خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش ۱


درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون برو بر گزند

شود برگ پژمرده و بیخ سرخوش
سرش سوی پستی گراید نخست

چو از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نو آیین دهد جای خویش

مراو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ

اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک

پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان

گر از بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار

چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن

چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی

چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر

همان تـ*ـخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار

همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال

چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار

یکی تـ*ـخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
  • تشکر
Reactions: SelmA

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم

چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران

اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تـ*ـخت او راه را

برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار

بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست

بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند

به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود

که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

که در بـ*ـو*ستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست

هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون

همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی

گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان

دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه ساله خندان لـ*ـب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار

سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن

دل رزمجویش ببست اندران
که لشکر کشد سوی مازندران

چنین گفت با سرفرازان رزم
که ما سر نهادیم یکسر به بزم

اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش و کام سیر

من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به بخت و به فر و به داد

فزون بایدم زان ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور

سخن چون به گوش بزرگان رسید
ازیشان کس این رای فرخ ندید

همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی

کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان‌شان پر از باد سرد

چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو

به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم

ازان پس یکی انجمن ساختند
ز گفتار او دل بپرداختند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت ما را چه آمد به سر

اگر شهریار این سخنها که گفت
به می خوردن اندر نخواهد نهفت

ز ما و ز ایران برآمد هلاگ
نماند برین بوم و بر آب و خاک

که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری

ز مازندران یاد هرگز نکرد
نجست از دلیران دیوان نبرد

فریدون پردانش و پرفسون
همین را روانش نبد رهنمون

اگر شایدی بردن این بد بسر
به مردی و گنج و به نام و هنر

منوچهر کردی بدین پیشدست
نکردی برین بر دل خویش پست

یکی چاره باید کنون اندرین
که این بد بگردد ز ایران زمین

چنین گفت پس طوس با مهتران
که ای رزم دیده دلاور سران

مراین بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست

هیونی تکاور بر زال سام
بباید فرستاد و دادن پیام

که گر سر به گل داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی

مگر کاو گشاید لـ*ـب پندمند
سخن بر دل شهریار بلند

بگوید که این اهرمن داد یاد
در دیو هرگز نباید گشاد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
مگر زالش آرد ازین گفته باز
وگرنه سرآمد نشان فراز

سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تکاور برون تاختند

رونده همی تاخت تا نیمروز
چو آمد بر زال گیتی فروز

چنین داد از نامداران پیام
که ای نامور با گهر پور سام

یکی کار پیش آمد اکنون شگفت
که آسانش اندازه نتوان گرفت

برین کار گر تو نبندی کمر
نه تن ماند ایدر نه بوم و نه بر

یکی شاه را بر دل اندیشه خاست
بپیچیدش آهرمن از راه راست

به رنج نیاگانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان

همی گنج بی‌رنج بگزایدش
چراگاه مازندران بایدش

اگر هیچ سرخاری از آمدن
سپهبد همی زود خواهد شدن

همی رنج تو داد خواهد به باد
که بردی ز آغاز باکیقباد

تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر

کنون آن همه باد شد پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی

چو بشنید دستان بپیچید سخت
تنش گشت لرزان بسان درخت

همی گفت کاووس خودکامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی کاو بود در جهان پیش گاه
برو بگذرد سال و خورشید و ماه

که ماند که از تیغ او در جهان
بلرزند یکسر کهان و مهان

نباشد شگفت ار بمن نگرود
شوم خسته گر پند من نشنود

ورین رنج آسان کنم بر دلم
از اندیشهٔ شاه دل بگسلم

نه از من پسندد جهان‌آفرین
نه شاه و نه گردان ایران زمین

شوم گویمش هرچ آید ز پند
ز من گر پذیرد بود سودمند

وگر تیز گردد گشادست راه
تهمتن هم ایدر بود با سپاه

پر اندیشه بود آن شب دیرباز
چو خورشید بنمود تاج از فراز

کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او به راه

خبر شد به طوس و به گودرز و گیو
به رهام و گرگین و گردان نیو

که دستان به نزدیک ایران رسید
درفش همایونش آمد پدید

پذیره شدندش سران سپاه
سری کاو کشد پهلوانی کلاه

چو دستان سام اندر آمد به تنگ
پذیره شدندنش همه بی‌درنگ

برو سرکشان آفرین خواندند
سوی شاه با او همی راندند

بدو گفت طوس ای گو سرفراز
کشیدی چنین رنج راه دراز


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز بهر بزرگان ایران زمین
برآرامش این رنج کردی گزین

همه سر به سر نیک خواه توایم
ستوده به فر کلاه توایم

ابا نامداران چنین گفت زال
که هر کس که او را نفرسود سال

همه پند پیرانش آید به یاد
ازان پس دهد چرخ گردانش داد

نشاید که گیریم ازو پند باز
کزین پند ما نیست خود بی‌نیاز

ز پند و خرد گر بگردد سرش
پشیمانی آید ز گیتی برش

به آواز گفتند ما با توایم
ز تو بگذرد پند کس نشنویم

همه یکسره نزد شاه آمدند
بر نامور تـ*ـخت گاه آمدند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 2


همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر

چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام

به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست

چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان

چو تـ*ـخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید

همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد

شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تـ*ـخت بنشاختش

بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز

چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر

همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تـ*ـخت تواند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخش 2


همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر

چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام

به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست

چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان

چو تـ*ـخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید

همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد

شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تـ*ـخت بنشاختش

بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز

چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر

همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تـ*ـخت تواند


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,796
امتیاز واکنش
20,432
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ازان پس یکی داستان کرد یاد
سخنهای شایسته را در گشاد

چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان

ز تو پیشتر پادشه بوده‌اند
که این راه هرگز نپیموده‌اند

که بر سر مرا روز چندی گذشت
سپهر از بر خاک چندی بگشت

منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ

همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد

ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران

که آن خانهٔ دیو افسونگرست
طلسمست و ز بند جادو درست

مران را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست

هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده رنج و گنج و درم را به باد


پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران از شاهنامه فردوسی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا