تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

Tiralin · 14/8/23

- در واقع این یه بیزینس خصوصیه که در زمان‌های خاصی به روی عموم بازه و من به عنوان مالکش، می‌تونم هر پروتکل معقولی که بخوام رو برای محافظت از خودم و سایر مشتری‌هام تنظیم کنم. اگه حاضر نیستید برای محافظت از ما ماسک بزنید، باید این‌جا رو ترک کنید.
مرد گفت...

Tiralin · 24/8/23

آقایی که روی صندلی نزدیک در نشسته بود، گفت:
- و من فکر می‌کردم شاید شما فرشته‌ی سبز اثر هافمن رو ترجیح بدید.
بادر جواب داد:
- درمورد اون نمی‌دونم. ممکنه خودتون رو معرفی کنید و شاید کمی هم از این کتاب بگید؟‌
- می‌تونید آقای سودیا صدام بزنید. داستان درمورد...

Tiralin · 30/8/23

- صادقانه بگم؟ هنوز یه‌کم تو شوکم؛ متعجبم چرا اصلا این‌جا بود، فکر می‌کرد با اون بی‌ادبی به کجا می‌رسه و اسم واقعیش چیه؛ چون سودیا به زبان روسی یعنی مجری عدالت و اگر کسی حقی برای عدالت خواهی داشته باشه، اون منم که دنبال اجرای عدالت برای پدر و مادرم در برابر کسی که اونا رو ازم گرفته....

Tiralin · 7/9/23

درحالی‌که ماسک از یک گوشش آویزان بود، پشت پیشخوان برگشت، قهوه‌اش را نوشید و تبلتش را زیر پیشخوان گذاشت، تا اخبار را چک کند.
بادر درحالی‌که در مورد افراد بیشتری که رفتارهای عجیب از خود نشان می‌دادند، می‌خواند؛ زمزمه کرد:
- اوضاع خوب به نظر نمی‌رسه.
و...

Tiralin · 13/9/23

بادر از جایش بلند شد و در را باز کرد و میسشف با موش مرده بیرون رفت. لحظاتی بعد، مشغول چرخیدن در آپارتمان بود و آب را تکان می‌داد.
بادر گفت:
- وایسا، خانم کوچولو! الان حوله میارم.
و یک حوله کهنه را از کمد بیرون آورد تا خز گربه را خشک کند.
- اون‌جا،...

Tiralin · 17/9/23

جساپ جواب داد:
- هنوز چیزی نگفته.
سودیا با دیدن بادر فریاد زد:
- من اون کتاب رو پیدا می‌کنم. نمی‌تونید کاری کنید که از من دورش کنه. اون مال منه، نه تو، نه پدر و مادرت.
بادر پرسید:
- کدوم کتاب؟
جساپ با صدای آهسته زمزمه کرد:
- تشویقش نکن. اون مثل چند...

Tiralin · 25/9/23

بادر آهی کشید و از پیچ‌های قاب قدیمی برای محکم کردن در خروجی جلو استفاده کرد، بعد وارد شد و تلفنش را بیرون آورد. یک تماس با شرکت بیمه و تماسی دیگر با قفل‌ساز خیابان گرفت و بادر راه خود را به سمت آپارتمان بازگرداند.
بادر به سه هم‌‌خونه‌ی پشمالو گفت:
-...

Tiralin · 30/9/23

خانم بادر می‌دانست که این هفته جهنم است هفته‌ای برای معلمان کالج محلی با دانشجویانی که آخر هفته‌ی گذشته به خوابگاه رفتند و کلاس‌ها از دوشنبه شروع می‌شد.
او همچنین مشتاقانه منتظر جمعه بود و امیدوار بود که این جمعه کم حاشیه‌تر از...

Tiralin · 15/10/23

وقتی مگنوس تماس گرفت و از او پرسید که آیا برای انجمن به چیزی نیاز دارد یا نه، جواب بریده بریده‌ی او از تعجب همه چیزهایی که مگنوس باید می دانست را آشکار کرد.
مگنوس پیام داد:
(نگران نباش، بادر. فقط...

Tiralin · 20/10/23

بادر درحالی‌که کاسه‌های غذا را پر می کرد و آب را بالا می برد، هیس هیس کنان گفت:
- ویلوبی، مواظب باش. ما درمورد چنین چیزایی دور و بر غریبه‌ها صحبت نمی کنیم و کسی چه می دونه که چند نفر دیگه هم بتونن صدای شما رو بشنون؟ خواهش می‌کنم، مگه این‌که مشکلی پیش بیاد، می‌شه امشب بچه‌های خوبی باشید؟ به‌خاطر من؟
-...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین