خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
"IN HIS NAME"
IMG_20230909_131420_17522b6e44e89dfb63b.jpeg

نام اثر: تبدیل شدن به بادر | Becoming bader
نویسنده: T.K. Eldridge
ویراستار: Whisper
مترجم: Tiralin
ژانر: فانتزی

خلاصه:
وقتی که والدین بادر در آتش‌سوزی خانه جان خود را از دست دادند، او به برنامه‌هایش در دانشکده‌ی حقوق پایان داد تا کتاب‌ فروشی خانوادگی‌شان را اداره کند.
پس از پنج سال، دنیا برای بار دیگر در حال تغییر است و زندگی بادر نیز با آن تغییر می‌کند.
آیا بادر آن‌چه که لازم است را دارد؟
آیا او با قلبش ریسک کرده و خودش حقیقت را کشف می‌کند؟




تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 18 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
«برای چیزهایی که برات مهم هستن بجنگ؛ ولی جوری انجامشون بده که بقیه رو ترغیب کنه تا بهت ملحق بشن»
«روث بادر جینسبارگ»

«فصل اول»
پنج سال قبل:
دست‌های دستکش شده‌ش را مشت کرد و لبخندی زد. جیغ و فریادهایی که بالاخره خاموش شده بودند، اجازه می‌دهند متوجه‌‌ی افرادی که در داخل مرده بودند شود و بعد دوباره، شعله‌های آتش زبانه می‌کشند. سقف فرو ریخته‌ی خانه نشانه‌ی خوبی بود، اما هیچ‌کس در درون خانه، امیدی به زنده ماندن نداشت.
آتش‌نشان‌ها آب را بر روی خانه‌ی ییلاقی که به سبک محبوب و پرطرفدار «صنعت کاران» ساخته شده بود، می‌ریختند. درست همان جایی که یک خانواده زندگی‌شان را در آن‌جا باهم شریک شده بودند.
تلفن را از جیبش بیرون آورد و روی گوشش قرار داد:
- انجام شد.
پرسید:
- همه‌شون؟
- همه‌ی اونایی که توی خونه بودن مردن!
- و کتاب؟
- خیلی گشتم، ولی پیداش نکردم.
- دختر خانواده چطور؟ هنوز کالجه؟
- این وظیفه‌ی من نیست که بررسی کنم کسی که این‌جا زندگی نمی‌کنه توی خونه بوده یا نه. وظیفه‌ی من اینه که متوجه بشم در زمان قتل چه کسایی خونه بودن، می‌دونی که!
- خیلی‌خوب. پس به نظر می‌رسه اون زنده‌ست.
- به من مربوط نیست. من وظیفه‌م رو انجام دادم. مطمئن شو پولام فرستاده می‌شه، وگرنه «تو» ماموریت بعدیم می‌شی.
- فهمیدم، اما ناامید‌کننده‌ست که نتونستی کار رو تموم کنی. همین‌که پدر و مادره کشته شدن هم خوبه. فقط حیف که نتونستی کتاب رو پیدا کنی.
- انگار تو درست متوجه‌‌ی منظورم نشدی. ماموریت من تموم شده. طبق توافقمون هر شکستی توی ماموریت مسئولیتش با خودته!
تماسش را قطع کرد و تلفنش را دوباره کناری گذاشت.
ماشین‌شان چند بلوک آن طرف‌تر پارک شده بود؛ بنابراین دست از تماشای شاهکارشان برداشتند و صحنه را ترک کردند.


تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 18 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
«فصل دوم»
زمان حال:
بادر وینتروپ درحالی‌که به زن آن‌ طرف پیشخوان لبخند می‌زد، کیسه‌ی کتاب‌ها را تحویلش داد و گفت:
- از خریداتون لـ*ـذت ببرید خانم مارشال. خیلی خوشحالم که بالاخره تونستیم نسخه‌ای از کتابی که دنبالش بودید رو پیدا کنیم.
- ممنون بادر روز خوبی داشته باشی.
زن این را گفت و برگشت تا مغازه را ترک کند.
بادر قدم زنان از طرف پیشخوان چوبی صیقلی به سمت قفل جلوی در حرکت کرد و تابلوی روی در را به «به زودی بازخواهیم گشت» تغییر داد.
گربه‌ی سیاهی که جلوی پنجره و بین کتاب‌های جلوی دید نشسته بود رو صدا زد و گفت:
- وقت ناهاره مف!
موهای فرفریش را از گردنش بالا کشید و با گیره‌ای که روی مچش بود، محکمش کرد. مشغول دور زدن در گوشه‌های دنج قدیمی که می‌شد در آن‌جا نشست و مطالعه کرد، شد.
به اتاق استراحت رسید؛ جایی که در آن می‌ایستاد تا از آب چشمه برای گربه‌ها پر کند. پیچ و تاب کلید درب دیوار را باز کرد و قدم زنان از مغازه به سمت خانه‌اش رفت.
ویلوگبای سگ چند نژاده‌اش برای استقبال به سمتش دوید.
بادر پرسید:
- سلام ویلی! می‌خوای بری بیرون؟
و چند قدم به سمت در باز شده‌ی پشت سر برداشت و گذاشت او به داخل باغ برود.
با این‌که در شهر معمول نبود، ولی حیاط پشتی بادر این شرایط را برایش فراهم کرده بود که بتواند بیشتر روزها نفس بکشد.
دیوارهای آجری بلند فضایی تقریبا ده هزار فوت مربعی را احاطه گرده بودند که فقط از طریق مغازه قابل دسترسی بود. دروازه‌ی قدیمی به مسیر ورودی ده‌ها سال پیش زنگ‌ زده شده و رویش با رشد بی‌رویه‌ گل و گیاه‌ها پوشیده بود.
وقتی هوا مساعد بود حیاط سنگ‌فرشی که در قسمت ال شکل ساختمون قرار داشت، مکان مورد علاقه‌اش برای نشستن و خوردن قهوه‌ی صبحگاهی‌اش بود. چمن و مسیرهای سنگ فرش بیشتر از میان بسـ*ـترهای گیاهان، سبزیجات و گل‌ها پیچیده شده بودند. سه درخت میوه و یک درخت تزیینی گیلاس به حیاط تصویری استراتژیک می‌داد. با این‌که اواخر بهار بود، اما هوا معمولی بود، پس بادر رفت تا ناهارش را بیارود. دوباره برگشت و در او باز نگه داشت تا هم‌اتاقی‌هایش بتوانند راحت رفت و آمد کنند.
با یک دست سالاد در دهانش گذاشت و با دست دیگرش روی صفحه‌ی تبلت ضربه می‌زد. او دوست داشت وقت ناهار اخبار و حوادث اخیر را چک کند، چون نمی‌خواست پشت پیشخوان کتاب فروشی با کتابخوان الکترونیکی یا تبلت به دست دیده شود. ویلز خودش را روی پای او انداخت و چانه‌اش را روی زانویش گذاشت. پشمالوی بژ خزدار با خط‌های قهوه‌ای تیره‌تر بیانگر رگه‌هایی از سگ تریر در نژادش بود، ولی شکل سرش و سایزش می توانست بگوید که کمی از لابرادور رتریور یا ژرمن شبرد در گونه‌اش بوده. بادر خیلی نگران این‌که او از چه نژادی است نبود، فقط هر چی بود، دوستش داشت.
همان‌طور که پشت گوش‌هایش را می‌خاراند، گفت:
- شرمنده‌ ویلوبی، امروز هیچی واسه‌ت ندارم. به جاش، یه کاسه غذا داخل داری. برو ازش بخور.
سگ آهی کشید و داخل خونه رفت.
دو گربه، مفیستوفل و میسشف-یک نر سیاه‌ رنگ براق و یک ماده‌ی خاکستری موج‌دار- زیر آفتاب گرم توی حیاط دراز کشیده بودند. بادر توجهش را به تبلت معطوف کرد و شوکه شد:
-آه، لعنتی! یه پاندمی دیگه.
مقاله‌ای را می خواند که ادعا می‌کرد واکسنی درحال ساخت است و تا شش ماه دیگر باید آماده بشود، ولی در حال حاضر مردم باید ماسک بزنند و فاصله‌ی اجتماعی رو رعایت کنند.


تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 16 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خودش گفت:
- آخرین باری که چنین چیزی اتفاق افتاد، تقریبا داشتم کتابفروشی رو از دست می‌دادم. بهتره مطمئن بشم آنلاین‌شاپمون مشکلی نداره و برای کارای سنگین آماده‌ است.
جالب بود؛ مقاله حتی نگفته بود که علائم این بیماری چیه.
لحظاتی را صرف جستجو کرد، ولی حتی مرکز کنترل بیماری هم لیستی از علائم و پروتکل‌های مراقبتی نداشت.
عجیب بود؛ حتی سازمان کنترل و پیشگیری بیماری‌ها (CDC) هم چیزی نگفته بود و چنین چیزی از زمان شیوع دو هزار و بیست که سـ*ـیاسی شد، اتفاق نیفتاده بود.
وقتی ساعت هوشمندش یادآوری کرد باید دوباره مغازه را باز کند، از فکر بیرون آمد:
- خب بچه‌ها، در رو باز می‌ذارم چون به نظر میاد امروز قراره هوا خوب بمونه. لطفا هیچ‌کس رو توی خونه نیارید؛ باشه؟
ناهارش را تمام کرد و در خانه را پشت سرش فقط یه لار قفل کرد و به مغازه بازگشت. تبلتش را زیر پیشخوان گذاشت و به طرف در ورودی رفت تا قفلش را باز کند و علامت پشتش رو به حالت «باز» برگرداند. پنج دقیقه بعد، درحالی‌که بادر یک فنجان قهوه خورده بود و مرورگر اینترنت را توی کامپیوتر مغازه باز کرده بود، سر و کله‌ی پروفسور ایگان پیدا شد:
- سلام پروفسور. امروز چطور می‌تونم کمکتون کنم؟
پروفسور در اواسط دهه‌ی چهل سالگی‌اش بود؛ با رگه‌های نقره‌ای کنار شقیقه‌اش در موهای کوتاه تیره‌اش و چشم‌های آبی که انگار همیشه به چیزی نگاه می‌کند که آنقدر نزدیک نیست تا به وضوح آن را ببیند. ظاهرش معمولا مرتب و منظم بود، ولی امروز هر چیزی بود به‌غیر از این.
پیراهنش از شلوارش درآمده و دکمه‌هاش کج و معوج بسته شده بودند و دو کفش متفاوت و لنگه به لنگه به پا کرده بود.
بادر پرسید:
- پروفسو، حالتون خوبه؟
با صدای خشنی زمزمه کرد:
- دارن میان سراغم؛ با یکیشون حرف زدم و فهمیدم که می‌خوان شکارم کنن.
- کی می‌خواد شکارتون کنه؟
- پری‌ها. از روی یادداشت‌هام فهمیدم دوتاشون سر کلاسم نشسته بودن. من اونا رو به شکل انسانیشون دیده بودم، نه شکل فاسدشون، خیلی زیبا بودن،‌ نمی‌تونستم ازشون چشم بردارم. حالا می‌دونن من فهمیدم و می‌خوان که ساکتم کنن.
بادر گوشی‌اش را درآورد و 911 را گرفت.
- انجمن ادبی وینتروپ در جنوب مین؟ توی مغاز‌ه‌ام یه مشتری دارم که به نظر میاد دچار اختلال عصبی شده. سعی می‌کنم تا میاید آرومش کنم، ولی لطفا عجله کنید.
بادر رو به پروفسور گفت:
- پروفسور، دوست دارید بیاید گوشه‌ای که کسی شما رو نمی‌بینه بشینید و یکم چای بخورید؟ می‌تونم تضمین کنم که در امانید.
پروفسور سرش را دیوانه‌وار تکان داد و با عجله به سمت گوشه‌ای کوچک که بین دو قفسه‌ی کتاب قرار داشت، رفت. بادر مجبورش کرد روی یکی از صندلی‌های وینگ[۱] بشیند، سپس خودش روی صندلی دیگری نزدیک او نشست و پرسید:
- چه چای دوست دارید؟
با شنیدن صدای آژیری که نزدیکتر می‌شد، درنگی کرد و دوباره پرسید:
- بابونه خوبه؟‌
صدای آژیر قطع شد و بادر صدای زنگ در را شنید:
- همین‌جا بمونید، میرم ببینم کیه.
پروفسور دست بادر را محکم گرفت و زمزمه کرد:
- لطفا، نذار پری‌ها من رو بکشن.
لرزه‌ای به جانش افتاد و دستش گزگز شد.
با دست دیگرش دست او را نوازش کرد و رفت. پزشک‌ها را دید و اجازه داد که داخل بیایند:
- ایشون اومدن توی کتابخونه، حرفای بی‌سر و تهی درباره‌ پری‌هایی که می‌خوان گیرشون بندازن گفتن. ایشون پروفسور داریان ایگان استاد دانشگاه هستن.
درحالی‌که بقیه به بادر نگاه می‌کردند، یکی از دکترها رفت تا با پروفسور حرف بزند.
- به ایشون دست زدی؟‌
- خب بله! ایشون یه دوسته که عجیب رفتار می‌کنه.
- وقتی ما رفتیم، مغازه رو ببند، برو یه دوش بگیر و تا جایی که ممکنه به کمتر چیزی دست نزن؛ لباسات رو بنداز ماشین لباسشویی و با آب گرم بشور؛ به کفش‌هات ضدعفونی کننده بزن، بعد مغازه رو ضدعفونی کن و برای باز کردن دوباره‌ی مغازه، بیست و چهار ساعت صبر کن.
___________________________________________

۱. صندلی با پشت بلند، مبل دارای پشتی و دسته‌های چوبی و سفت و چرخان که معمولا در کتابخانه‌ها وجود دارد.


تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 15 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بادر پرسید:
- درمورد چی حرف می‌زنین؟ اون علائمی از پاندمی جدیدی رو نشون می‌ده که درموردش خوندم؟
دکتر جواب داد:
- بله، همین‌طوره. اگر احساس کردید به حال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 14 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
«فصل سوم»
فردا صبح، بادر به بیمارستان زنگ زد تا حال پروفسور رو بپرسه. اونا بهش گفتن داره به خوبی استراحت می‌کنه، ولی چون اون از اقوامش نبود، نتونستن اطلاعات بخصوصی بهش بدن. قهوه و کمی صبحانه باعث شد به اون یه کم حس هوشیاری بده، بعدش از اون‌جایی که کل روز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 11 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
نورا دوست خیلی خوبی بود، ولی گاهی به نظر بادر مزاحم و زورگو میومد؛ مثل الان:
- دارم یه‌کم سوپ می‌خورم و تلویزیون نگاه می‌کنم؛ بعد می‌خوام ویلز رو بیرون بیارم و با کتاب رخت‌خواب پیچش کنم.
- امشب نمی‌خوای بیرون بیای؟ یه باشگاه جدید هست که تو خیابون‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Della࿐، daryam1، Delvin22 و 10 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بادر یادش اومد که زیر میز نشسته، به پاهای مادرش تکیه داده بود و به صداهایی گوش می‌داد، که درباره‌ی شکسپیر، جویس، برین، مایر و سواین صحبت می‌کردند. در کنار خواندن از رابرت فراست یا آماندا گورمن، بحث‌هایی از خوش خلقی و در مورد این‌که کدام یک احساسات را با دقت بیشتری نشان می‌دهند و دنیای آینده را بهتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، daryam1، Delvin22 و 10 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
و درحالی‌که مگی کیف کتاب‌هایش را برمی‌داشت و به سمت بیرون می‌رفت، ادامه داد:
- من قدر دانش خواهم بود، مراقب خودت باش!
بعد آن مرد درحالی‌که چهار کتاب روی پیشخوان گذاشته بود، پرسید:
- اون انجمن ادبی چیه؟
- عصرهای جمعه، کسایی که از خوندن، نوشتن یا صرفا در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 11 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
«فصل چهارم»
بچه‌های تیم، سایه‌بان را نصب کرده بودند و بادر متعجب بود که چرا برای تهیه‌ی آن این‌قدر صبر کرده بود. این طرح پیچیده‌ای از کابل‌ها و یک قطب فرو رفته در زمین، با بادبان پارچه‌ای بالای سر بود که بدون مسدود کردن کل پاسیو یا تداخل با مناظر باغ‌ها،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



تبدیل شدن به بادر | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Della࿐، اهورا~، daryam1 و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا