- عضویت
- 4/10/22
- ارسال ها
- 2
- امتیاز واکنش
- 14
- امتیاز
- 98
- زمان حضور
- 12 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
«دیدار تلخ»
تکیه دادم به صندلی آهنی پارک.
-خوب، میشنوم!
سیگارشو با پاش خاموش کرد و خیره شد بهم.
-چرا اینقدر سرده صدات؟
-اینه حرفت؟
آهی کشید و ادامه داد.
-نه، ولی نمیتونم سرد بودنت رو تحمل کنم.
-من همینم، برو سر اصل مطلب.
-باشه...اومدم بگم بیا از اول شروع کنیم.
-هه، من خیلی وقته از اول شروع کردم، از اوله اول، درست قبل از اومدنت، جایی که هیچ غمی نداشتم.
-ببین نهال قضیه من با بقیه خیلی فرق میکرد؛ الانم فرق میکنه، من دوست داشتم الانم دارم، ولی...
-پس چرا رفتی؟ وقتی دوستم داشتی و میدونستی منم دوستت دارم چرا رفتی؟
نه امید نه، توهم مثل بقیه بودی، رفتی دوراتو زدی دیدی هیچکس من نمیشه برگشتی.
تو تنها آدمی بودی که دلبستهات شدم؛ منی که حتی به خانوادم اینقدر دلنبسته بودم، اما الان نه، دیگه نمیخوام کنارم حست کنم.
روزی که رفتی من تا شب توی این خیابون های شلوغ و زیر بارون راه رفتم و اشک ریختم، برامم اصلا مهم نبود مردم دارن بهم نگاه میکنن؛ فرداش به تمام پارک ها و کافه های که ازت خاطره داشتم سر زدم و باز اشک ریختم؛ با خودم گفتم مگه من چی کم داشتم که ترکم کرد؟
هه، ولی وقتی سلیقه های بعدیتو دیدم فهمیدم من چیزی کم نداشتم، این تو بودی که معرفت و وفاداری کم داشتی.
-نهال! الان حالِ هردوتامون خوب نیست، نمیتونیم درست تصمیم بگیریم، فردا همین ساعت همینجا، چطوره؟
-این دیدار به قدر کافی تلخ بود که نخوام طعمش رو دوباره بچشم...خداحافظ.
#زحل
تکیه دادم به صندلی آهنی پارک.
-خوب، میشنوم!
سیگارشو با پاش خاموش کرد و خیره شد بهم.
-چرا اینقدر سرده صدات؟
-اینه حرفت؟
آهی کشید و ادامه داد.
-نه، ولی نمیتونم سرد بودنت رو تحمل کنم.
-من همینم، برو سر اصل مطلب.
-باشه...اومدم بگم بیا از اول شروع کنیم.
-هه، من خیلی وقته از اول شروع کردم، از اوله اول، درست قبل از اومدنت، جایی که هیچ غمی نداشتم.
-ببین نهال قضیه من با بقیه خیلی فرق میکرد؛ الانم فرق میکنه، من دوست داشتم الانم دارم، ولی...
-پس چرا رفتی؟ وقتی دوستم داشتی و میدونستی منم دوستت دارم چرا رفتی؟
نه امید نه، توهم مثل بقیه بودی، رفتی دوراتو زدی دیدی هیچکس من نمیشه برگشتی.
تو تنها آدمی بودی که دلبستهات شدم؛ منی که حتی به خانوادم اینقدر دلنبسته بودم، اما الان نه، دیگه نمیخوام کنارم حست کنم.
روزی که رفتی من تا شب توی این خیابون های شلوغ و زیر بارون راه رفتم و اشک ریختم، برامم اصلا مهم نبود مردم دارن بهم نگاه میکنن؛ فرداش به تمام پارک ها و کافه های که ازت خاطره داشتم سر زدم و باز اشک ریختم؛ با خودم گفتم مگه من چی کم داشتم که ترکم کرد؟
هه، ولی وقتی سلیقه های بعدیتو دیدم فهمیدم من چیزی کم نداشتم، این تو بودی که معرفت و وفاداری کم داشتی.
-نهال! الان حالِ هردوتامون خوب نیست، نمیتونیم درست تصمیم بگیریم، فردا همین ساعت همینجا، چطوره؟
-این دیدار به قدر کافی تلخ بود که نخوام طعمش رو دوباره بچشم...خداحافظ.
#زحل
دیدارِ تلخ | زحل نوری کاربر انجمن رمان98
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: