خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ZaHRa

سرپرست بخش جهانی دیگر
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ویراستار انجمن
  
عضویت
12/5/21
ارسال ها
1,673
امتیاز واکنش
18,561
امتیاز
373
زمان حضور
71 روز 20 ساعت 40 دقیقه
نویسنده این موضوع
از روستای کناری ما یه راه خاکی از وسط جنگل های سیاه می گذره که چنتا ده و بهم وصل می کنه.
راجب اون راه زیاد حرف می زنن ، می گن آخرای شب کنار اون راه یه زن خوشگل با لباس عروس می شینه که اگه کسی تنها باشه اونو می بینه.
یه روز اول های شب با موتور به خونه ی یکی از دوستام در چنتا ده پایین تر رفتم که راه خونشون از همون جاده خاکیه بود.
اول های شب رفت و آمد ماشین ها و موتور ها زیاده ولی آخرای شب پرنده پر نمی زنه.
ساعت یک ،یک ونیم شب بود که تنها به سمت خونه حرکت کردم.
بعد از چند دقیقه از دور یه لباس سفید دیدم ،اولش فکر کردم یکی از روستایی ها است که داره رد می شه اما یهو به یاد داستان هایی که راجب این جاده می گفتن افتادم و ترس وجودم و گرفت.
نزدیک که شدم گاز موتور و گرفتم و با سرعت از کنارش رد شدم ،چند دقیقه دیگه دوباره دیدمش که وسط جاده نشسته بود و به من زل زده بود ،با سرعت از کنارش رد شدم ،صورتش سیاه بود و فهمیدم که کار اجنه هااست و دارن منو اذیت می کنن.
چند متر جلوتر دوباره واستاده بود و داشت به من می خندید، خیس عرق شده بودم و قلبم داشت از جا کنده می شد.
چشمامو بستم و با سرعت به سمتش رفتم ، یه هو صدای جیغ بلندی گوشم و آزار داد .
با تمام سرعت می رفتم که بالاخره به ده خودمون رسیدم و خداروشکر کردم.
وقتی رسیدم ، ماجرا رو تعریف کردم.
ریش سفیدای دهمون می گن چن نفر که نصف شب و تنها از این راه رد شدن بیماری روانی پیدا کردن یا از ترس سکته کردن و مردن .
منم بعد اون ماجرا تا چن وقت بد مریض شدم ولی شکر خدا حالم خوب شد.

منبع:BLOGDA


|داستان کوتاه ترسناک عروس شب|

 
آخرین ویرایش:
  • پوکر
  • تشکر
Reactions: SelmA و Matiᴎɐ✼
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا