خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
قباد : به جون امیدت قسم بخور که دیگه بهش فکر نمی کنی
شهرزاد : من بهت دروغ نمیگم قباد، خاطره ها که نمی میرن، می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن، آزادترین جای جهانه، همه چی از توش میاد و میره، فکر رنگ خیال خاطره. مهم اینه که چیو نگه می داری چیو می ریزی دور. من اینو یاد گرفتم قباد.
قباد : شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم. نمی خوام از دستش بدم.


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهرزاد : بخت و اقبال من یکی رو همون دو تا جمله بافته … در و همسایه چی میگن، مردم چی میگن. مردم الان کجان بدبختی منو ببینن. تنهایی منو ببینن

******

قباد : به جون امیدت قسم بخور که دیگه بهش فکر نمی کنی
شهرزاد : من بهت دروغ نمیگم قباد، خاطره ها که نمی میرن، می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن، آزادترین جای جهانه، همه چی از توش میاد و میره، فکر رنگ خیال خاطره. مهم اینه که چیو نگه می داری چیو می ریزی دور. من اینو یاد گرفتم قباد.
قباد : شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم. نمی خوام از دستش بدم.


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟
شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا

******

شهرزاد (به قباد) : من به هیچکس غیر از خودم تعلق ندارم. به عبارت بهتر مال کسی نیستم.

******

قباد : موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم
شهرزاد : خواهش می کنم انقدر بی احترامی نکن به حریم این کلمه ی مظلوم بی پناه. تو عاشقی؟ تو عاشقی واقعا؟ عاشق چیزی رو با چیزی تاخت نمی زنه … عاشق انقدر ترسو نمیشه که هنوز هایی به هویی نرسیده اینجوری آدمو تنها ول کنه بره.


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهاد : شهرزاد دلم می خواست یه سدایی داشتم که همه می شنیدند. داد می زدم می گفتم ما تو یه جای غریبی از تاریخیم. بعدها سد سال بعد، مردم این روزها یادشون می مونه. این روزها خیلی ملتهبه شهرزاد!
شهرزاد : آره ملتهبه، ملتهب و بلاتکلیف! چه خواب بدی من دیدم دیشب!
فرهاد : می خوای برات تعبیرش کنم؟
شهرزاد : نه، اصلا حتا نمی خوام تعریفش کنم!
فرهاد : خیلی خب، تعریفش نکن ولی یادت باشه دکتر مصدق تاب میاره این همه هجمه را! خصوصا الان که شاه گذاشته از مملکت رفته بیرون.
شهرزاد : این یعنی طرفدارای شاه هم ممکنه جری تر شده باشن.
فرهاد : این یعنی اختیار تام برای دکتر مصدق و دکتر فاطمی. خصوصا این که دکتر فاطمی پیشنهاد خلع سلطنت کرده. یعنی دموکراسی و جمهوری.
شهرزاد : فکر نمی کنی این تندروی ها ممکنه باعث شه همینی هم که داریم از دست بدیم؟
فرهاد : کدوم تندروی شهرزاد؟ پیشنهاد دکتر فاطمی خواسته همه مردمه. اینا نشونه های خوبیه.
شهرزاد : میونه این همه نشونه های خوب من کجا وایسادم؟
فرهاد : … تو بهترین نشونه این روزای من. یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

******


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهاد و آذر در مخفیگاه حزب توده

آذر : یه چیز دیگه هم هست که می خوام بهت بگم. می دونم باور نمی کنی، حقم داری! از یه جایی به بعد دیگه بازی نبود واسم. من هم گیر افتادم. بدجور گرفتارت شدم. یه جوری که هیچ وقت قلبم این جور گروم گروم سدا نکرده بود. وقتی اسمت میومد انگار یه گردان پا می کوفتن تو دلم! با من بیا فرهاد!
فرهاد : کجا بیام؟ چرا بیام؟
آذر:بریم یه جای دور ، یه زندگی جدید می سازیم با هم. میشم رویا، آذر رو چالش می کنیم واسه همیشه.
فرهاد: سخته…!
آذر : من خوشبختت می کنم ، هر کاری بخوای برات می کنم . نبوده تا حالا کسی رو این جوری بخوام.
فرهاد : نمی تونم بیام! شاید اگه طور دیگه ای آشنا شده بودیم یا …. دلم به اومدن نیست!
آذر: هنوز باورم نداری نه؟! باشه ، گفتم این بازی یه قربانی داره، اونم منم!
فرهاد : شاید یه وقت دیگه ، یه وقت دور تر! اگه ما تقدیر هم باشیم باز گذرمون به هم میفته!
آذر: رویای قشنگیه واسه آذر بیچاره تو شبای تنهاییش که نمیره از دلتنگی.! از این به بعد دیگه حوصله هیچی رو ندارم، جز فکر کردن به تو. جدا افتادن از کسی که دوستش داری ، جهنمی بزرگ تر از این تو زندگی می شناسی؟!


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
از نداشته‌هات شروع کن!

شیرین در قسمت شانزدهم حسابی بابت بچه‌دار شدن شهرزاد و رفتار قباد ناراحت بود.

هنوز در فکر دسیسه‌ی «خودکشی با سیانور» نبود اما دلش آرام نداشت. شبی که به اتاق پدرش،‌ بزرگ آقا دیوان‌سالار رفت تا بلکه «شوشوجان» گفتن‌های بابا آرامش کند، با عتاب تند بزرگ‌ آقا روبه‌رو شد که می‌گفت :

«من تو رو اینجوری بار آوردم، ان قدر ضعیف؟! به من نگاه کن، به من!! چاقو تو تنم بودو خون ازم می رفت، سیلی زدم به صورتم که رقیبم نفهمه سست شدم. فک می کنی، من از کجا شروع کردم؟! هوم؟! از نداشته هام! از خونه زن بابا، نامادری، کنار پدری که صب به صب با کمربند تا سیاهو کبودم نمی کرد از خونه بیرون نمی رفت.

سگ دو زدن تو بیقوله ها. برای یه لقمه نون. به من نگاه کن! اما الان اینجام، بزرگ آقام. به من نگاه کن! نداشته هاتو ببین.»

******


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهرزاد : اگه دوسش دارین حفظش کنین با چنگ و دندون. چون زمان که می گذره هیچ چیز سخت از ، از دست دادن کسی نیست که برای از دست ندادنش باید با جون و دل می جنگیدین …

******

سریال شهرزاد – بخش 27
سکانس گفتگوی فرهاد و شهرزاد در خانه پدری شهرزاد پس از دعوای فرهاد و قبا

شهرزاد: گاهی آدم تو جنگ با خودش، باید اونقد پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش!!
اون وقت … از دل اون ویرونه یه نوری ، یه امیدی، یه جراتی، جرقه می زنه …!

******

سریال شهرزاد – بخش 27
لحظه زیبای وصال دوباره فرهاد و شهرزاد

شهرزاد : ” بیا این لحظه را وصل کنیم به همزادش تو گذشته دور!! انگار هیچ کابوسی این وسط نبوده! بیا برگردیم به نقطه صفر!! ”

******


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هاشم : فرهاد پسرم … همیشه یه چیزی از وجود معشوق تو قلب عاشق ته نشین میشه…
برای همیشه حتی اگه همدیگه رو ترک کنن..! اما این فقط یه طرف سکه است پسرم…
این که اگه دنیات اندازه یه نفر کوچیک بشه… یا اون یه نفر اندازه خدا برات بزرگ بشه ..! اگه یه روزی ترکت کنه و بره اون وقت دین و دنیاتو با هم می بازی…!

******

مرضیه : این دنیا به هیچ بنی بشری وفا نکرده
هاشم : نه نکرده … اینو وقتی فهمیدم که یه عزیزی رو از دست دادم …
همین جوریاس که قلب آدما هی ته می گیره ….
هی ته میگیره تا بالاخره یه جا می سوزه و تموم میشه ..
اون وقت دیگه حتی حوصله خودتم نداری !


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگ آقا : وقتی معصومه زنم، به رحمت خدا رفت، به خودم گفتم آهن دل شدی بزرگ، دیگه هیچ زلزله ای نمی لرزوندت، همینم شد … تا روزی که جمشید دخترشو فرستاد که سوزنای منو بزنه، از اون روز همه چی یه جور دیگه شدو می فهمی چی میگم؟
شهرزاد : نه متاسفانه
بزرگ آقا : همون بهتر که نمی فهمی. یه اسراری هست تو زندگی که بهتره آدم با خودش به گور ببره تا افشاش کنه.

******

بزرگ آقا : من فقط می خواستم این گهر قیمتی تو خاندان دیوانسالار بمونه
شهرزاد : متاسفم که آدما براتون حکم شی دارن، حالا یکی قیمتی یکی بی ارزش
بزرگ آقا : تو نمی خوای با دو کلوم حرف خوب ولو نمایشی و زبونی دل این پیرمردو خوش کنی؟


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگ آقا : خون راه خودشو پیدا می کنه به زیرزمین. سرخ بود سیاه میشه، طلا میشه. یه روز بشه که جیب تموم آدما پر از طلا بشه. لازم بشه خون بیشتر، خون بیشتر اما نه خون بی گنـ*ـاه، نه، می فهمی؟
نصرت : می فهمم آقا
بزرگ آقا : نمی فهمی، هیچ کی نمی فهمه

******

بزرگ آقا (به شیرین): چرا نمی فهمی دختر، دیوانسالار بودن یعنی زخم خوردن و دم نزدن، این تن من پر از نقش و نگار جای زخمه که هر کدوم تاریخی داره. کتاب تاریخه این تن من … تو اگه ده تا زخم خوردی من هزارتا، از درون و از بیرون، این جگر منو اگه بشکافی هزارون زخم توشه، از زخمای تنم بیشتر. زندگی ما دیوانسالارا همینه. خدا ما رو خواسته برای زخم خوردن و دم نزدن و جابجا کردن کارای دنیا. دیوانسالار باش دختر، دیوانسالار (این قسمت هم با هنرمندی علی نصیریان رنگ و بوی دیگری دارد)


دیالوگ‌های ماندگار | سریال شهرزاد

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا