خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
اعتراف کنید مردم‌آزارید!

بدترین کرم ریزی‌هاتون و تعریف کنید تا ازشون بهره ببریم:morningb:
اسپم ندید.


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دختر داییم حوصلمون سر رفته بود گفتیم زنگ بزنیم و مردم و ایسگا کنیم.
شماره‌های ناشناس و گرفتیم و اتفاقی یه پسری و بهش می‌خورد که جدی باشه و تقریبا ۲۵ به بالا می‌خورد پشت خط بود.
پسره گفت:
- بله؟
منم طبق چالشی که در نظر گرفته بودیم گفتم:
- الو آعای هاشمی؟ (:tearsofjoy:)
پسره هم نامردی نکرد و جواب داد:
- کی رو می‌خواستین (:l3b:)
در حالی که واقعا داشتم به معنای واقعی جررررررر می‌خوردم گفتم:
- آعای هاشمی رو می‌خواستم؛ تو هاشمی هستی؟
پسره با همون لحن جدیش جواب داد:
- ما هاشمی نداریم این‌جُ (واقعا هم با همون لهجه گفت:yawn:)
بعد منم اومدم خیلی شیک بهش گفتم:
- آها بعد من بخوام، نمی‌شه تو هاشمی باشی؟:batting_eyelashes:
پسره هم انگار از دنده‌ی چپ بلند شده بود خیلی محترمانه اومد ... بهم و گفت:
- خوش‌گذشت! موفق باشی، بای:morningb:
حق نداشتم زنگ بزنم فحشش بدم؟:angryb:

پ.ن: اوج خنده‌ی این و کسایی می‌فهمن که ویدیو آعای هاشمی و دیدن:tearsofjoy:




اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
آخرین ویرایش:
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: MaSuMeH_M، Deana، SelmA و یک کاربر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
و باز هم کرم ریزی‌های من و دخترداییم:hee_hee:
داییم تازه عقد کرده بود، ما شماره تلفن زن‌داییمون رو داشتیم، ولی؛ اون شماره‌ی ما رو داشت.
خلاصه با خطم بهش پیام دادم و نوشتم سلام.
یکم پیام دادن و کشش دادم و خواستم بهم پا بده که برام نوشت:
- به‌نظرت این شیوه‌ها قدیمی نشده؟
گفتم:
- نه من طبق رسومات گذشته پیش می‌رم:batting_eyelashes::tearsofjoy:
خلاصه این‌که ان‌قدر مزاحمت ایجاد کردم و رو مخش رفتم که گفت:
- اگه یه پیام دیگه بدی شمارت رو می‌دم پلیس تا بفهمی دنیا دست کیه!
منم که حرف گوش کن:morningb:
گفتم:
- جووون تو فقط بده:hee_hee:
خلاصه این‌که تهش شمارم و بلاک کرد و به گفته‌ی خودش ازم شکایت کرد و منتهی نمی‌دونم چرا احضاریه‌ای از دادگاه نیومده:l3b::tearsofjoy:
اینم از زندایی جدیدم:batting_eyelashes::گل:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
  • خنده
  • جذاب
Reactions: MaSuMeH_M، Deana، SelmA و 2 نفر دیگر

Morad

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/12/22
ارسال ها
257
امتیاز واکنش
1,347
امتیاز
133
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
9 روز 18 ساعت 56 دقیقه
وای من که کلا سادیسم دارم:smileb:

یکبار حدود یازده دوازده سالم بود،اون موقع ها خیلی خوب بود زنگ میزدین جایی شماره نمیوفتاد همه تلفن قدیمی
شب بود زنگ زدم تاکسی تلفتی گفتم ماشین میخوایم ادرس و اسم فامیل همسایه بـ*ـغلی دادم
بدبخت ماشین اومده بود با همسایه بقلی دعوا و‌بحث :tobedb::smileb:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و MaSuMeH_M

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌‌دونم تکراریه یا نه این شیوه ها.. اما
یادمه پارسال یکی از دبیرای رو مخمون قرار بود بیاد درس بده سر کلاس و ما اکثرا سر کلاسش خواب بودیم
منم که مریض دیگه.. این صندلی معلم کلا لق بود
هیچی دیگه
این پایه‌ی صندلی رو زیرش و به بدبختی یه جوری بهش ترک انداختم چون چوب بود راحت بود
وقتی دبیرمون اومد سر کلاس و نشست سر صندلی، با کمر مبارک خورد تو سرامیکای مدرسه:batting_eyelashes:
دستمم طلا:hee_hee:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، Tabassoum، MaSuMeH_M و 2 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفته بودیم یزد عروسی.
قبل عروسی شبش حنابندون بود و.. یزدی‌ها انگار این رسم و نداشتن براشون ناآشنا بود
حالا این وسط خدا داده بود به من اسگلشون کنم:batting_eyelashes:
زمانی که حنا رو عروس دوماد زدن به دستاشون، آخر سر به داماد اشاره دادم جورابشو دراره قراره براش حنا بزنن:yawn:
جمع ان‌قدر شلوغ بود که کسی صدامو نمی‌شنید خوش‌بختانه:aiwan_light_sun_bespectacled:
هیچی دیگه
دوماد جداً جورابشو درآورد پاشو آورد بالا رو به مادرزنش گفت بیا:l3b:
واقعا تو اون لحظه به معنای واقعی کلمه جررررررررررررررررررر خوردم و قیافه ی هردوشون واقعا خنده دار بود:tearsofjoy:
آخر سر که اجماعاً فهمیدن قضیه از چه قراره کلی داماد و مسخره کردن منم خنک شدم عااح و چه حس خوبی بود که عروس پشت من بود حیححح




اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*، SelmA، Tabassoum و 3 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,861
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای اولین بار کلاس هامون به دانشگاه علوم انسانی انتقال پیدا کرد و مام کرم درونمون فعال بود و گفتیم این بلا رو سر در کلاس دانشجوها بیاریم:batting_eyelashes::tearsofjoy:


اعتراف و تعریف کنید مردم‌آزارید!

 
  • قهقهه
Reactions: *NiLOOFaR* و SelmA
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا