خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
عنوان رمان: رخ مرده

نویسنده: درسا پارسیان کاربر انجمن رمان 98
ژانر: جنایی_مافیایی
ناظر: -FãTéMęH-
خلاصه:
سرباز کوچکی می‌خواهد قوانین بازی را بشکند و وارد بازی سرسختی شود.
بازیکن قهاری که حتی وزیر را هم زیر پا می‌گذارد و با کنار زدن مهره‌ها به انتهای خانه می‌رسد.
اکنون وزیر بزرگی است و قوانین بازی هم قوانین او... .

تنها کسی که از این بازی زنده می‌ماند و همه را مهره سوخته می‌کند!


در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 13 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
دنیایم تخته‌ی شطرنج مردگان شده؛
رخ مرده!
گویا که اسب از دویدن خسته شده،
شاه در خوابی طولانی مدت فرو رفته،
وزیر گور مهره‌های سوخته را می‌کند،
و تنها سربازی که از میان سربازهای زخمی و در خطر باخت مرگ‌آلود ابدی نجات یافته، بی‌قاعده و به هر صورتی که می‌تواند به سوی آخرین جایگاه می‌دود تا وزیر شود. سرباز میان مرگ دیگر قانون نمی‌شناسد، فقط می‌خواهد ببرد تا زنده بماند... !
بی‌خبر از بازی که این جهان برایش تدارک دیده، به سوی جلو حرکت می‌کند، بی‌توجه به آواهای هشدار دهنده!
پ.ن: متن از آیناز تابش با اندکی تغییر


در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • خنده
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 13 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل صفر: [زمان گذشته]
قهقهه مستانه‌اش گوشش را آزار می‌داد. پلک بر هم می‌فشارد گویی زمانی که پلک‌هایش را بگشاید وارد دنیای جدیدی می‌‌شود! اعصاب و روانش در این چند روز به‌قدر کافی مشتنج شده بود و حال در این ساعت... !
صدای آرام و خوفناک اریکا همانند ناقوس مرگ‌باری سلول‌های گوشش را علاقه‌مند کرد:
- سرباز کوچولو! به نفعته فرار رو بر قرار ترجیح بدی... .
تیله‌های قهوه‌ایش را به سرباز دوخت و با نشاندن لبخندی بر لـ*ـب ادامه داد:
- البته اگر نمی‌خوای تهدیدهای سازمان اجرا بشه!
قطرات اشک لجوجانه از سد مژگانش رد می‌شدند و گونه‌اش را تر می‌کردند.

[زمان حال]

با یادآوری گذشته پوزخندی را بر لـ*ـب طرح می‌زند و به پوتین‌های مشکی رنگش نگاه می‌کند. زبان بر لـ*ـب می‌کشد و تار موهای لـ*ـختش را از جلوی دیدگانش کنار می‌زند. ساختمان در ظاهر عاری از سکنه و در واقع، مملو شده از شیاطین در ظاهر انسان بود.
مهره‌ی سوخته دیگری را باید از میدان غرق خون شده‌ی بازی حذف می‌کرد! صدای گام‌هایش سکوت ساختمان را می‌شکافت و سخت نبود حدس زدن این‌که از وجودش با خبر شده‌اند! کلتش را میان دستانش رد و بدل کرد و خنده‌‌ی جنون آمیـ*ـزش تزریق کننده ترس به جان بود. صدای زمزمه‌ی آمیخته با ترس و رعب از اتاق کناریش توجه‌اش را جلب کرد:
- چی‌کار می‌کنین؟ اون این‌جاست!
- هیس؛ نباید متوجه ما بشه... .
ابروانش را به بالا هدایت کرد و وای بر احمقان! جیمز عقل در آن کله‌اش نداشت؟ چند مشت احمق را به عنوان بازیکنان اصلی دور خودش جمع کرده بود.
جر و بحث بالا رفت. رز فریاد کشید:
- جان بسته! باید بریم.
انگار که دیگر توجه نمی‌کردند که اویی نیز هست که حرف‌هایشان را می‌شوند!
صدای جیغ گوش خراش خردسالی از داخل اتاقک، تعجب را در چشمانش لانه می‌کند. لپش را بر طبق عادت باد می‌کند و انگشتان کشیده‌اش، بر روی دستگیره کهنه و زنگ زده در می‌نشینند.


در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: masera، Tabassoum، SelmA و 14 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در همان حال بوی خون گیرنده‌های بویایی‌اش را علاقه‌مند می‌کند و سر و صداها، بالا می‌گیرد. دستگیره را به سرعت به پایین می‌کشد و جسم دختر بچه‌‌ی خردسال مقابل پاهایش نمایان می‌شود!
نفس‌های کودک خردسال به سختی می‌آیند و می‌روند و نگاه او، خیره به اتاقی است که در آن جز خودش و کودک، شخص دیگری نبود.
دندان قرچه‌ای کرد و به سمت پنجره‌ی باز اتاقک دوید. ابعادش در اندازه‌ای بود که آن‌ها بتوانند با استفاده از پنجره، فرار کنند. نگاه آغشته به خشمش را به دختر دوخت.
قرار بود مثل رمان‌ها و فیلم‌ها شخصیت‌ بد داستان تحت تأثیر قیافه‌ی مظلومانه‌ی کودک قرار بگیرد و او را از دست فرشته‌‌ی مرگ نجات دهد؟! قطع به یقین نه!
بی‌توجه دست بر جیب پالتویش گذاشت و با نشاندن لبخندی بر لـ*ـب، بی‌توجه سوت زنان از کنار دختر سیاه پوست گذر کرد.
صدای آژیرهای پلیس در محوطه ساختمان، خبر از نقشه‌ی دوم او می‌داد.
سینره از پنجره‌ی شکسته‌‌ی ساختمان به محوطه‌ خیره شد. پوزخندی بر لـ*ـبش نقش‌ بست و با آرامش خاطر، از پله‌های پوسیده بالا رفت. بی‌توجه به آن اتاق... .
در طبقه‌ی دوم، جسد‌هایِ مردان و زنان به چشم می‌خورد. دستی به گیسوان طلایی خود کشید و نگاه‌اش را به جسدی آشنا دوخت. قهقهه‌اش بالا رفت. زمزمه‌وار گفت:
- اوه! من عاشق خیانتم... !
آفتاب بر روی جسد جیمز می‌تابید و لـ*ـخته خون‌ها روی موهای مشکیش خودنمایی می‌کرد. وقت چک کردن دوربین‌ها و فهمیدن چگونگی قتل را نداشت، پس تنها به تصور اکتفا کرد.
پلیس‌ها وارد ساختمان شده بودند و صدای گام‌هایشان بر روی سرامیک‌های ترک خورد، به گوشش می‌رسید.
به سمت اتاقی که الیزه گفته بود قدم نهاد، اتاقی با درب چوبی که خون‌های خشک شده بر آن، به در زینت بخشیده بودند.
لبان‌ رژ خورده‌اش را به دندان گرفت و درب را باز کرد. با دیدن انواع وسیله‌های شکنجه و قتل، لبخند شیطانیش بر صورت سپیدش نمایان شد!
جسد انسانی بر روی تـ*ـخت غرق خون شده که مشخص بود فردی در حال کالبد شکافی او بوده، برای دیدگانش همانند دیدن تابلوی نقاشی زیبا بود!
درب اتاق را به سرعت بست و به دنبال علامت مثلث گشت؛ علامت باید جایی پشتِ کمد درب و داغان شده باشد.
دستش را بر روی دیوار گچی به امید پیدا کردن برآمدگی بر دیوار کشید.


در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: masera، Tabassoum، SelmA و 14 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
لمسش کرد؛ لبخند عمیقی بر لـ*ـبش طرح بست. همان بود که می‌خواست!
با دو انگشت، به آن فشاری وارد کرد و نورهای قرمز رنگ؛ ورود پلیس؛ کنار رفتن کمد آوای قهقهه جنون‌وار دیگری را مهمان گوش‌هایش کرد.
به سرعت وارد اتاقک چوبی شد و انگار کر شده بود که صدای بلند و رسای افسر پلیس که در حال تهدید بود را نمی‌شنید. کاری نمی‌توانستند بکنند! هم‌زمان با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 12 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نه» آرامی بر لبان دختر جاری شد.
سینره لبخندی بر لـ*ـب نشاند گفت:
- آها! پس تماس می‌گیری و میگی که هم‌کاری نمی‌کنیم.
الیزه با اخم به رو‌به‌رویش نگاه کرد و با لحن تندی خطاب به سینره گفت:
- دختر تو دیوونه‌ای! قراردادش یورو یورو سود داره!
همان‌طور که با ناخن‌های لاک خورده‌اش ور می‌رفت، سرش را به شیشه‌ی سرد ماشین تکیه داد و زمزمه‌وار گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 12 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
الیزه، سری تکان داد و مشغول نگارش‌هایی که دیگران آن‌ها را داستان می‌خواندن و خود می‌دانست آن متون و کلمات چیست، شد.
سینره، بر روی تـ*ـخت یک و نیم نفره‌ای که در گوشه‌ی اتاق قرار داشت قدم بنهاد و سر بر بالشت فرو برد. چشم بر هم فشرد و اندیشید که می‌تواند چنین کاری را بر عهده گیرد؟ قتل! مثلثی تشکیل شده از سه ضلع سلاح و قاتل و مقتول؛ مدت‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 11 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانش را روی کیبورد کامپیوتر حرکت داد و ادامه داد:
- بابام خیره به منی بود که چاقو به دست، با لبخند عمیقی داشتم روی دست برادرم نقاشی می‌کشیدم! مامانم با شدت منو هل داد و شروع به حرف زدن کرد... نمی‌فهمیدم چی میگن، درد ضربات مادرم به دست‌هام حس نمی‌کردم.
با لبخند، گویی که داشت خاطره‌ای شیرین و خوب را تعریف می‌کرد ادامه داد:
- فقط یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، SelmA، MĀŘÝM و 11 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سینره گیسوان طلایی فامش را به عقب هدایت کرد. لپش را باد کرد و به سوی اتاق خوابش گام نهاد.
درب چوبی را گشود و فلش را از جیب پالتویش در آورد و به «K.L» نقش بسته بر فلش خیره شد، فلش را روی تختش پرت کرد.
به سمت کمدش رفت، تونیک سفید مشکیش را به دست گرفت و به سمت حمام رفت.
کمی آب سرد، می‌توانست ذهن مخدوشش را آرام کند.
زیر دوش به اتفاقاتی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، YeGaNeH، M O B I N A و 8 نفر دیگر

DELVIN.

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/1/23
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
219
امتیاز
53
سن
15
زمان حضور
10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنه، دستی به گیسوان قهوه فامش کشید، پلک بر هم بست و با به لـ*ـب جاری کردن «آم، باید برم» به سوی باقی طراحان رفت.
سینره، نگاهش را از تبلتش برداشت و نفسش را کلافه بیرون داد.
دستی به شقیقه‌هایش کشید و به طرح جدیدی که در حال طراحی آن بود نگریست.
لباسی که دنباله‌ی آن تا زمین کشیده می‌شد و قرار بود، با دو پارچه‌‌ به رنگ‌های مشکی و سفید دوخته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رخ مُرده | .DELVIN کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، YeGaNeH، M O B I N A و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا