مشاعره با اشعار خیام

moh@mad · 5/12/24

~ZaHrA~ گفت:
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است

تا چند حدیث پنج و چار ای سـ*ـاقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای سـ*ـاقی

خاکیم همه چنگ بساز ای سـ*ـاقی
بادیم همه باده بیار ای سـ*ـاقی

~ZaHrA~ · 5/12/24

moh@mad گفت:
تا چند حدیث پنج و چار ای سـ*ـاقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای سـ*ـاقی

خاکیم همه چنگ بساز ای سـ*ـاقی
بادیم همه باده بیار ای سـ*ـاقی

یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

moh@mad · 5/12/24

~ZaHrA~ گفت:
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بُود، ز من می‌دانی

در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی

~ZaHrA~ · 5/12/24

moh@mad گفت:
در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بُود، ز من می‌دانی

در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی

یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد

moh@mad · 5/12/24

~ZaHrA~ گفت:
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد

دشمن به غلط گفت که من فلسفی‌ام
ایزد داند که آنچه او گفت نی‌ام

لیکن چو در این غم‌آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کی‌ام

~ZaHrA~ · 5/12/24

moh@mad گفت:
دشمن به غلط گفت که من فلسفی‌ام
ایزد داند که آنچه او گفت نی‌ام

لیکن چو در این غم‌آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کی‌ام

می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به سرخوشی گذرد

b_a244 · 6/12/24

~ZaHrA~ گفت:
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به سرخوشی گذرد

دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

~ZaHrA~ · 6/12/24

b_a244 گفت:
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

درمان طلبي درد تو افزون گردد
با درد بسازو هيچ درمان مطلب

b_a244 · 6/12/24

~ZaHrA~ گفت:
درمان طلبي درد تو افزون گردد
با درد بسازو هيچ درمان مطلب

برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه نوشیدنی تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

~ZaHrA~ · 6/12/24

b_a244 گفت:
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه نوشیدنی تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه سرخوشی زتو هُشیار تریم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی