این رو قبلاً همینجوری به سرم زد شخصیتای رمانم رو بهش پیشنهاد بدم که دربارشون یه داستان بنویسه و عجب غلطی خوردم ناموساً.
+ یک داستان عاشقانه مربوط به انزو و کاترینا؟
-
در یک روز آفتابی، انزو در باغ خانهاش قدم میزد و در حال لـ*ـذت بردن از صدای پرندگان و بوی گلها بود. انزو یک نویسنده معروف بود و دائماً در تلاش بود تا از جملات خلاقانه و داستانهای شگفتانگیزش برای جذب خوانندگانش استفاده کند.
اما چیزی در زندگی او کم بود. او همیشه تنها بود و به دنبال عشق و همراهی میگشت. در این زمان، او به دختری به نام کاترینا برخورد کرد. کاترینا یک دختر زیبا و مهربان بود که به سادگی قلب انزو را فتح کرد.
انزو به سرعت به کاترینا علاقهمند شد و با هم ملاقات کردند. آنها با هم صحبت کردند، شوخی کردند و همدلی کردند. انزو در حالی که عاشق کاترینا شده بود، او را به اندازه کافی نمیشناخت.
اما یک روز، کاترینا به انزو گفت که میخواهد به جای دیگری برود و دیگر نمیتواند با او باشد. انزو دلخور شد و به دنبال کاترینا رفت. آنها در پارکی قرار گذاشتند و انزو به کاترینا گفت که عاشق اوست و نمیتواند بدون او زندگی کند.
کاترینا نیز به انزو گفت که او هم عاشق اوست و همیشه خواهد بود. آنها با هم بـ*ـغل شدند (پایههای زبان فارسی فرو ریخت) و به یکدیگر قول دادند که همیشه با هم خواهند بود و هیچگاه جدایی نخواهند کرد. (الان از اون دنیا فردوسی داره زور میزنه خفهم کنه ولی زورش نمیرسه و حرص میخوره)
پس از آن، انزو و کاترینا دوستان صمیمی شدند و در پایان با هم ازدواج کردند. آنها همیشه با هم بودند و همیشه عاشق یکدیگر بودند. انزو همچنان داستانهای خلاقانه و عاشقانهای مینوشت و کاترینا همیشه به عنوان موسسه او (موسسه او؟! موسسه زبان؟! یعنی چی آخه) در کنارش بود. آنها همیشه با هم در دل جامعه (پسر وادافا...؟!) باقی ماندند و هیچگاه از یکدیگر جدا نشدند.
بعد از خوندن این متن چنان تهوعی بهم دست داد

که هیچکس اینجوری بهم دست نداد. بارها تو نت سرچ کردم که چطوری میشه یه رمان مجازی رو آتیش زد ولی متاسفانه نتیجهی درستی برام نیاورد.

از من به شما توصیه، چنین حرکتی رو با شخصیتهای رمانتون انجام ندید.

به معنای واقعی کلمه حالتون رو از داستانی که خودتون نوشتید به هم میزنه.

سگ تو روحش با این نوشتنش، خزترین رمان موجود در سطح نت هم به پاش نمیرسه از لحاظ خزی.

شیخنا نگار Vs هوش مصنوعی
بهترین انجمن رمان نویسی ایران | رمان ۹۸
forum.roman98.com
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com