دل نوشته ارمیا | ترنم واژه ها کاربر انجمن رمان ۹۸

ترنم واژه ها · 1/4/23

«به نام خداوند رنگین کمان»

نام اثر: اِرمیا
نویسنده: ترنم واژه ها (ترنم اکبری) کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
تو...آره با خودِ خودتم ارمیا!
انگار قوطی از مورفینی که میان رگ‌هایم تزریق شده‌ای و مرا به خنده‌های گاه بی‌گاه می‌اندازی و در خلسه‌ای بدون دقدقه و فکر و در انتها خوابی به راحتی حل کردن شکر در چای داغ می‌اندازی.
«ارمیا به معنی آرامش دهنده»
«پ ن: امروز در تاریخ ۲۰ فروردین تولدت تنها یادگاری که میتونم بزارم برات این از بودنت تو زندگیم بنویسم»

ترنم واژه ها · 1/4/23

هرگاه که به صورتت نگاه می‌کنم چشمانت مرا به خود جذب می‌کنند؛نگاهی تیره که بر حصار درختان کاج پرپشتی درآمده است.
درون آن درختان کاج تیله‌هایی وجود دارد به تاریکی شب و به گرمی روزی کنار ساحل‌های شمال کشور که می‌شود ذوب شد!

ترنم واژه ها · 1/4/23

آن لاخ لاخ موهای خرمایی رنگ را میبینی، که با ظرافت کنار یکدیگر جا خوش کرده اند؟
گاهی دلم می‌خواهد دستم را لابه لایشان فرو کنم و و آن پیچ خم را بدرم و بعد با تبسم به آنها که در وزش باد درهم پیچ می‌خورند بنگرم و دوباره با ذوق آن کار را تکرار کنم.
گفت بودم موهایت بوی خوشی دارند؟!
خوش بویی به گل‌های شب بو و یاس!

ترنم واژه ها · 1/4/23

صخره‌های سفید مرجانی که در میان امواج گلبهی لبانت گیر کرده‌اند.
هربار که به خنده باز می‌شوند رخ نمایان می‌کنند؛
من تازه می‌توانم بگویم مرجان‌های آن دریا چقدر زیباست و هرلحظه خواهان آن خنده‌های گاه بی‌گاه باشم.

ترنم واژه ها · 1/4/23

سیبک گلوی‌ات که بالا پایین می‌شود.
هربار خیره می‌شوم به آن‌ها انقدر که، زمان افسار پاره می‌کند و من در برهوت شمردن نفست برای قدر دانی از خداوند هستم.

ترنم واژه ها · 3/4/23

رگ های دست‌هایت مرا به یاد درختان خشکیده در سرمایه زمستان می‌اندازد؛
هر بار که دستانم را میان آنها میگیری گویی سُرب داغ به درونم تزریق میکنی، همان‌قدر سوزان!
شاید هم خورشید در تو جاریست که
سعی در ذوب کردن من هم چو یک تیکه یخ را دارد.

ترنم واژه ها · 6/4/23

گویی مرا به خلسه‌ای به شیرینی مربا می‌اندازد، و آرامش را میان سلول‌های من می‌فرستد؛ حصارت را می‌گویم!
آندی بعد زمان به احترام صدای ضربان قلبت که در گوشم می‌پیچد می‌ایستد!

ترنم واژه ها · 6/4/23

آخ از مهربانی‌ات!
که قلبم را سرشار از اکلیلی‌های هفت رنگ رنگین کمانی می‌‌کند.
وقتی با لبخند دست به مرواریدهای افتاد از چشمانم می‌کشی،در دلم جوان‌های گل میزند.

ترنم واژه ها · 9/4/23

شنیده‌ای می‌گویند تکیه گاه هم‌چون کوه؟!
گویی تو این را در زندگی‌ام ثابت کرده‌ای، تکیه‌گاه‌ای برای هر سختی و ناتوانی! آنقدر که هم‌چون کودکی به سمتت بدوم و پشتت غایم شوم برای پناه بردن.

ترنم واژه ها · 9/4/23

باران را دیده‌ای؟ می‌بارد و غم را میبرد؟!
و آنگاه که زیرش قدم می‌گذاری آرامش را تسلی خاطرت می‌کند، آرامشی وصف نشدی در عالمی برزخ!
نمی‌دانم چطور می‌توانی آن باران باشی و آرامش را در سلول‌هایم رشد بدهی.

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین