خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,726
امتیاز واکنش
20,466
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
83 روز 3 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب چارده ماه بود که یهو صدایی از قبرستون روستایی که برای مدت کوتاهی به انجا سفر کرده بودیم امد .
ناگهان اسمان شروع به باریدن کرد.
داخل خانه تنها بودم که باز هم ان صدای گوش خراش را شنیدم ٬ترسیده بودم .
که ناگهان پنجره ی اتاق باز شد وبادی شدید ‌وزید، دستو پای خود را گم کرده بودم
کسی در را کوبید از پنجره اتاق نگاه کردم اما کسی نبود باز صدایی از قبرستان امد٬سریع با پدرم تماس گرفتم ولی خاموش بود ،دیگه نمی دونستم چی کار کنم
رفتم که بخوابم اما صدایه نفس های کسی رو پشت سرم حس کردم٬بر گشتم اما کسی نبود . هر جور می شد خودمو به رخت خواب رسوندم تا بخوابم ‌. که تلفنم زنگ زد ٬پدرم بود با صدایی گرفته گفت: مامانت حالش بد شده سریع خودت رو به جلوی قبرستون برسون.که برگردیم وقطع کرد.
سریع به جلوی قبرستون رفتم اما کسی نبود .از داخل قبرستون صدای پدرم رو شنیدم که منو صدا زد .((بیا اینجا ٬حال مادرت خیلی بده))
سریع به داخل قبرستون پا گذاشتم و به دنبال صدا می دویدم که پایم به سنگی گیر کرد و به داخل قبری عمیق افتادم.
چشمانم رو باز کردم در بیمارستان بودم وقتی از پدرم پرسیدم ٬گفت :که از بیمارستان به ما تلفن کردند و گفتند که تو اینجایی گویا جلوی قبرستان روی سنگ قبری خوابیده بودی
که آن سنگ مطعلق به روح سرگردان این منطقه بود.
منبع:BLOGDA


^داستان کوتاه ترسناک صدایی از قبرستان^

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: Deana و SelmA
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا