- عضویت
- 7/3/21
- ارسال ها
- 1,228
- امتیاز واکنش
- 19,563
- امتیاز
- 373
- محل سکونت
- یک دنیای فراموش شده
- زمان حضور
- 150 روز 12 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
در اینجا هم با سناریوی مشابهای مواجهایم؛ تاریخِ بلند و بالای تمام دانشمندان و متخصصانِ سینمایی که ما به تکیه کردن به دانش آنها برای نجاتِ دنیا عادت کردهایم سبب میشود تا اعترافِ قاطعانهی ایبو راتنا به اینکه هیچ کاری از دستش برنمیآید، دانش بشریت در مواجه با این بحران ته کشیده است و شمارش معکوس خیلی وقت است که صفر شده است، بهطور ویژهای اضطرابآور احساس شود. پیشنهاد او به مردِ ارتشی برای بمباران کردنِ شهرها بیشتر از یک راهحل، همچون اعترافِ غیرعلنی به این حقیقت است که انقراضِ گونهی بشر توقفناپذیر خواهد بود، اما بگذارید حداقل روندش را فقط کمی کُندتر کنیم.
اما دیگر کارکردِ این فلشبک فراهم کردنِ یک جایگزین مناسب برای یکی از کلیشههای منحصربهفردِ بازیهای ویدیویی است. بازیکنندهها معمولا در جریانِ گیمپلی نوارهای صوتی یا دستنوشتههایی را کشف میکنند که تاریخِ یک محیط را توضیح میدهند. این کلیشه اما در چارچوبِ یک مدیوم غیرتعاملی اجراپذیر نیست. اما همزمان مخاطب به پاسخ برخی سوالات نیاز دارد: چرا بـ*ـو*ستون در گذشتِ فقط ۲۰ سال تا این حد دربوداغون شده است؟ منطقهی قرنطینهی بـوسـتون چگونه دوام آورده است؟ چه چیزی به خمیدگیِ آن آسمانخراش منجر شده است؟ چرا ویرانهها با مسدود کردنِ راههای سنتی، رفتوآمدِ بازماندگان در شهرها را به یک مصیبت بدل کردهاند؟ چون دولتها به منظورِ جلوگیری از شیوعِ بیماری بهطرز مستاصلانهای رو به بمباران کردنِ شهرها میآورند؛ گرچه این راهکار در بـوسـتون نتیجهبخش بوده (به خاطر همین است که منطقهی قرنطینهی بـ*ـو*ستون هنوز پابرجاست)، اما نه در همهجا. گرچه سریال برای توضیح دادنِ این موضوع میتوانست به جملهی تِس به اِلی در حین عبور آنها از کنارِ گودالِ باقیمانده از انفجارِ بمب بسنده کند، اما این جمله بهتنهایی به یک دیالوگِ توضیحیِ خشک و خام که هیچ احساسی را در بیننده برنمیانگیزد، تنزل پیدا میکرد.
درعوض مازن بهطرز هوشمندانهای از فلشبکِ افتتاحیه برای دراماتیزه کردن، برای بخشیدنِ وزنِ عاطفی به ویرانههای شهری استفاده میکند. یعنی انسانها در لحظهای که به این نتیجه رسیدند جز ریختنِ بمب روی سر خودشان هیچ کار دیگری از دستشان برنمیآید با چه درماندگی و وحشتی دستبهگریبان بودند؟ یک لحظهی بهظاهر پیشپااُفتاده در این فلشبک وجود دارد که از وقتی که آن را دیدهام ذهنم را تسخیر کرده است: دلهرهی ایبو راتنا بلافاصله پس از شنیدنِ خبر مفقود شدن ۱۴ نفر از کارگرانِ کارخانهی آرد و غلات آنقدر قوی است که لیوانِ چایاش را با دستهای لرزان روی میز میگذارد.
نمیدانم تجربهاش را داشتهاید یا نه، اما یک نوع دلشوره وجود دارد که حتی تصور غذا خوردن یا نوشیدن را هم برای آدم به چیزی عمیقا منزجرکننده بدل میکند. این لحظه تجسمِ این نوع دلشوره است. در طولِ بازیهای «آخرینِ ما» با دستنوشتههای متعددی که راوی تاریخِ یک محیط هستند مواجه میشویم. سریال میتواند از سکانسهای افتتاحیهاش برای پرداختن به کاراکترهایی استفاده کند که سرنوشتشان بُعد عاطفیِ تازهای به مکانهایی که جوئل و اِلی در مسیرشان از آنها عبور میکنند، میبخشند.
حرف از جوئل و اِلی شد: در اولین پلانِ این اپیزود در بازگشت به زمان حال اِلی را میبینیم که درحالی که پاهایش را در شکمش جفت کرده است، همچون یک جنین که درنهایتِ آرامش در رحمِ مادرش خوابیده است، به نظر میرسد. تختخوابش یک تکه زمینِ پوشیده از خزه است، پرتوی ملایمِ آفتاب ازطریقِ روزنهای در سقفِ خرابِ ساختمان روی او میتابد و یک پروانه در اطرافش بال میزند؛ گویی او ستارهی یک نمایش تئاتر است و نورافکنِ سالن او را روی استیجی به وسعتِ یک سیاره در کانونِ توجه قرار داده است.
اما دیگر کارکردِ این فلشبک فراهم کردنِ یک جایگزین مناسب برای یکی از کلیشههای منحصربهفردِ بازیهای ویدیویی است. بازیکنندهها معمولا در جریانِ گیمپلی نوارهای صوتی یا دستنوشتههایی را کشف میکنند که تاریخِ یک محیط را توضیح میدهند. این کلیشه اما در چارچوبِ یک مدیوم غیرتعاملی اجراپذیر نیست. اما همزمان مخاطب به پاسخ برخی سوالات نیاز دارد: چرا بـ*ـو*ستون در گذشتِ فقط ۲۰ سال تا این حد دربوداغون شده است؟ منطقهی قرنطینهی بـوسـتون چگونه دوام آورده است؟ چه چیزی به خمیدگیِ آن آسمانخراش منجر شده است؟ چرا ویرانهها با مسدود کردنِ راههای سنتی، رفتوآمدِ بازماندگان در شهرها را به یک مصیبت بدل کردهاند؟ چون دولتها به منظورِ جلوگیری از شیوعِ بیماری بهطرز مستاصلانهای رو به بمباران کردنِ شهرها میآورند؛ گرچه این راهکار در بـوسـتون نتیجهبخش بوده (به خاطر همین است که منطقهی قرنطینهی بـ*ـو*ستون هنوز پابرجاست)، اما نه در همهجا. گرچه سریال برای توضیح دادنِ این موضوع میتوانست به جملهی تِس به اِلی در حین عبور آنها از کنارِ گودالِ باقیمانده از انفجارِ بمب بسنده کند، اما این جمله بهتنهایی به یک دیالوگِ توضیحیِ خشک و خام که هیچ احساسی را در بیننده برنمیانگیزد، تنزل پیدا میکرد.
درعوض مازن بهطرز هوشمندانهای از فلشبکِ افتتاحیه برای دراماتیزه کردن، برای بخشیدنِ وزنِ عاطفی به ویرانههای شهری استفاده میکند. یعنی انسانها در لحظهای که به این نتیجه رسیدند جز ریختنِ بمب روی سر خودشان هیچ کار دیگری از دستشان برنمیآید با چه درماندگی و وحشتی دستبهگریبان بودند؟ یک لحظهی بهظاهر پیشپااُفتاده در این فلشبک وجود دارد که از وقتی که آن را دیدهام ذهنم را تسخیر کرده است: دلهرهی ایبو راتنا بلافاصله پس از شنیدنِ خبر مفقود شدن ۱۴ نفر از کارگرانِ کارخانهی آرد و غلات آنقدر قوی است که لیوانِ چایاش را با دستهای لرزان روی میز میگذارد.
نمیدانم تجربهاش را داشتهاید یا نه، اما یک نوع دلشوره وجود دارد که حتی تصور غذا خوردن یا نوشیدن را هم برای آدم به چیزی عمیقا منزجرکننده بدل میکند. این لحظه تجسمِ این نوع دلشوره است. در طولِ بازیهای «آخرینِ ما» با دستنوشتههای متعددی که راوی تاریخِ یک محیط هستند مواجه میشویم. سریال میتواند از سکانسهای افتتاحیهاش برای پرداختن به کاراکترهایی استفاده کند که سرنوشتشان بُعد عاطفیِ تازهای به مکانهایی که جوئل و اِلی در مسیرشان از آنها عبور میکنند، میبخشند.
حرف از جوئل و اِلی شد: در اولین پلانِ این اپیزود در بازگشت به زمان حال اِلی را میبینیم که درحالی که پاهایش را در شکمش جفت کرده است، همچون یک جنین که درنهایتِ آرامش در رحمِ مادرش خوابیده است، به نظر میرسد. تختخوابش یک تکه زمینِ پوشیده از خزه است، پرتوی ملایمِ آفتاب ازطریقِ روزنهای در سقفِ خرابِ ساختمان روی او میتابد و یک پروانه در اطرافش بال میزند؛ گویی او ستارهی یک نمایش تئاتر است و نورافکنِ سالن او را روی استیجی به وسعتِ یک سیاره در کانونِ توجه قرار داده است.
نقد و بررسی سریال The Last of Us | فصل اول
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com