خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
اعتراف کنید مردم‌آزارید!

بدترین کرم ریزی‌هاتون و تعریف کنید تا ازشون بهره ببریم:morningb:
اسپم ندید.


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دختر داییم حوصلمون سر رفته بود گفتیم زنگ بزنیم و مردم و ایسگا کنیم.
شماره‌های ناشناس و گرفتیم و اتفاقی یه پسری و بهش می‌خورد که جدی باشه و تقریبا ۲۵ به بالا می‌خورد پشت خط بود.
پسره گفت:
- بله؟
منم طبق چالشی که در نظر گرفته بودیم گفتم:
- الو آعای هاشمی؟ (:tearsofjoy:)
پسره هم نامردی نکرد و جواب داد:
- کی رو می‌خواستین (:l3b:)
در حالی که واقعا داشتم به معنای واقعی جررررررر می‌خوردم گفتم:
- آعای هاشمی رو می‌خواستم؛ تو هاشمی هستی؟
پسره با همون لحن جدیش جواب داد:
- ما هاشمی نداریم این‌جُ (واقعا هم با همون لهجه گفت:yawn:)
بعد منم اومدم خیلی شیک بهش گفتم:
- آها بعد من بخوام، نمی‌شه تو هاشمی باشی؟:batting_eyelashes:
پسره هم انگار از دنده‌ی چپ بلند شده بود خیلی محترمانه اومد ... بهم و گفت:
- خوش‌گذشت! موفق باشی، بای:morningb:
حق نداشتم زنگ بزنم فحشش بدم؟:angryb:

پ.ن: اوج خنده‌ی این و کسایی می‌فهمن که ویدیو آعای هاشمی و دیدن:tearsofjoy:




اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
آخرین ویرایش:
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: MaSuMeH_M، Deana، SelmA و یک کاربر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
و باز هم کرم ریزی‌های من و دخترداییم:hee_hee:
داییم تازه عقد کرده بود، ما شماره تلفن زن‌داییمون رو داشتیم، ولی؛ اون شماره‌ی ما رو داشت.
خلاصه با خطم بهش پیام دادم و نوشتم سلام.
یکم پیام دادن و کشش دادم و خواستم بهم پا بده که برام نوشت:
- به‌نظرت این شیوه‌ها قدیمی نشده؟
گفتم:
- نه من طبق رسومات گذشته پیش می‌رم:batting_eyelashes::tearsofjoy:
خلاصه این‌که ان‌قدر مزاحمت ایجاد کردم و رو مخش رفتم که گفت:
- اگه یه پیام دیگه بدی شمارت رو می‌دم پلیس تا بفهمی دنیا دست کیه!
منم که حرف گوش کن:morningb:
گفتم:
- جووون تو فقط بده:hee_hee:
خلاصه این‌که تهش شمارم و بلاک کرد و به گفته‌ی خودش ازم شکایت کرد و منتهی نمی‌دونم چرا احضاریه‌ای از دادگاه نیومده:l3b::tearsofjoy:
اینم از زندایی جدیدم:batting_eyelashes::گل:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
  • خنده
  • جذاب
Reactions: MaSuMeH_M، Deana، SelmA و 2 نفر دیگر

Morad

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/12/22
ارسال ها
257
امتیاز واکنش
1,347
امتیاز
133
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
9 روز 18 ساعت 56 دقیقه
وای من که کلا سادیسم دارم:smileb:

یکبار حدود یازده دوازده سالم بود،اون موقع ها خیلی خوب بود زنگ میزدین جایی شماره نمیوفتاد همه تلفن قدیمی
شب بود زنگ زدم تاکسی تلفتی گفتم ماشین میخوایم ادرس و اسم فامیل همسایه بـ*ـغلی دادم
بدبخت ماشین اومده بود با همسایه بقلی دعوا و‌بحث :tobedb::smileb:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و MaSuMeH_M

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌‌دونم تکراریه یا نه این شیوه ها.. اما
یادمه پارسال یکی از دبیرای رو مخمون قرار بود بیاد درس بده سر کلاس و ما اکثرا سر کلاسش خواب بودیم
منم که مریض دیگه.. این صندلی معلم کلا لق بود
هیچی دیگه
این پایه‌ی صندلی رو زیرش و به بدبختی یه جوری بهش ترک انداختم چون چوب بود راحت بود
وقتی دبیرمون اومد سر کلاس و نشست سر صندلی، با کمر مبارک خورد تو سرامیکای مدرسه:batting_eyelashes:
دستمم طلا:hee_hee:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Tabassoum، MaSuMeH_M و 2 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفته بودیم یزد عروسی.
قبل عروسی شبش حنابندون بود و.. یزدی‌ها انگار این رسم و نداشتن براشون ناآشنا بود
حالا این وسط خدا داده بود به من اسگلشون کنم:batting_eyelashes:
زمانی که حنا رو عروس دوماد زدن به دستاشون، آخر سر به داماد اشاره دادم جورابشو دراره قراره براش حنا بزنن:yawn:
جمع ان‌قدر شلوغ بود که کسی صدامو نمی‌شنید خوش‌بختانه:aiwan_light_sun_bespectacled:
هیچی دیگه
دوماد جداً جورابشو درآورد پاشو آورد بالا رو به مادرزنش گفت بیا:l3b:
واقعا تو اون لحظه به معنای واقعی کلمه جررررررررررررررررررر خوردم و قیافه ی هردوشون واقعا خنده دار بود:tearsofjoy:
آخر سر که اجماعاً فهمیدن قضیه از چه قراره کلی داماد و مسخره کردن منم خنک شدم عااح و چه حس خوبی بود که عروس پشت من بود حیححح




اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، SelmA، Tabassoum و 3 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,672
امتیاز واکنش
63,662
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 13 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای اولین بار کلاس هامون به دانشگاه علوم انسانی انتقال پیدا کرد و مام کرم درونمون فعال بود و گفتیم این بلا رو سر در کلاس دانشجوها بیاریم:batting_eyelashes::tearsofjoy:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
Reactions: *NiLOOFaR* و SelmA
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا