بود. با دیدن سرمه چشم‌هایش گرد شد و با کتاب‌هایی که در بـ*ـغل داشت، دوان‌دوان به سمتش رفت. کلاه کج قرمز رنگش با هر قدمش، کج‌تر می‌شد. موهایش مواج شده دورش ریخته بود و اولین چیزی که در صورتش سرمه را متوجه خود ساخت، گودی سیاه‌رنگ زیر چشمانش بود؛ داد میزد که خوب نخوابیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جادوگران تئودور | آل۱۱ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، YeGaNeH، Arti و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا